سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یالثارات الحسین

در روایات بسیاری به این نکته کلیدی توجه داده شده که ایمان چیزی جز حب و بغض نیست. به این معنا که نقش عواطف و احساسات و ظهور و بروز آن در رفتار آدمی، در تحقق ایمان بسیار محوری است. از اینرو تولی و تبری به عنوان یکی از اصول دین و مذهب تعیین می شود؛ زیرا کنش و واکنش های ایمانی می بایست بر محوریت تولی و تبری و حب و بغض باشد.
البته نباید از این نکته اساسی نیز غفلت ورزید که حب و بغض باید تنها برای خدا باشد تا حب و بغض ایمانی تحقق یابد. بنابراین، ملاک و معیار دوستی ها و دشمنی های انسان بایدخدایی باشد.
این در حالی است که بسیاری از کنش ها و واکنش های ما ریشه در بیرون از این چارچوب و معیار سنجش دارد و بیش از آن که این معیار را مورد توجه قرار دهیم، به خواسته های خود توجه داریم و دوستی و دشمنی های خویش را براساس آن می سنجیم و موضع گیری می کنیم.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا مفهوم و برخی از مصادیق حب و بغض ایمانی را تبیین و بر اساس آموزه های قرآن تشریح نماید.
سیره و سلوک حقانی علی(ع)
شاید بارها این مطلب را درباره امیرمومنان علی(ع) دیده و یا شنیده باشید که ایشان خود معیار حق است. این در حالی است که همه انسانها باید براساس معیار حق سنجیده و داوری شوند، ولی به فرموده پیامبر گرامی(ص): علی مع الحق و الحق مع علی، یدور حیثما دار؛ علی با حق و حق با علی است و حق بر محور علی می گردد.
علت و چرایی این حکم و وصف اختصاصی برای آن حضرت(ع) از این روست که ایشان از عصمت مطلق برخوردار است و در مقام فنای فی الله درآمده است و ایشان یدالله، عین الله و اسدالله است. اگر حتی قایل به قرب الفرایض نباشیم، درباره ایشان نمی توان بیرون از دایره قرب النوافل سخن به میان آورد و همان حکم روایت را درباره ایشان جاری نساخت. بر این اساس، همان گونه که خداوند در آیه 17 سوره انفال می فرماید: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی؛ تو تیر نینداختی هنگامی که تو تیر انداختی بلکه خداوند است که تیر انداخت.»
همین مقام عظمای فنایی است که همه وجودش را الهی ساخته و در مقام متاله قرار داده و رفتارش ربانی شده و در مقام خلافت مطلق الهی نشسته است. بنابراین همه رفتار و سلوک وی از جمله حب و بغض او خدایی است، به گونه ای که خداوند می تواند تاسف و خشم و انتقام او را به خود نسبت دهد و بفرماید: فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقنا هم اجمعین؛ هنگامی که از آن قوم متاسف و نومید شدیم، از ایشان انتقام ستاندیم و همه ایشان را غرق کردیم. (زخرف، آیه 55)
هرچند که در سیره امیرمومنان (ع) موارد بی شماری را می توان یافت که بیانگر سلوک الهی ایشان در حب و بغض است؛ ولی شاید گزارش مولوی در مثنوی معنوی در برخورد با عمرو بن عبدود در جنگ و تف انداختن بر آن حضرت(ع) را خوانده یا شنیده باشید که بیانگر گوشه ای از وجود حقانی آن حضرت(ع) در حب و بغض ایمانی و فی الله است. مولوی می سراید:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تاچنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعله ای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود کی داند کیستی
ای علی که جمله عقل و دیده ای
شمه ای واگو از آنچه دیده ای
علی(ع) همه وجودش حق است و حب و بغض او تنها برای خدا و در راه خداست. این گونه است که هرگز اجازه نمی دهد تا چیزی جز خداوند در اخلاص عمل وی خدشه ای وارد سازد و از یدالله و اسدالله و عین الله بودن بیرون رود. او شیر بیشه حق است و هرگز جز حق نمی اندیشد، نمی بیند و جز بر حق و مدار آن نمی گردد. از این رو حق نیز بر مدار علی(ع) می گردد و هر کس بخواهد حق را از باطل جدا سازد می بایست به علی(ع) بنگرد و از او بیاموزد.
مدعیان دوستی و دشمنی ایمانی
این در حالی است که بسیاری از مردم تنها مدعیان ایمان هستند و هرگز معیار دوستی و دشمنی هایشان خدا نیست، بلکه خواسته ها و هواهای نفسانی شان حرکات و سکنات ایشان را تعیین و مشخص می کند و خواسته های دل است که ریسمان بر گردن آنان افکنده و به هر سوی که بخواهد می کشاند.
به سخن دیگر، بسیاری از مومنان همچون یهودیانی هستند که مدعیان محبت الهی و مدعان دوستی با خدایند. (مائده، آیه 18)
خداوند برای این که دوستان واقعی از مدعیان شناخته شود در آیه 69 سوره نساء شماری از گروه ها و اقشار مومنان را که دوستان واقعی خدایند معرفی می کند و می فرماید این افراد دوستان واقعی خدا هستند و بر همین اساس در دنیا و آخرت از نعمت های خاص الهی برخوردار و بهره مند می باشند. این گروه دوستان واقعی خدا، کسانی چون پیامبران، صدیقان، شهیدان یا گواهان اعمال مردم، صالحان و همه همراهان نیک و صادق پیامبر(ص) هستند که در اطاعت مطلق اویند.
از نظر قرآن، دوستان واقعی کسانی هستند که در اطاعت از پیامبر (ص) چون و چرا نمی کنند و مطیع محض آن حضرت هستند. (آل عمران، آیه 31) آنان سبک زندگی خود را چنان قرار می دهند که گام به گام بر سیره و سنت آن حضرت باشند و از آن تخطی نکنند و گفتار و کردار پیامبر(ص) و دیگر اسوه های مطلق الهی یعنی اهل بیت(ع) را الگوی فکری و رفتاری خویش قرار می دهند. (بقره، آیه 177 و نیز انسان، آیه8 و نیز احزاب، آیه21)
از این رو در زندگی از سبک زندگی اهل بیت(ع) سرمشق می گیرند و در برابر مؤمنان، فروتن (مائده، آیه 54) و در برابر کافران سرفراز و اهل عزت (همان)، اهل اطاعت محض از فرمان های پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بی هیچ چون و چرا کردن (آل عمران، آیه 31 و نیز نساء، آیه 59 و آیات دیگر)، اهل جهاد و مجاهدت (مائده، آیه 54)، بی پروا در برابر مخالفان و سرزنش کنندگان (همان)، اهل انفاق در راه خدا (بقره، آیه 177)، اهل اطعام (انسان، آیه8) و مانند آن می باشند.
اما مدعیان دروغین نه تنها سبک زندگی خویش را براساس آموزه ها و رفتار و گفتار پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) سامان نمی دهند، بلکه اهل دوستی حتی با دشمنان و کافران از مسیحیان و یهودیان و مشرکان هستند و با آنان ارتباط برقرار کرده و ارتباط پنهان و آشکاری با آنان دارند. (آل عمران، آیه 28 و نساء، آیه 144 و نیز توبه، آیه 23 و ممتحنه، آیه1 و آیات بسیار دیگر)
حب و بغض ایمانی، اقتضای این را دارد که شخص تولی و تبری و دوستی کردن و دشمنی کردن هایش را بر محور حق و ایمان سامان دهد. برائت جویی او مشرکان و کافران را به سبب شرک و کفر داشته باشد؛ چنان که حضرت ابراهیم(ع) اسوه انسان ها این گونه بوده است. (توبه، آیه 114)
اما مدعیان دروغین، حب و بغض و دشمنی و دوستی شان مبتنی بر هواهای نفسانی است. از این رو با مؤمنان سر لجبازی دارند و کینه شان را به دل می گیرند، چرا که آنان را از منکر و زشتی برحذر داشته یا به نقد رفتار و گفتار آنها پرداخته اند. نظارت دیگران را که حکم و وظیفه مسلمانی است، فضولی در کار خود می دانند و بی تفاوتی کافران نسبت به رفتار و گفتار را عین تمدن و مدنیت می دانند و به این گونه تفکر و رفتار گرایش می یابند. این گونه است که دوستان خویش را ازکافران و مشرکان قرار می دهند که کاری به کارشان ندارند و به اصطلاح درحریم خصوصی و شخصی ایشان دخالت نکرده و فضولی نمی کنند.
برخی از این مدعیان ایمان، کسانی هستند که کارهای مؤمنان را به تمسخر می گیرند و نماز و عبادت شان را استهزا می کنند. اینان هرچند که خود را در سنگر ایمان و مؤمنان معرفی می کنند، ولی با ساختن جوک و لطیفه درباره مؤمنان و اهل آن، زمینه سرزنش و نکوهش مؤمنان را فراهم می آورند و آب به آسیاب دشمن می ریزند و جو اجتماعی را علیه مؤمنان فراهم می کنند.
از این رو خداوند به کسانی که برای اهل ایمان و کارهای مؤمنان، لطیفه و جوک می سازند و خواسته و ناخواسته هنجارها و ارزش های بلند و والای اجتماعی را به تمسخر می گیرند و از ارزش می اندازند و یا با بیان برخی از نکات و لطایف، زشتی ها را خوب و ارزشی جلوه می دهند، هشدار می دهد و آنان را از این رفتار زشت برحذر می دارد؛ زیرا این گونه رفتار و کردار هماهنگی و همکاری با دشمنان و کافران و مشرکان است. (مائده، آیه57)
خداوند در آیات 57 و 58 سوره مائده به یکی از مصادیق این رفتار تمسخرآمیز اشاره می کند و به کسانی که هماهنگ با دشمنان و کافران به استهزای نماز و اذان و آیین های اسلامی می پردازند و بر رسوم و آداب اسلامی خرده می گیرند و با لطیفه و جوک سازی علیه آیین های اسلامی عمل می کنند، هشدار شدید می دهد و از این گونه دوستی و همکاری با دشمنان می ترساند.
معیارهای دوستی ایمانی
دوستی و حب و بغض نسبت به دیگری می بایست بر اساس معیارهای اسلامی و ایمانی و طبق خواست خداوند باشد. از این رو لازم است در حب و بغض داشتن، به مسئله ایمان توجه ویژه ای مبذول داشت. نخستین معیار برای حب و بغض و گزینش دوست و دشمن این است که به ایمان آنان توجه شود. بنابراین، ایمان، معیار اصلی و تعیین کننده در این موضوع است که خداوند در آیاتی از جمله72 سوره انفال و 71 سوره توبه به آن اشاره کرده است.
دومین معیار دوستی و دشمنی، تقواست. براساس آموزه های قرآنی، تقوا معیاری ارزشمند برای انتخاب دوست و نیز حب و بغض داشتن نسبت به افراد است. (زخرف، آیه67) اگر کسی اهل تقواست، می توان به او نزدیک شد و با او دوستی کرد و هر چه شخص از معیارهای تقوای عقلانی و عقلایی و الهی دورتر باشد، می بایست از او دورتر شد؛ زیرا رفتارهای اخلاقی دوستان تأثیر زیادی در رفتار آدمی به جا می گذارد. کسانی که اهل فسق و فجور هستند و برخلاف خوبی ها و نیکوئی های عرفی و اخلاقی رفتار می کنند، انسانهایی نیستند که آدمی بتواند با آنان ارتباط داشته باشد و یا علاقه و محبتی نسبت به آنان ابراز کند. به طور مثال ممکن است شخصی تقوا و ایمان بالائی داشته باشد اما ما از او به دلایل غیرایمانی خوشمان نیاید و لذا براساس خواسته و هوای دلمان رابطه با او را قطع یا کم می کنیم در صورتی که اگر معیارمان ایمان و تقوا و خواست خدا باشد باید با اینگونه افرادرابطه داشته باشیم ولو اینکه به دلیلی نفسانی و خودخواهانه از او خوشمان نیاید. پس معیار خوش آمدن از کسی یا بد شمردن کسی نباید خواسته دلمان بلکه خواسته خداوند باشد.
از دیگر معیارهایی که خداوند در قرآن برای دوستی و حب و بغض داشتن بیان کرده می توان به صداقت و راستگویی (نساء، آیه69)، صلاح و درستکاری (همان)، علم و دانش (همان و به سبب این که مقام پیامبری یا گواهی ارتباط تنگاتنگی با علم و دانش دارد) و دیگر اصول اخلاقی اشاره کرد.
هر چه کمالات و فضایل اخلاقی در شخص بیشتر باشد، انتخاب وی برای دوستی و نیز دوست داشتن این شخص، بیشتر مورد تایید اسلام و قرآن است ولو اینکه هوای نفس ما چنین شخصی را خوش ندارد. به همان مقدار هر چه شخص گرایش به رذایل اخلاقی داشته باشد، می بایست از او پرهیز کرد و دشمنی نسبت به این جنبه های منفی او لازم است. بنابراین، شخص می بایست در انتخاب دوست به معیارهای ایمان و اخلاق توجه خاص داشته باشد. (همان آیات پیش گفته و نیز مجادله، آیه22 و ممتحنه، آیه1)
به هر حال، آن چه مورد تأکید در این مقاله است، اینکه معیارهای دوستی و دشمنی ما نسبت به دیگران نه خواسته های نفسانی و شیطانی ما بلکه می بایست ایمان و اخلاق باشد. اقتضای اخلاص در عمل این است که در مسایل سیاسی و اجتماعی نیز این گونه عمل کنیم و برای جناح بندی های سیاسی و حزبی، موضع گیری های خود را نسبت به افراد سامان ندهیم؛ زیرا چنین رفتاری عین حب و بغض شیطانی است و به جای این که شخص معیارهای الهی را در نظر گیرد، در عمل بر اساس معیارهای شیطانی به داوری و عمل رو آورده است.
در جامعه ایمانی، به جای این که حب و بغض ها براساس حزب و گروه و جناح سامان یابد، براساس ایمان و تقوا و اخلاق انجام می گیرد. این در حالی است که با نگاهی گذرا در مطبوعات و رسانه های گوناگون در می یابیم که جدای از دسته بندی های اصولی سیاسی ، برخی از دشمنی ها و دوستی ها براساس جناح بندی و حزب بازی ها شکل گرفته است. این گونه است که در حق مؤمنان اجحاف روا می شود و حق ایمان و مؤمن به درستی ادا نمی شود.
بسیاری از مواضع سیاسی و اجتماعی افراد به دور از معیارهای قرآنی انجام می گیرد و معیارهای شیطانی و هواهای نفسانی و خواسته های دلبخواهی است که موضع گیری های افراد را تنظیم می کند و مدیریت می نماید. این خطر بزرگی است که جامعه ایمانی و اسلامی را تهدید می کند و به عنوان یک بحران اخلاقی در حال حاضر در سطوح مدیریتی کشور وجود دارد و می تواند در یک فرآیندی گسترش یافته و در سطوح میانی و پایین جامعه نیز فراگیر شود.



نوشته شده در سه شنبه 90 شهریور 29ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

در فرهنگ عربی مثلی است که می گوید: من له الغنم فعلیه الغرم؛ هر که سودی می برد می بایست غرامت آن را هم بپردازد. به این معنا که اگر خیری از جایی به تو می رسد نمی بایست شرش را دیگری بچشد. بنابراین، تلخ و شیرین زندگی را باید پذیرفت؛ چرا که گل بی خار نیست. یکی از واجبات حقوقی اسلام، مسئله نفقه است که شامل هزینه های معمولی و عادی یک شخص می باشد. این که انسان از چیزی چون محبت و رحمت دیگری بهره مند شود، هرچند که رحمت و محبت آن دیگری، بی منت است، ولی این دلیل نمی شود که انسان مسئولیت خویش را انجام ندهد و از آن سرباز زند. اسلام برای این که پاداشی برای رحمت و محبت بی منت دیگری، قرار دهد، گوشه ای از این پاداش را در شکل نفقه به عنوان قانون، لازم و واجب الاجرا درآورده است تا از طریق یک ماده قانونی و حقوقی، مسئولیت شخص را مشخص سازد.
نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا ماهیت و آثار و احکام این ماده قانونی را در زندگی خانوادگی هر انسانی تبیین نماید.
احساسات مسئولیت آفرین
انسانیت انسان به عقل و عاطفه است. به این معنا که انسان جلوه هایی از خردورزی و احساسات است، هرچند که تفاوت هایی میان زن و مرد در نسبت آن دو است، ولی انسان بی خرد یا بی احساس و عاطفه، از دایره انسانیت بیرون است. از این رو خداوند بر این دو ویژگی انسانی در بسیاری از آیات تاکید می کند و انسان های بی خرد و بی احساس را چون چارپایان و جمادات برمی شمارد و حتی پست تر از آنان می داند؛ چرا که خداوند انسان را با این دو ویژگی آفریده است و عدم وجود آن دو در هر شخصی به معنای دفن کردن آن به علل و عواملی است که می بایست شخص خود را بر آن سرزنش کند.
احساسات و عواطف در انسان، تجلی و نمادی از رحمت الهی است. به این معنا که رحمت الهی در انسان به شکل احساسات و عواطف تجلی می یابد. از این رو بازتاب احساسات به شکل مهر و محبت و رحمت در انسان بروز و ظهور می یابد.
هر انسانی به سبب همین احساسات و عواطف است که با مفاهیمی چون همدردی، عشق، محبت، همذات پنداری و مانند آن آشنا می شود. عشق ریشه دارترین مفهوم و مصداق احساسات و عواطف است که جلوه هایی چون محبت، مودت، شعف و مانند آن می یابد. این احساس عشق به سبب آن که پیونددهنده دو چیز از سویی و موجب سلب استقلال فردی از سوی دیگر می شود، عامل بسیاری از احساسات وعواطف دیگر بلکه حقوق و قوانین است. لذا عشق به عنوان یک احساس مسئولیت آفرین بروز می یابد؛ چرا که هر عشقی، پیوند جدیدی را میان دو فرد به وجود می آورد که نیازمند معیارهای جدید در همه ابعاد زندگی است. زمانی که عشق پدید می آید، معیارهای پیشین رخت بر می بندد و دو نفر به نوعی وابستگی شدید می رسند که نمی توانند به تنهایی زندگی کنند و نیازهایشان را برآورده سازند.
هرچند که عشق، پیوندی روحی و روانی است، ولی آثار خود را در همه ابعاد زندگی به جا می گذارد. این گونه است که عاشقان رفتاری خاص دارند و بقای هر یک به بقای دیگری است. بر همین اساس از واژه عشقه برای تبیین این معنا و پیوند جدید استفاده می شود؛ زیرا عشقه به معنای پیچک است وعاشقان همانند پیچکی هستند که به هم آویخته اند و از شیره جان و هستی یکدیگر تغذیه کرده و بر یکدیگر استوار هستند و جدایی آنها به معنای مرگ و نیستی خواهد بود.
بدین معنی که کوچک ترین جدایی در بخشی از این پیچ عشق یا دوری از همدیگر، آثاری چون افسردگی و دلمردگی و خستگی را به همراه می آورد و پژمردگی را می توان در عشاق دورافتاده و یا وارفته از هم دید.
عشق همواره دوسویه است؛ بنابراین، هر عاشقی معشوقی است و هر معشوقی عاشق، لذا هر کس محبتی بی منت از سرتاپای وجودش به دیگری می بخشد تا دیگری از شهد شیرین زندگی او بهره برد و آن دیگری نیز همچنین بی منت عشق پیشکش می کند و شهد در کام و جام جان می ریزد.
داستان عشق و مسئولیت همانند داستان حق و تکلیف است؛ زیرا برای هر حقی، تکلیفی و برای هر تکلیفی، حقی است و این گونه نیست که برای یک سو همواره حقی ثابت و برای سوی دیگر همواره تکلیفی باشد؛ چنان که برخی از بی خردان چنین گمان برده اند. از این رو می توان گفت که هر کسی در برابر عشقی که می چشد، مسئولیت و تکلیفی برگردن می گیرد؛ چرا که بی مسئولیت پذیری، این پیوند از هم می پاشد و یکی از دو پیچک زندگی، پژمرده و در نهایت خشک می شود و زندگی را از دست می دهد. از این رو پیوند عشاق را مودت دانسته اند که به نوعی بده و بستان است که البته با بده و بستان های تجاری و بازاری فرق دارد؛ چرا که مبنای این بده و بستان همواره احساسات و عواطف است که از آن به رحمت و محبت یاد می شود.
نفقه، مسئولیت پذیری و تعادل سازی
نفقه یکی از مصادیق همین مسئولیت پذیری و تکلیف است. نفقه در لغت به معنای سپری شدن و از میان رفتن است. از این رو به چیزی که با انفاق از دست آدمی می رود، نفقه می گویند. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 819)
در اصطلاح فقهی، نفقه به معنای چیزی است که انسان برای خانواده اش مصرف می کند. البته مراد از خانواده در این اصطلاح، افزون بر همسر شامل پدر، مادر، پدران و مادران ایشان و هر چه بالاتر بروند و نیز فرزند و فرزندان فرزند و هرچه پایین تر برود، می شود. این افراد از کسانی هستند که در اصطلاح از آنان به واجب النفقه یاد می شود؛ بنابراین واجب است تا شخص خوراک، پوشاک، مسکن و مانند آنها را برایشان فراهم آورد. (تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 2، ص 315، مسئله 8 و نیز القاموس الفقهی، ص 358)
هر انسان بالغ و عاقل و مکلفی این مسئولیت را دارد که در حق خانواده خود انفاق کند و ملاک در نفقه دادن توان مالی مردان است. (بقره، آیه 233 و نیز طلاق، آیات 6 و 7) و خداوند هیچ کسی را بر کاری که توان و استطاعت بر انجام آن ندارد، تکلیف نمی کند (بقره، آیه 286)؛ زیرا این امر خلاف حکم عقل و امری قبیح و زشت است. از این رو خداوند شوهر را بر پرداخت نفقه بیش از حد توان، مکلف نکرده و نفقه ای که بر شوهر از تامین پوشاک، خوراک، مسکن واجب کرده در حد متعارف و مقدور آن می باشد. (بقره، آیه 233 و نیز طلاق، آیات 1 و 6)
این نفقه حتی برای زنانی که طلاق گرفته و در خانه شوهر هستند، به مدت یک سال از زمان طلاق واجب است (بقره، آیه 240) و مرد حق ندارد او را از خانه اش بیرون کند. همچنین زنان مطلقه تا زمانی که در عده طلاق هستند، به عنوان واجب النفقه شوهر شناخته می شوند (طلاق، آیه 1) و نفقه زن مطلقه از سوی شوهر به عنوان مصداقی از احسان و حق در آیه 236 سوره بقره معرفی می شود و خداوند در آیه 241 سوره بقره نیز از مردم می خواهد که با تامین نفقه زن مطلقه به طور متعارف، حقی که به عهده اهل تقواست انجام دهد.
این حکم براساس روایات تنها برای زنان مطلقه رجعی است حتی اگر دوبار طلاق داده و امکان رجوع است؛ اما درباره مرتبه سوم دیگر این حکم جاری نمی شود؛ زیرا نمی تواند رجوع کند. از این رو، وجوب نفقه بر شوهر نیست.(کافی، ج6، ص90، حدیث5)
خداوند در آیات پیش گفته سوره طلاق، بر لزوم پرداخت نفقه به زن باردار تا هنگام زایمان وی تاکید می کند. همچنین بر پدر است تا نفقه فرزندان شیرخوار را تامین کند (بقره، آیه 233) و این الزام حتی بر وارثات میت است.
اکنون این پرسش مطرح می شود که اگر عشق دوسویه است؛ چرا مسئولیت نفقه تنها بر عهده شوهر و مرد است؟ خداوند در آیه 34 سوره نساء بر این نکته توجه می دهد که تامین هزینه های مسکن و خوراک و پوشاک همسر، عامل مدیریت و برتری مرد در ساختار مدیریتی خانواده است. به این معنا که مرد با این مسئولیت خویش، حقی را برعهده زن می گذارد و بر زن است تا از شوهر اطاعت کند و مدیریت خانواده از سوی مرد را بپذیرد. (تفسیر کبیر، فخر رازی، ج4، ص71)
این اقدام قانونی و حقوقی از سوی اسلام برای آن است که روابط در خانواده به بهترین شکل مدیریت و مهار شود و از هرگونه سوءاستفاده از عشق و محبت دیگری، جلوگیری شود؛ زیرا زن به سبب شدت احساسات و عواطف، گرفتار محبت و عشق می شود و مردان از این عواطف سوءاستفاده می کنند. براین اساس، حکم نموده است تا با انجام مسئولیتی، از عشق بی منت زن بهره مند شود؛ چرا که زنان برخلاف مردان، کمتر در اندیشه مادیات در زندگی عشقی خود هستند این در حالی است که مرد بیشتر جنبه عقلانیت زندگی را توجه دارد. این گونه قوانین موجب می شود تا تعادل در روابط عشقی همچنان پابرجا باشد و یکی از دو طرف بر دیگری، غلبه نکند.
به سخن دیگر، تفاوت های طبیعی میان زن و مرد در میزان احساسات و عواطف و عقل گرایی موجب می شود تا شکل هایی از روابط به عنوان قانون و حقوق از سوی خداوند تعریف شود تا در پایان نوعی تعادل میان زن و شوهر ایجاد شود و از هرگونه خروج از تعادل به سبب شدت احساسات زن و خردورزی مرد جلوگیری به عمل آید.
این شیوه تعادل سازی از سوی خداوند هر چند که جنبه حقوقی و قانونی به مساله می دهد، ولی ارتباط تنگاتنگی با احساسات دارد. شوهر اگر این جنبه حقوقی را براساس عواطف و احساسات به کارگیرد و مسئولیت را جنبه محبتی بخشد، تعادل بهتری پدید می آید و خانواده از یکرنگی بیشتری بهره می برد و عشق، همانند دوره نخست از قوت و شدت بیشتری برخوردار خواهد بود. از این رو خانواده هایی که اصول زندگی خویش را براساس محبت و رحمت نهاده اند، کارهای حقوقی را به شکلی دیگر انجام می دهند و مسئولیت را عاشقانه به عهده می گیرند و عاشقانه انجام می دهند. و لذا هرگونه تنش در میان ایشان معنایی ندارد و مسایل بسیار بغرنج حقوقی و مالی و قانونی به سادگی در میان آنان حل و فصل می شود؛ زیرا هنوز اصل حاکم در روابط حتی قانونی، عشق و محبت و رحمت است.
در بسیاری از خانواده ها چون این اصل مراعات نمی شود، درگیری های لفظی و گاه فیزیکی رخ می دهد وکلماتی چون حقوق من و مهریه و نفقه من و مانند آن رد و بدل می شود و هر یک از طرفین به جای حرکت در مسیر عاشقانه می خواهند از طریق زور و قدرت قانون، دیگری را به تمکین مالی و یا جنسی وادار سازد که هیچ گونه لذتی برای طرفین غالب به همراه ندارد، چرا که هر حقی در خانواده اگر به جای عشق و احساسات از طریق حقوق و قانون یعنی زور و خشونت مشروع، به دست آید، آثاری از همان زور و خشونت را با خود دارد و از هرگونه احساس و عاطفه و عشق مبرا خواهد بود. این گونه است که خانواده ای سرد به جای گرم شکل می گیرد و در یک فرآیندی همه آن چه ساخته شده بود بر باد می رود.
این در حالی است که می توان حقوق بلکه بالاتر از حقوق را با عشق به دست آورد و طرف مقابل خود را برای رضایت و خشنودی دیگری بکشد. به سخن دیگر، اگر می توان با پنبه با تمام رضایت و خشنودی و تسلیم دیگری سربرید چرا با کارد خونین اقدام شود؟ مگر کاردی تیزتر از عشق هست که عاشق را در پای معشوق قربانی کند؟ پس بیاییم با عشق ورزی همه حقوق خود را استیفا کنیم در حالی که طرف مقابل در اوج رضایت و احساس و عاطفه این بذل و ایثار را انجام می دهد و بی هیچ منتی احسان و رحمت می کند و تا پای جان فداکاری می نماید.



نوشته شده در سه شنبه 90 شهریور 22ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

نخستین راه شناسائی هر کسی، نسب شناسی است. شناسنامه در حقیقت نوعی برگه هویت شخص است؛ زیرا هر انسانی خصوصیات شخصیتی خویش را از جهات گوناگونی بویژه ارث و محیط اجتماعی و زمان خویش کسب می کند. لذا شناخت نسب و نسبت ها از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد و در مسأله ازدواج به این مهم توجه داده شده است.
شناخت امام زمان(ع) به عنوان پیشوای امامت و ولایت و چراغ روشن هدایت، از بایسته های هر انسانی است. از این رو در روایات معتبر آمده هر کسی امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.
نویسنده با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا جلوه و مظهری از مظاهر امام زمان را تبیین کند و نوری بر عظمت ایشان با آیات قرآنی بیفکند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
امام شناسی، بایسته ای عقلانی و وحیانی
عقل و وحی بر هر انسانی این موضوع را فرض کرده تا اصولی چون خداشناسی، راهنماشناسی و رستاخیزشناسی داشته باشد؛ زیرا خودشناسی متوقف بر اموری از جمله این اصول است. عقل انسانی حکم می کند که خود را بشناسد و جایگاه و مسئولیت خویش را در جهان بداند. برای رسیدن به خودشناسی لازم است تا هستی شناسی داشته باشد. هستی شناسی دارای مؤلفه ها و عناصری چون خداشناسی، هدف شناسی آفرینش و مسئولیت شناسی خود و مانند آن است. این گونه است که عقل حکم می کند تا انسان درباره توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد پژوهش کند و حقیقت این امور را دریابد.
وقتی انسان به حقیقت هستی توجه می کند، خدا را به عنوان آفریدگار و پروردگار می شناسد. شناخت آفریدگاری خداوند به معنای شناخت صفاتی برای خداوند از جمله خالقیت، مالکیت، قیمومت، ربوبیت، حکمت، عدالت، حیات، علم، تکلم و مانند آن است و شناخت حکمت و عدالت خداوندی به معنای هدفمندی آفرینش از جمله رستاخیز و معاد می باشد و پروردگاری و ربوبیت الهی نیز به معنای هدایت های عقلانی و وحیانی از جمله نبوت و امامت خواهد بود.
به سخن دیگر، شناخت خداوند لوازم و مقتضیاتی دارد که برخی از آنها به عنوان اصول دین بیان شده است. کلیات این اصول دین می بایست از طریق عقل به اثبات برسد و در جزئیات به مدد وحی به کمال و تمامیت دست یابد و لذا اسلام از هرگونه تقلید و پذیرش نقلی صرف در اصول دین برحذر داشته و بر هر مسلمان و مؤمنی تکلیف کرده که اصول دین خویش را با عقل بشناسد و اثبات نماید.
براساس آموزه های وحیانی قرآن، بر هر کسی لازم است تا امام زمان خویش را بشناسد؛ زیرا امام زمان هر کسی، راهنمای او به سوی فلسفه و هدف آفرینش است. این هدف در آیات قرآنی، متاله (ربانی) شدن تعریف شده است؛ به این معنا که انسان به عنوان خلیفه الله انتخاب و برگزیده شده است و مقام خلافت الهی اقتضا می کند تا خلیفه، صفات مستخلف عنه را داشته باشد. براین اساس، لازم است تا هر انسانی صفات الهی را در خود تحقق دهد و متاله شود. آموزه های اسلامی تبیین می کند که این قابلیت برای همه انسانها فراهم است و خداوند همه اسمای الهی را به انسان تعلیم داده است و تنها بر انسان است تا آن را در یک فرآیندی از طریق عبودیت به دست آورد. از این رو در روایات معتبر، کنه و جوهره عبودیت را ربوبیت دانسته اند؛ زیرا انسان عابد به معنای واقعی، از طریق عبودیتی که در شریعت تبیین شده می تواند حقیقت اسمای الهی را بشناسد و در خود تحقق بخشد. با تحقق بخشیدن اسما و صفات الهی در خود و متاله شدن، انسان، مظهر ربوبیت الهی می شود و در مقام پروردگاری ظهور می کند.
انسان برای دست یابی به این مقام لازم است تا در مسیر شریعت، عبودیت نماید. راهنمای این مسیر امامان معصوم الهی هستند؛ زیرا آنان کسانی اند که این راه را رفته و در مقام ربوبیت ظهور یافته اند.
همه پیامبران الهی اسوه های مردم برای حرکت در مسیر صراط مستقیم انسانیت جهت رسیدن به مقام ربوبیت هستند.
در این میان کسانی هستند که در اسوه بودن به کمال رسیده اند. خداوند ایشان را به عنوان معصوم کامل (احزاب، آیه 33) اسوه حسنه می داند و بر لزوم پیروی مردم از آنان فرمان می دهد. (احزاب، آیه 21)، اینان کسانی هستند که به خلق عظیم (قلم، 4) دست یافته و همه صفات کمالی الهی را در خود به تمامیت رسانیده اند و به عنوان نفس و جان پیامبر(ص) براساس آموزه های قرآنی (آل عمران، آیه 61)، وصی پیامبر(ص)، اولوالامر (مائده، آیات 3، 55 و آیات دیگر) و امام مبین معرفی شده اند.
بر هر انسانی است که امام زمان خویش را بشناسد تا با بهره گیری از او طریق حقیقت را به تمام و کمال بپیماید و متاله (ربانی) شود. از این رو عدم شناخت امام زمان(ع) به معنای مرگ جاهلی دانسته شده است؛ زیرا جاهل ضدعاقل، کسی است که برخلاف حکم عقل رفتار نموده و تن به احکام آن نداده است. دوره جاهلیت نیز به همین دلیل عصر جاهلیت دانسته شده است؛ زیرا مردم از عقل و احکام آن پیروی نمی کردند و از سنتهای وحیانی به دور بودند.
در روایت معتبر است که: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه ؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است. یا این که: من مات لایعرف امام زمانه مات میته جاهلیه ؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، با مرگ جاهلی از دنیا رفته است.» (بحارالانوار، ج 8 ص 863، ج 23، ص 132 و 133؛ ج 51 ص 061؛ ج 68 ص 933؛ ج 23 ص 98)
نسبت شناسی امام در آیات قرآن
نسبت شناسی امام می تواند دو معنا داشته باشد: یکی به معنای شناخت صفات کلی امام و دیگری به معنای شناخت شخص امام است. در حقیقت دو قضیه کلی و جزیی می تواند مورد نظر باشد.
برای شناخت هر دو معنای نسبت شناسی می توان از طرق گوناگونی چون آیات و روایات بهره برد. البته عقل می تواند در بخش نخست وارد شود و اطلاعاتی از صفات کلی امام ارائه دهد؛ زیرا همان گونه که عقل در نبوت عامه وارد می شود و آن را اثبات می کند، می تواند امامت عامه را نیز اثبات کند.
به هر حال، یکی از راههای شناخت نسبت امام و صفات او، بهره گیری از آیات وحیانی قرآن است. خداوند همان گونه که به صفات پیامبری اشاره داشته به صفات امام و اولوالامر نیز توجه کرده است.
در برخی از روایات این معنا بیان شده که سوره توحید نسبت خداوند و صفات او را تبیین می کند و سوره قدر نسبت و صفات امام را روشن می نماید.
در حدیثی که امام صادق(ع) معراج پیامبر اکرم(ص) را گزارش می کند، خلاصه اش چنین است که آن حضرت در معراج ملکوتی خود، آسمانها را یکی پس از دیگری طی کرد تا به آسمان چهارم رسید، در آن جا ملائکه اجتماع کردند و جبرائیل(ع) ندای نماز داد و آن حضرت وضو و نماز را گام به گام به امر خدا انجام داد تا اینکه در رکعت اول پس از اینکه حمد را خواند، خداوند فرمود: اقرأ یا محمد نسبه ربک تبارک و تعالی قل هوالله احد...؛ ای محمد بخوان نسبت پروردگارت قل هوالله احد را (تا آخر سوره)؛ و در رکعت دوم پس از آنکه حضرت حمد را به امر خدا خواند، وحی خداوندی رسید: اقرأ انا انزلناه فانها نسبتک و نسبه اهل بیتک الی یوم القیامه ؛ اکنون سوره انا انزلناه را بخوان که نسبت تو و اهل بیت تو است تا روز قیامت. (الکافی، ج3، ص684؛ بحارالانوار، ج52، ص89؛ مجمع البیان، ج5، ص465؛ تفسیر نورالثقلین، حویزی، ج3، ص886)
البته در آیات دیگر در صفات عمومی و شرایط امامت سخن به میان آمده است، ولی آنچه در این سوره بیان شده، مقام و منزلت امام به عنوان انسان کامل، معصوم و خلیفه الله مطلق است. از این رو، لازم است تا در آیات این سوره دقت بیشتری مبذول شود تا معلوم گردد امام زمان(عج) به عنوان یکی از مصادیق خلیفه الله دارای چه مقام و منزلتی در هستی است تا براساس آن از امام زمان(عج) توقع و انتظار داشته باشیم و تا کجا می توانیم از او پیروی و اطاعت کنیم و آیا محدودیتی در اطاعت و پیروی از ایشان وجود دارد، یا اینکه براساس آموزه های قرآنی اطاعت از ایشان مطلق و عام و بی حد و مرز است؟
هستی در پیشگاه امام زمان(عج)
خداوند در آیات سوره قدر پس از بیان عظمت این شب که آن را برابر با هزار ماه و یا هشتاد سال می شمارد، به این نکته توجه می دهد که عظمت این شب برای مردم قابل درک و فهم نیست: و ما ادراک ما لیله القدر؛ زیرا در این شب اموری اتفاق می افتد که بیرون از ادراک قوای واهمه، خیالیه و عاقله ماست.
از جمله این اتفاقاتی که قرآن آن را بیان می کند، نزول همه فرشتگان و روح به زمین است: تنزل الملائکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر.
شب قدر، شبی در طول سال است که در آن تمام مقدرات عالم تا شب قدر سال بعد، تقدیر و امضا می شود. خداوند در این باره می فرماید: فیها یفرق کل امر حکیم. (دخان، آیه4) بنابراین، نزول فرشتگان و روح در این شب، می بایست ارتباط تنگاتنگی با مسئله مقدرات هستی داشته باشد. از این رو خداوند در آیه 4 سوره قدر از هر امر سخن به میان آورده که با نزول فرشتگان و روح مرتبط است.
پس فرشتگان و روح در ارتباط با امور هستی، در شب قدر نزول اجلال می کنند و این اتفاق تنها در زمان پیامبر(ص) نمی افتد، بلکه هرسال اتفاق می افتد و اختصاص به زمانی خاص ندارد. خداوند در اشاره به تکرار این رخداد درهرسال می فرماید: تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر. در تفسیر نمونه در این باره آمده است: با توجه به اینکه «تنزل» فعل مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد (در اصل «تتنزل» بوده) روشن می شود که شب قدر مخصوص به زمان پیغمبر اکرم(ص) و نزول قرآن مجید نبوده، بلکه امری است مستمر و شبی است مداوم که در همه سال تکرار می شود. (تفسیر نمونه، ج 27، ص، 481)
پس می توان گفت که هرسال، نزول فرشتگان و روح در ارتباط با مقدرات هستی در شب قدر تکرار می شود. اما این پرسش مطرح می شود که این نزول برچه کسی است؟
براساس روایات، این نزول بر خلیفه الله است و فرشتگان و روح به محضر ولی زنده خدا می رسند و مقدرات عالم را با او هماهنگ می کنند.
در تفسیر اطیب البیان آمده است: «نزول آنها در شب قدر برای دو امر است: یکی آنکه بر امام زمان نازل شوند و آنچه در این سال تقدیر شده به امر پروردگار به نظر مبارکش برسانند؛ امر دوم: اینکه ملائکه و روح در مجالس مؤمنین حاضر شوند و بر آنها سلام و در حق آنها دعا کنند و در عبادت آنها شرکت کنند و ثواب عبادت آنها را در نامه عمل مؤمنین ثبت نمایند.» (اطیب البیان فی تفسیر القرآن ج 14، ص، 181)
اینکه فرشتگان و قدسیان به همراه روح بر خلیفه الله و امام هر زمان نازل می شوند براساس آیات و روایات قابل اثبات است؛ چرا که این خلیفه الله است که در مقام خلافت الهی، مقدرات امور را به عهده گرفته و در مقام مظهریت ربوبی نشسته است.
خلیفه الله نه تنها بر مقدرات جزیی هر موجود و آفریده ای آگاهی و نوعی احاطه و تسلط دارد، بلکه در حیات و ممات آنان نیز دخالت مستقیم دارد؛ زیرا به نظر می رسد که روح که خود آفریده ای بزرگ است، ارتباط با حیات موجودات دارد و هر موجود صاحب روحی از حیات او بواسطه نفخ و دمیدن بهره مند می شود.
باید توجه داشت که روح چه روح انسانی و چه روح مطلق، از عالم امر است که در برابر عالم خلق قرار می گیرد. (اعراف، آیه 45) روح انسانی مستقیم از خداوند در انسان دمیده شده است. (حجر، آیه 92) و آن روح که در آیه 4 سوره قدر آمده غیراز روح انسانی است که خود آفریده ای دیگر است. از آن جایی که همه فرشتگان و قدسیان از جمله روح در خدمت خلیفه الله است، این روح اعظم نیز به خدمت ولی الله اعظم (عج) می رسد تا معلوم دارد دراین سال درچه کسی حیات دمیده شود. به سخن دیگر، این خلیفه الهی است که مشخص می کند چه موجوداتی آفریده شوند و روح اعظم در آنها جاری و نفخ و دمیده شود.
از اینجا می توان دریافت که مقام و نسبت امام زمان(عج) در هستی تا به کجاست و اینکه انسان کامل معصوم(ع) در مقام قاب قوسین او ادنی (نجم، آیه 9) نشسته است، به معنای نخستین صدور است و هر آنچه از خداوند صادر می شود توسط و از مجرای فیض امام معصوم(ع) و خلیفه الله می باشد. بنابراین، هیچ رخداد و امری در عالم هستی ما سوی الله اتفاق نمی افتد مگر آن که امام معصوم(ع) بدان علم احاطه دارد و به حکم خلیفه الله در تحقق و اجرای آن نقش مظهریت ایفا می کند. از این رو در روایات به اشکال مختلف آمده است: لولاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودی ما افلاک را نمی آفریدیم. افلاک در حقیقت نماد هستی و ماسوی الله است. پس اگر امام معصوم(ع) و خلیفه الله نبود هرگز ماسوی الله آفریده نمی شد. این همان معنای صدور نخست و نخستین صادر است. پس یک حقیقت به عبارت های گوناگونی بیان می شود تا هر کسی با توجه به قوه درک و فهم خویش آن حقیقت را دریابد.
آیات والیان امامت در قرآن
به هر حال، آیات سوره دخان و قدر دلالت بر تکرار و تجدید فرق و ارسال در شب قدر از سوی فرشتگان و روح اعظم برای هر امر و مقدری دارد. این بدان معناست که آن شب، فرشتگان و روح، در هر سال، دائما نازل می شوند؛ پس باید به طور مدام شخصی به عنوان خلیفه الله و «ولی» این امر باشد تا روح و فرشتگان به سوی او نازل و ارسال گردند. این ولی امر، همان ولی جهان و جهانیان خواهد بود که اطاعتش بر همگان واجب است.
در روایات بسیاری بر این معنا تأکید شده که روح و فرشتگان به سجده اطاعت و ولایت امر الهی نزد خلیفه الله و ولی الله نزول اجلال می کنند. وقتی از امام باقر(ع) پرسیدند: آیا شما می دانید که لیله القدر کدام شب است؟ حضرت فرمودند: چگونه ندانیم و حال آنکه در شب قدر فرشتگان بر گرد ما طواف می کنند. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 15، ص 37؛ منتخب الاثر فصل 2، ب 3، ح 4، ص 381)
حضرت امام سجاد(ع)، در این باره می فرمایند: همانا سال به سال در شب قدر تفسیر و بیان کارها، بر ولی امر (امام زمان(عج)) فرود می آید.
و نیز آن حضرت(ع) فرموده اند: ای گروه شیعه، با سوره «انا انزلناه فی لیله القدر» با مخالفین امامت ائمه معصومین(ع) مخاصمه و مباحثه (و اتمام حجت) کنید تا پیروز شوید، به خدا که آن سوره، پس از پیغمبر اکرم(ص) حجت خدای تبارک و تعالی است بر مردم، و آن سوره، سرور دین شماست و نهایت دانش و آگاهی ماست. ای گروه شیعه، با «حم و الکتاب المبین؛ انا انزلناه فی لیله مبارکه اناکنا منذرین» مخاصمه و مناظره کنید، زیرا این آیات مخصوص والیان امر امامت بعد از پیامبر اکرم(ص) است.
همچنین از رسول اکرم(ص) نقل شده است که به اصحابشان فرموده-اند: به شب قدر ایمان بیاورید، زیرا آن شب برای علی بن ابی طالب(ع) و یازده نفر از فرزندان او پس از من خواهد بود.
بی گمان لیله القدر بیانگر مقام شامخ ولایت اهل بیت(ع) و امامت آنان تا روز رستاخیز است بنابراین لازم است تا با درک شب قدر و مقام و منزلت آن، مقام و منزلت امام زمان(عج) و نقش ایشان در کائنات و ماسوی الله شناخته شود.
در تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت صادق(ع) نقل شده که فرموده اند: «ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم»، «شب قدر» فاطمه و «قدر» خداست، پس کسی که فاطمه(س) را آن گونه که باید، بشناسد، شب قدر را درک کرده است. این بیان در حقیقت بیان اتحاد میان امامان معصوم(ع) و وحدانیت در نورانیت است که بارها در روایات به اشکال گوناگون بیان شده است. چهارده معصوم در قاب قوسین او ادنی (نجم، آیه 9) بر ماسوی الله فیض می رسانند و مجرای فیض الهی می باشند و هیچ چیز بیرون از علم و تصرف و قدرت آنان نیست.
درک این معنا می تواند گوشه ای از اسرار امامت و نیز شب قدر که خداوند آن را بیرون از درک عادی بشر دانسته است، آشکار سازد.



نوشته شده در دوشنبه 90 مرداد 24ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

ماه رمضان یک فرصت استثنایی برای «شدن» و تحول است. هر کسی در هر حدی از ایمان دینی باشد، می بایست از این فرصت برای رسیدن به اعتماد به نفس و خودباوری بهره جوید؛ زیرا شرایط استثنایی آن به همگان اجازه می دهد تا دست کم به تعادل شخصیت دست یابند و از افراط در غرایز و سرکشی آن در امان مانند و اجازه ندهند تا سرکشی این غرایز، آنها را به انسان نامتعادل تبدیل سازد.
کسانی که در زندگی روزمره خویش با تزاحم غرایز دچار مشکلات و اختلالات شخصیتی هستند، می توانند با تمرین رمضانی، خود را باور کنند و اجازه دهند تا زندگی سالمی در دنیا برای خویش تامین کرده و اعتدال در پاسخ گویی به نیازها و غرایز را تجربه کنند.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا نقش ماه رمضان را برای تثبیت خودباوری و اعتماد به نفس و تعدیل و مهار غرایز را براساس آموزه های قرآنی تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
مباحات، دغدغه غریزی و طبیعی
شاید مهم ترین دغدغه و ترس آدمی، گرسنگی و تشنگی و هلاکت به سبب آنها باشد؛ زیرا بقای آدمی به خوردن و آشامیدن است. مفاهیمی چون زندگی، زنده بودن، بقا و حیات در دنیای مادی ارتباط تنگاتنگی با این دو مسئله پیدا کرده است؛ چرا که آدمی در پیرامون خویش هرچه را از زندگان از گیاهان و جانوران می یابد، مرتبط با این خوردن و آشامیدن می بیند.
یکی از احکام پنج گانه اسلامی، مباحات است. خوردن و آشامیدن در دسته بندی احکام، جزو مباحات شمرده شده است؛ زیرا احکام اسلامی بر مدار مصلحت و مفسده و شدت و ضعف آن به واجب و مستحب در برابر حرام و مکروه دسته بندی شده است.
شاید برای بسیاری از مردم این پرسش مطرح شود که چرا خوردن و آشامیدن و خوابیدن یا برخی دیگر پاسخ های طبیعی به نیازهای غریزی به عنوان مصالح هر چند ضعیف دسته بندی نشده و به عنوان مستحبات مورد تاکید قرار نگرفته است؛ هر چند که به طور طبیعی می بایست اینها را به سبب مصلحت تمامی چون حیات و بقای بشر، جزو واجبات دسته بندی کرد؟
در پاسخ باید گفت که مباحات به معنای تساوی طرفین مصلحت و مفسده نیست؛ بلکه به یک معنا، مباحات شامل مصالحی است که انسان به طور غریزی و فطری به آن پاسخ می دهد و نیازی به حکم بیرونی برای انجام یا ترک آن نیست.
از سوی دیگر، هرگاه شخص با ترک مباحات زمینه نیستی و نابودی خود را فراهم آورد، به عنوان القای الی التهلکه و افکندن در هلاکت و نابودی، حرام و ممنوع دانسته شده است. (بقره، آیه 195)
به هر حال، بسیاری از مباحات، از اقسام و مصادیقی است که پیش از عقل انسانی، غریزه و فطرت آدمی، حکم بر وجوب آن می کند و آدمی را به سوی انجام آن می کشاند. از این رو حتی دیوانگان نیز با آنکه عقل مدسوسی دارند و از کم خردی یا بی خردی رنج می برند، فطرت و غریزه و طبیعت انسانی، آنان را به سوی پاسخ گویی به این نیازها وادار می سازد. کودکان پیش از اینکه چشم و گوش باز کنند و دنیا و واقعیت های آن را بشناسند، به طور غریزی در جست وجوی پستان مادر در راستای پاسخ گویی به این نیازهای طبیعی چون خوردن و نوشیدن برمی آیند.
پاسخ گویی به غرایز در حد اعتدال
غریزه به مجموعه ای از گرایشهای غیراکتسابی انسان گفته می شود. هر گرایشی انسان را به سوی فعالیتی سوق می دهد. غرایز انسانی ریشه در انگیزه های درونی در انسان دارد و این انگیزه هاست که آدمی را به امری برمی انگیزد و انگیخته هایی را موجب می شود. پس انگیزه های درونی است که انسان را به فعالیتی وادار می کنند تا انسان لذتی را درک کند و یا از رنجی آسوده شود. لذتهایی که انسان ادراک می کند به دو دسته لذات جسمانی و لذات روحانی تقسیم می شود. هر انگیزه درونی که انسان را به انجام کاری برای درک لذت جسمانی تحریک می کند «غریزه» نامیده می شود.
آشکارترین لذات جسمانی لذت خوردن و آشامیدن، لذت جنسی و لذات خوابیدن است. بنابراین غرایز مربوط به این لذت، غریزه تغذیه، غریزه جنسی و غریزه استراحت است. هر یک از این غرایز، انسان را به کاری تحریک می کنند مثلا غریزه تغذیه انسان را به خوردن و آشامیدن، غریزه جنسی به نکاح و غریزه استراحت به خوابیدن و بازیابی انرژی وادار می سازد.
البته این گونه نیست که غرایز همواره عامل لذت باشند؛ زیرا هر یک از لذات مطلوب در غرایز انسان، در برابر خود رنجی را پدید می آورند؛ مثلا لذت خوردن و آشامیدن در برابر رنج گرسنگی است و لذت نکاح در برابر رنج بی همسری و لذت خوابیدن و استراحت کردن در برابر رنج خستگی قرار دارد. این رنجها هر کدام نوعی خروج از حالت طبیعی جسمانی هستند. در نتیجه این لذات و آلام را می توان با استفاده از نشانه های زیست شناختی تعریف کرد و یا لذت نکاح را با تغییراتی که در گردش خون و هورمونهای بدن ظاهر می شود تعریف نمود.
کسانی که از این تغییرات اطلاعی ندارند، یعنی اکثریت مردم، باز هم به طرق دیگر این لذتها و رنجها را می شناسند و با تظاهرات خارجی آن کمابیش آشنا هستند.
مشکل عمده در مسئله غرایز این است که این غرایز ما را وادار به کارهایی می کنند که گاه به حرکت تکاملی انسان آسیب می رساند. از این رو این پرسش مطرح می شود که به چه میزان و چگونه باید خواسته های این غرایز را پاسخ داد تا به حرکت تکاملی انسان که در فرهنگ اسلامی و قرآنی از آن به تقرب انسان به سوی خداوند یاد می شود، آسیبی وارد نشود و حرکت انسان اطمینان و شتاب بیشتری یابد و انسان از نقص به کمال برود و رشد و نموی در راستای اهداف آفرینش یعنی کمال یابی مطلق و متاله (ربانی) شدن تحقق یابد.
ضرورت مدیریت غرایز
به سخن دیگر، غرایزی چون خواب و خورد و لذت جنسی، همان اندازه که پاسخی به نیازهای طبیعی و جسمانی بدن است، همان اندازه می تواند نوع پاسخ گویی انسان به آنها، مانع از رشد و نمو کمالی انسان شود. از این رو نیازمند مهار و مدیریت است.
البته برخی از انسانها به سبب پاسخ گویی به نیازهای فطری و روحانی، می کوشند تا به سرکوب نیازهای غریزی و جسمانی بپردازند. این گونه افراد همانند کسانی که در پاسخ گویی به نیازهای غریزی افراط می کنند و خود را به هلاکت می افکنند، با عدم پاسخ گویی به نیازهای جسمانی، راه هلاکت را درپیش می گیرند و از آن طرف بام می افتند.
هر دو شیوه افراط و تفریطی، شیوه ای نادرست است. لذا اسلام راه اعتدال در پاسخگویی به نیازها به ویژه جسمانی را درپیش گرفته است.
پاسخ گویی کامل و تمام به همه نیازهای جسمانی، هرگز امکان پذیر نیست، زیرا در مقام عمل، مقابل هم قرار می گیرند و تزاحم پدید می آید و انسان ناچار می شود تا به انتخاب برخی از آن ها بپردازد و برخی را تقویت و حتی برخی را سرکوب کند. از سویی دیگر، گاه پاسخ گویی به نیازهای غریزی با پاسخ گویی به نیازهای عالی تر در تضاد قرار می گیرد و انسان ناچار می شود تا از برخی از آنها برای اهداف عالی تر چشم پوشی کند؛ چنان که گاه سنت های اجتماعی و قوانین اجازه نمی دهد تا انسان به دلخواه خود عمل کند.
از این رو پاسخ گویی افراطی به غرایز جسمانی در بهترین شرایط، غیرممکن است و انسان نمی تواند یله و رها باشد. بنابراین می بایست درحد اعتدال به غرایز پاسخ دهد تا بتواند افزون بر پاسخ گویی به همه غرایز جسمانی، پاسخی به نیازهای فطری خود بدهد و نیز قوانین و سنت های اجتماعی را مراعات نماید تا مبتلا به طرف اجتماعی از سوی افراد جامعه نشود.
رمضان، فرصتی بی نظیر برای مدیریت غرایز
هرانسانی می کوشد تا از نظر روان شناسی دارای شخصیتی متعادل باشد. تعادل شخصیتی، مهمترین دغدغه هرانسانی است؛ زیرا هرگونه اختلال در شخص و شخصیت موجب محرومیت انسان از کمالات و لذت هایی است که غریزه و یا فطرت آن را می پسندد و بدان گرایش دارد.
تعادل شخصیتی با اعتدال در رفتارها پدید می آید. بنابراین، هرکسی که انگیزه شخصیت متعادل را دارد، می کوشد تا تناسبی میان غرایز و فطرت ها و خواسته های جسمانی و روحانی پدید آورد و دست کم میان خواسته های جسمانی این اعتدال را مراعات نماید تا به همه نیازهای غریزی خود درحد توان و متناسب پاسخ گوید.
از آن جایی که انسان ها در طبیعت مادی دنیا زندگی می کنند و همین حضور در دنیا جاذبه های غریزی را افزایش می دهد؛ و از سویی دیگر، انسان دارای دشمنی سوگند خورده و نادیدنی به نام ابلیس و شیاطین است که او را به افراط در پاسخ گویی به غرایز دعوت و از گرایش به فطرت و پاسخ گویی به آنها باز می دارد، لازم است تا از فرصت استثنایی رمضان بهره مند شود؛ زیرا در ماه رمضان، دشمنان بیرونی در حبس قرار دارند و اجازه تصرف و وسوسه گری ندارند.
بنابراین، تنها می بایست با اراده خود، گامی برای مهار و مدیریت غرایز بردارد و خود را در مسیر اعتدال و تعادل شخص و شخصیت قرار دهد.
همچنین، از آن جایی که بسیاری از مردم در شرایط محیطی نامناسب فرهنگی رشد می کنند و وسوسه های شیطانی و خواسته های غریزی، انسان ها را به افراط در پاسخ گویی به غرایز می خواند، فرصت رمضان این امکان را می دهد تا غرایز خود را مدیریت و مهار نمایند و از طغیان رهایی بخشند؛ زیرا فشارهای بیرونی کم شده یا از میان رفته است و تنها نیازمند اراده ای برای مدیریت و مهار نفس و هواها و غرایز جسمانی آن است.
عده ای براین باورند که دربرابر فشارهای غرایز تاب تحمل ندارند و نمی توانند غرایز خود را مدیریت و مهار نمایند. آموزه های قرآنی بر این نکته تأکید می کند که ماه رمضان این فرصت را به هر انسانی می بخشد تا خود واقعی اش را بشناسد و بتواند مدیریت نفس خویش را به دست گیرد و اجازه طغیان و سرکشی به آن ندهد.
حرمت مباحات و محدودسازی آن در ماه رمضان
ماه رمضان، با روزه آن، بهترین شرایط برای خودباوری و خودمدیریتی نفس است؛ زیرا در این ماه لبه تیز امساک و خودداری به سوی مباحاتی قرارگرفته شده که غرایز ابتدایی و نخستین انسانی را تشکیل می دهد. این گونه است که افزون بر وجوب ترک محرمات و مکروهات، بر ترک مباحات نیز تأکید شده است.
روزه به معنای امساک و خودداری از سه مسئله مهم خوردن، آشامیدن و ارتباط جنسی است. این امور که از مباحات و از غرایز طبیعی و ابتدایی است، دراین ماه می بایست تحت کنترل و مدیریت خاص قرار گیرد و تربیتی دوباره یابد.
انسانی که تمرین ترک خوردن و نوشیدن و لذت های جنسی را درماه رمضان داشته باشد، از این آمادگی برخوردار خواهدشد تا در ماه های دیگر که دشمن بیرونی یورش می آورد بتواند خود را در برابر تعرض دشمن حفظ نماید و تقوایی به دست آورد که با آن از محرمات پرهیز کند.
روزه داران در یک ماه، تمرین می کنند که چگونه از مهم ترین و اساسی ترین خواسته های طبیعی و غریزی چشم بپوشند و ساعتها که گاه به هفده ساعت می رسد، از خوردن و آشامیدن و لذت های جنسی امساک کنند. این تمرین رمضانی به انسان یک باور قوی می دهد که می تواند خود را از شر افراط در پاسخگویی به غرایز یا تعرض به محرمات حفظ نماید.
از این رو خداوند در قرآن، ماه رمضان را ماه تمرین برای تقوا دانسته و گفته است که اگر آنچه به حکم روزه می بایست ترک شود، ترک گردد، شاید روزه دار بتواند در ماه های دیگر که با هجوم دشمنان بیرونی مواجه است، از محرمات پرهیز کند و گناهی نکند و تقوای الهی پیشه گیرد: یا ایهاالذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید بر شما همانند پیشینیان روزه فرض شده است تا شاید تقوا پیشه گیرید. (بقره، آیه 183)
به هرحال، ماه رمضان با شرایط استثنایی و بی نظیرش، ماه خودباوری و خودسازی است و انسانها می بایست از این فرصت استثنایی بهره ببرند، حتی اگر خواهان دستیابی به کمالات اخروی نباشند، دست کم می توانند از آثار دنیوی آن یعنی خودباوری و اعتدال و تعادل شخصیت بهره مند شده و از آثار این اعتدال و تعادل در زندگی دنیوی سود برند.



نوشته شده در سه شنبه 90 مرداد 11ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

انسانها به طور طبیعی و براساس فطرت سالم خود به چیزهایی گرایش دارند و از چیزهایی بیزارند. یعنی انسان همان طور که به زیبایی ها گرایش و از زشتی ها نفرت دارد، همچنین به کارها و افعالی گرایش دارد و از افعالی گریزان است. از اینجاست که مسئله حسن و قبح فعلی مطرح می شود. به عنوان نمونه انسانها از ظلم و دروغ بیزارند و به عدالت و راستی تمایل دارند. 
حسن و قبح عقلی، هم در اشیاء و امور مطرح می باشد و هم در افعال و معانی اعتباری و اختیاری مطرح می شود. شناخت قبایح عقلی می تواند آدمی را در جهت حرکت در مسیر درست یاری رساند. براین اساس نویسنده به معرفی مواردی که از نظر قرآن به عنوان زشتی ها و قبایح یادشده پرداخته است. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم. 
¤¤¤ 
احکام ارشادی و مستقلات عقلانی 
عدلیون بر این باورند که افعالی وجود دارد که عقل از درون ذاتش بدون استعانت از شریعت، حسن و قبح آن را درک می کند و حکم به وجوب انجام و یا لزوم دوری از آنها می دهد. براین اساس، همه چیزهای هستی دارای حسن و قبح عقلی هستند. با این همه عقل انسانی تنها از حسن و قبح برخی از امور به طور کامل آگاه بوده و بدان حکم می کند که از آنها به عنوان مستقلات عقلی یاد می شود. از جمله مستقلات عقلی می توان به حسن عدالت و احسان و نیز قبح ظلم و دروغ اشاره کرد. 
البته عقل انسانی نسبت به برخی از امور حکمی ندارد، زیرا حکم عقل زمانی ممکن می شود که احاطه کامل به موضوع حکم داشته باشد و از آنجایی که برخی از امور بیرون از احاطه علمی عقل است، حکم مستقل درباره آنها ندارد. دراین جاست که حکم شریعت به یاری او می آید. بنابراین، می توان گفت اگر عقل می توانست به همه موضوعات احاطه علمی داشته باشد، درباره همه آنها حکم به حسن یا قبح آنها صادر می کرد ولی چون از چنین توانایی برخوردار نیست، درباره آن سکوت می کند، ولی از آن جایی که خداوند بر همه امور احاطه علمی دارد، به کمک عقل آمده و در آن برخی از امور و موارد حکم آن را بیان داشته است. بنابراین حکم عقل و شریعت همواره یکسان است و درجایی که عقل حکم مستقل داشته باشد، شریعت وحیانی و الهی همان را حکم شریعت دانسته و مطابق آن فرمان داده است. چنان که در مواردی که شریعت قطعی، حکم به حسن و قبح چیزی کند، عقل سالم آن را می پذیرد. 
اکنون شاید برای خوانندگان این پرسش مطرح شود که اگر عقل مستقل خود حکم به حسن و قبح می کند، مراجعه به وحی و شریعت برای بیان موارد قبایح عقلی برای چیست؟ به سخن دیگر، چرا برای شناخت قبایح عقلی می بایست به نظر قرآن مراجعه کرد؟ 
درپاسخ باید گفت که بسیاری از مردم به اسباب گوناگون دچار بحران های عقلی هستند و خردمندان به سادگی نمی توانند به موارد قبایح عقلی آگاه شوند؛ از این رو خداوند آن را به شکل قبایح شرعی بیان می کند، ولی این قبایح شرعی در حقیقت از باب کاشفیت از مدرکات عقلی و ارشاد به حکم عقلی می باشد. از همین رو از این دسته از احکام به عنوان احکام ارشادی یاد می شود که ارشاد مردم به حکم عقل است. براین اساس، عنوانی که برای بحث انتخاب شده در حقیقت اشاره به این معنا دارد که قبایح عقلی که قرآن بدان ارشاد نموده، کدام موارد است؟ شناخت این موارد می تواند به شناخت مسیر درست یاری کند و اگر به هر علتی عقل شخص نتوانست این موارد را به عنوان قبایح و زشتی ها شناسایی و حکم بر بیزاری و دوری از آنها نماید، از این طریق شناخته و از آنها پرهیز و اجتناب نماید. 
در حقیقت مواردی که در این جا مطرح می شود، همان احکام ارشادی است که به عنوان کاشف از حکم عقل از سوی شارع مطرح شده است تا این گونه به عقل در مساله شناخت برخی از موارد پیچیده یاری رساند. البته برخی از این موارد خود از مواردی است که بیشتر مردم از آن آگاه هستند و عقل آنان حکم به زشتی و قباحت آنها کرده و فرمان به اجتناب و دوری از آنها را می دهد.  
تلازم عقل، حیا و دین 
خداوند در آیات بسیاری از جمله 169 و 268 سوره بقره و نیز 30 و 135 سوره نساء از قدرت عقل انسان بر تشخیص زشتی برخی از امور سخن به میان می آورد و تبین می کند که انسان با عقل سالم و فطرت پاک خویش به آسانی می تواند قبح این موارد را به دست آورد؛ چرا که عقل انسانی به گونه ای سرشته شده که به طور طبیعی، خوبی ها و زشتی ها را می شناسد و نسبت به گرایش و واگرایی از آنها حکم می کند.  
از نظر قرآن، عقل به یک معنا پیامبر درونی است چنان که وحی پیامبر بیرونی است، بلکه بدون عقل اصولا امکان این وجود ندارد تا شخص از پیامبر بیرونی یعنی وحی بهره گیرد. از این رو در آیاتی از جمله آیات نخست سوره بقره این معنا مورد تاکید است که انسان هایی به هدایت وحیانی دست می یابند که از هدایت های عقلانی و درونی بهره برده باشند و به احکام عقل مستقل عمل کرده و از زشتی ها و پلشتی ها پرهیز نموده و تقوای عقلانی داشته باشند. بر این اساس می توان گفت که اصولا بی وجود عقل و احکام آن که به شکل پرهیز و تقوای عقلانی نمایان می شود، نمی توان از تقوای دینی و هدایت وحیانی سخن گفت. از این رو در روایت آمده است که دین و حیا گفته اند ما در جایی هستیم که در آن جا عقل حضور داشته باشد.  
از امیر مؤمنان علی(ع) روایت است که فرمود: جبرئیل(ع) بر حضرت آدم(ع) فرود آمد و گفت: ای آدم! من مامورم تو را میان سه چیز مخیر سازم تا یکی را برگزینی و دو تای دیگر را وانهی. آدم گفت: ای جبرئیل! آن سه چیز کدامند؟ گفت: عقل و حیا و دین.  
حضرت آدم گفت: عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و او را وانهید.  
گفتند: ای جبرئیل! ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که او باشد. جبرئیل گفت: اختیار با شماست و بالا رفت. (اصول کافی، ج 1، ص 33، حدیث 2) 
از این حدیث به دست می آید که اصولا دین و حیا در جایی وجود دارد که عقل در آن جا وجود داشته باشد و در حقیقت دین و حیا ملازم عقل هستند. بر این اساس باید گفت که تنها عاقلان هستند که دین و حیا دارند و تا احکام مستقل عقل نباشد چیزی به عنوان شناخت زشتی ها و حیا از آن معنا ندارد، چنان که تا تقوای عقلانی نباشد، هرگز دین و تقوای دینی و هدایت دینی و مانند آن معنا نخواهد یافت.  
با این همه به اسباب درونی چون خواسته های نفسانی و وسوسه های شیطانی، انسان عقل خویش را دفن و دسیسه می کند و می پوشاند و لازم است تا آن را به تذکری بیدار و هوشیار ساخت. این جاست که احکام ارشادی دین پا به عرصه وجود می گذارد تا دستگیر عقل شود و او را به سوی حقیقتی که در خود دارد رهنمون شود. بنابراین در همه این مواردی که وحی به عنوان احکام ارشادی به یاری عقل شتافته می توان با کمترین تامل عقلانی، حقیقت حکم را دریافت و براساس آن عمل نمود. 
موارد قبح عقلی 
در این جا به مواردی که خداوند به عنوان احکام ارشادی بیان کرده و در حقیقت همان قبایح عقلی و مستقلات عقلانی است اشاره می شود.  
1- اختلاف افکنی: تفرقه و اختلاف افکنی در میان مردم به ویژه مومنان عملی زشت و قبیح عقلانی است که اگر شخص به تمام مسایل موضوع و جزئیات آن آگاه شود، به سادگی حکم به زشتی و دوری از تفرقه افکنی در میان انسان ها و به ویژه مومنان می کند. (انفال، آیات 45 و 46) این که خداوند در آیه 107 سوره توبه می فرماید: ان اردنا الا الحسنی، بیانگر آن است که خود منافقان هم می فهمیدند که تفرقه افکنی خلاف اصول عقلانی و عملی زشت است که می بایست از آن پرهیز کرد. از این رو برای توجیه رفتار خویش، مدعی نیکوکاری می شوند و عمل زشت خود را با عنوان قصد نیک داشتن توجیه می کنند. 
2- ازدواج با همسر پدر: از نظر عقل سالم، ازدواج شخص با زن پدر، عملی زشت و قبیح است. البته برخی از عقول ضعیف و یا بیمار ممکن است این حکم مستقل حکم عقل را برنتابند و با آن مخالفت کنند، چنان که جامعه بیمار عصر جاهلیت که ضد عقلانیت بود این گونه عمل می کرد، ولی خداوند با اشاره به فاحشه و مقت بودن آن نشان می دهد که عقل مستقل، حکم به این اجتناب می کند؛ (نساء آیه 22) چرا که فاحشه به افعال یا اقوالی گفته می شود که قباحت آن شدید است (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 626) و مقت نیز بغض شدید نسبت به کسی است که کار قبیح و زشتی را انجام می دهد (همان، ص 772) خداوند با بیان این دو وصف و آوردن قید «ساء سبیلا» نشان می دهد که این روش زشت و قبح عقلانی است که برخی به سبب بیماردلی آن را برگزیده و از حکم عقل و راه راست بیرون رفته اند. 
3- اطاعت عاقل از افراد بی خرد: از دیگر احکام عقل مستقل می توان به قبح اطاعت خردمند از بی خرد اشاره کرد که در آیه 170 سوره بقره به آن اشاره شده است؛ چرا که مدعیان عقل و خرد به تبعیت کورکورانه از کسانی اقدام می کنند که از خرد بهره نبرده اند و این گونه بر گمراهی خود می روند و بر آن پافشاری می کنند. 
4- اطاعت عالم از جاهل: پیروی انسان دانا و عالم از انسان نادان و یا پیروی از کسانی که خود گمراه هستند تا راه را نشان دهند، کاری قبیح و زشت است که عقل هر بشری بر آن حکم می کند. هیچ انسان خردمندی حاضر نیست تا از جاهل پیروی کند و نیز هیچ کسی حاضر نیست در مسیری گام بردارد که شخص، خود گمراه است و راه نمی داند و نمی شناسد. (مائده، آیه 104) این که خداوند در آیه 35 یونس می فرماید: فما لکم کیف تحکمون، استفهام تعجبی است از حکم آنان به پیروی از شریکان و رهبران باطل و نادان، در عین حکم صریح عقل به عدم جواز پیروی از کسی که خود هدایت نیافته است و هدایت به حق نمی کند. (المیزان، ج 10، ص 61) 
5- اطاعت از شیطان: عقل مستقل، همچنین بر زشتی پیروی از اوامر شیطان که به کارهای زشت و فحشا فرمان می دهد، حکم می کند (بقره، آیات 168 و 169) چرا که سوء و فحشا چیزی است که عقل آن را زشت شمارد و شرع آن را قبیح بداند. (انوار التنزیل، بیضاوی، ج 1، ص 161) 
6- اطاعت از هوای نفس: خداوند در آیه 50 سوره قصص پیروی از هوای نفس را مصداق ظلم برمی شمارد و آن را از نظر عقل قبیح می داند. بی گمان قباحت ظلم از بدیهی ترین موضوعات است و هر چیزی که مصداق ظلم باشد نیز قبیح و زشت خواهد بود. بنابراین هر چیزی چون پیروی از هواهای نفس اگر مصداق ظلم شمرده شده باشد، به طور طبیعی عقل به قبح آن حکم می کند. 
7- اظهارنظر جاهلانه: این که انسان درباره چیزی که نمی داند و عالم نیست اظهارنظر کند، امری قبیح از نظر عقل مستقل است که در آیه 80 سوره بقره به آن توجه داده شده است. 
8- افترا و بهتان: بهتان، کاری است که باعث تحیر و بهت انسان می شود. کاربرد آن در کذب و دروغ قولی غلبه دارد. این که خداوند در آیات 20 و 50 و 112 و 156 سوره نساء و آیات بسیار دیگر برخی از امور را بهتان می شمارد به معنای آن است که عقل انسانی به طور طبیعی حکم به قباحت آن می کند. به سخن دیگر این که چیزی باعث تحیر و بهت انسان می شود از این تحیر معلوم می شود که اصل بهتان باید از نگاه عقلا و خردمندان، امری قبیح باشد. از جمله این امور که بهتان شمرده شده ندادن مهریه به زنان است که عقل انسانی را به شگفتی و تحیر می افکند و خداوند این کار را بهتان و تعجب برانگیز برمی شمارد. (المیزان، ج4، ص 257) 
9- افترا بر خدا: دروغ بستن و افترا به ذات احدیت برخلاف عقل و ناشی از بی خردی انسان است که در آیه 103 سوره مائده به آن توجه داده شده است. 
10- انتساب دختر به خدا: یکی دیگر از امور شگفت انگیز، انتساب دختر به خداوند به جای پسر به اوست، چرا که مدعیان، خود دختران را زنده به گور می کنند و هنگام شنیدن دخترزایی چهره برافروخته می دارند، با این همه دختران را به خداوند نسبت می دهند و برای خدا فرزندان دختر اثبات می کنند. خداوند در آیات 151 تا 155 سوره صافات با تعبیر «ما لکم کیف تحکمون افلاتذکرون» بر این است تا حکم آنان را در مورد دخترزایی خداوند بدون دلیل معرفی نماید و آنان را توبیخ کند و بگوید که نه تنها دلیل بر این ادعا وجود ندارد، بلکه دلیل برخلاف آن است. (المیزان، ج 17، ص 173) 
11- اهانت به میهمان: بی حرمتی و اهانت به میهمان امری زشت و قبیح عقلی است که در آیات 67 تا 69 بدان اشاره شده است. 
12- بازداشت بی گناهان: از مصادیق دیگر ظلم و عمل قبیح می توان به بازداشت افراد بی گناه اشاره کرد که در آیه 79 سوره یوسف بدان توجه داده شده است. حضرت یوسف(ع) در پاسخ برادران که خواهان دستگیری یکی از آنان به جای بنیامین بودند که در ظاهر متهم به سرقت شده بود، این عمل را مصداق ظلم بر می شمارد و آن را رد می کند. بر این اساس می توان گفت که دستگیری بی گناهان به سبب آن که مصداق ظلم است به حکم عقل، امری قبیح می باشد. 
13- ساختمان سازی بر لبه پرتگاه سست: بنا نهادن زندگی و ساختمان سازی بر پرتگاه سست و بی بنیاد به حکم عقل مستقل، امری قبیح است که در آیه 109 سوره توبه بدان توجه داده می شود. این بدان معناست که انسان عاقل می کوشد تا بر بنیاد استوار و محکم، کارهای خویش را سامان دهد و به خود اجازه نمی دهد تا کاری را بر امری سست بنیاد بگذارد. 
14- تحریف کلام خدا: خداوند در آیه 75 سوره بقره، هرگونه تحریف آگاهانه و عالمانه کلام خدا را امری ناپسند و زشت از نظر عقل معرفی می کند. 
15- ظلم و ستم: بی گمان روشن ترین حکم عقل و عقلا، قباحت و زشتی ظلم و ستم است که آیات بسیاری از قرآن این حکم عقل را مبنای خود قرار داده و با بیان مصادیقی از ظلم بر آن است تا از این حکم عقل برای بیان احکام دیگر بهره جوید. خداوند در آیاتی از جمله 35 و 57 و 114 و 140 و 145 سوره بقره و مانند آن به این حکم عقل مستقل اشاره کرده است. 
16- دروغگویی: نفرت و انکار همگانی از دروغ و کذب، ریشه در قباحت عقلانی آن دارد که در آیاتی از جمله 61 سوره آل عمران و 66 سوره اعراف به آن اشاره شده است. 
17- خیانت: از نظر عقل مستقل، خیانت عملی زشت و قبیح است. (یوسف، آیات 51 و 52) 
18- سرقت: دزدی عملی مورد انکار همگان و قبیح از نظر عرف جامعه و خرد و خردمندان است. (یوسف، آیات 70 تا 77) 
19- زنا: بهره گیری جنسی بیرون از دایره خانواده از نظر عقلی زشت و انحرافی آشکار از نظر عقلا است. (اسراء آیه 32) از این رو خداوند در تعلیل بر نهی از زنا آن را فاحشه و راه نادرست معرفی می کند تا بیان دارد که عقل آدمی حکم به این معنا می کند و آن را فحشا و زشت می شمارد. (التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 7، ص 231) 
20- حق ناپذیری: حق ناپذیری و فراهم کردن زمینه های کور باطنی و ناتوانی از شنیدن حقایق نیز از نظر عقل مستقل، امری زشت و قبیح است. (هود، آیات 18 تا 24) 
21- خسران طلبی: از دست دادن سرمایه و نابود کردن ارزش های انسانی با ایستادن در برابر حق عملی قبیح از نظر عقل مستقل است. (هود، آیات 18 تا 24) 
22- خلف وعده: عقل مستقل آدمی حکم به زشتی و قباحت خلف وعده می کند (آل عمران، آیات 9 و 194) 
23- جهل: جهالت صفتی قبیح و زشت برای انسان از نظر عقل مستقل و خردمندان عالم است. (بقره، آیه 67 و انعام، آیات 35 و 50) 
24- خباثت: پستی و فرومایگی در برخی از امور، امری زشت و قبیح از نظر عقل است. (بقره، آیه 267 و آیات دیگر) 
25- تا .44 اموری چون ترجیح امور پست و بی ارزش بر امور ارزشمند (بقره، آیه 61)، ترجیح گمراه بر هدایت گر و هدایت یافته (یونس، آیه 35)، ترجیح مخلوق بر خالق (اعراف، آیات 191 و 192)، ترجیح نابینا بر بینا (انعام، آیه 50)، ترجیح جاهل بر عالم و ترک عمل به علم (بقره، آیه 44) تساوی میان مجرم و مسلم قانونگرا (قلم، آیات 35 و 36) ترک پاداش دادن به نیکوکار (الرحمن، آیه 60)، تقلید کورکورانه (بقره، آیه 170)، عبادت معبود ناتوان و غیر قادر بر کاری (نحل، آیات 73 و 75)، عقاب بلا بیان (اسراء، آیه 15) عهدشکنی (بقره، آیه 100) غصب مال مردم به ناحق (بقره، آیه 188)، غفلت از نجات خود (ملک، آیه 10)، فساد و تباهی (بقره، آیات 11 و 12 و 27 و 30 و 60)، قتل بی گناهان (بقره، آیه 30)، کتمان حقایق (بقره، آیات 41 و 42) لواط (اعراف، آیات 80 و 81)، نهی از معروف (توبه، آیه 67) و وابستگی به دیگری و اسارت (نحل، آیات 75 و 76) از دیگر قبایح از نظر عقل مستقل است.



نوشته شده در دوشنبه 90 مرداد 3ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin