سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یالثارات الحسین

تجمل گرایی به معنای گرایش به تجملات، یکی از پدیده های نابهنجار اجتماعی و یک بیماری روان شناختی است. هر چند که نمی توان آن را یک رذیلت اخلاقی دانست، ولی باید اذعان کرد که آثار آن از یک رذیلت اخلاقی در روحیه فرد و جامعه، کمتر نیست.
گرایش به تجمل یک امر طبیعی و فطری است ولی مراد از تجمل گرایی در اینجا، شکل افراطی این گرایش است که پیامدهای زیانباری را بر اقتصاد سالم خانواده و جامعه برجا می گذارد و از مصادیق اتراف، تبذیر، اسراف و مانند آن به شمار می آید.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا تحلیل و توصیه قرآن را درباره تجمل گرایی منفی ارائه دهد.
تجمل گرایی مثبت و منفی
تجمل گرایی به معنای گرایش به زیبایی و نمایش جمال و زیبایی ها، امری طبیعی و فطری در انسان است؛ زیرا انسان به هر چیز کمالی گرایش داشته و از نقص و کمبود گریزان است؛ گرایش شدید انسان به خدا و کدح و تلاش برای ملاقات با او (انشقاق، آیه 6)ریشه در همین گرایش به کمال و کمالات انسانی دارد.
انسان، زیبایی را به عنوان یکی از مصادیق کمال، دوست داشته و بدان گرایش می یابد و زشتی را به عنوان مصداقی از نقص و کمبود دانسته و از آن می گریزد. بنابراین، گرایش انسان به تجمل گرایی، گرایشی به سوی کمال و زیبایی هاست.
در روایات اسلامی این معنا بارها به اشکال مختلف بیان شده است که انسان می بایست خداگونه شود و اسماء و صفات الهی را در خود ظهور و تجلی بخشد و متاله (خدایی) شود.از آن جایی که خداوند جمیل است، زیبایی و جمال را دوست می دارد. ان الله جمیل و یحب الجمال. انسان نیز به طور طبیعی به جمال و زیبایی ها گرایش دارد؛ زیرا می خواهد خدایی شود و این تلاش انسان برای خدایی شدن است که او را تجمل گرا می سازد.
امام صادق(ع) می فرماید؛ ان الله عز و جل یحب الجمال و التجمل و یبغض البؤس و التباؤس؛ همانا خداوند زیبایی و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقرنمایی بدش می آید.
از نظر آموزه های قرآنی، هستی براساس اموری چون عدالت و جمال و حسن آفریده شده است. پس انسان می بایست از این زاویه دید به خود و هستی بنگرد و چنین گرایش به هستی داشته باشد.
اصولا بهره مندی انسان در این فرصت کوتاه عمر، برای شدن های کمالی، تنها از طریق بهره گیری از این اصول و قوانین کمالی امکان پذیر است. اگر انسان خود را در دنیا برای ابدیت می سازد، می بایست این سازه بهترین، کامل ترین و زیباترین و معتدل ترین ها باشد. به سخن دیگر، انسان در دنیا می بایست خدایی (متاله) شود تا در آخرت جلوه های آن را در اشکال گوناگون به تمام و کمال مشاهده نماید. برای دست یابی به این عنوان متاله لازم است که از همه آنچه خداوند از طیبات و کمالات و جمالات آفریده بهره برد. بهره مندی درست از این نعمت های الهی است که مصداق درست شکر و سپاس از نعمت است. پس لازم است که هر انسانی از پاک ترین و زیباترین چیزهای آفرینش بهره مند شود تا سیر کمالی تحول خود را در محیط پاک و زیبا بپیماید.
خداوند در آیه 32 سوره اعراف درباره بهره مندی انسان از نعمت های الهی برای رشد و کمال یابی، در یک جمله تعریضی می فرماید: قل من حرم زینه الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق؛ بگو چه کسی زینت های الهی که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است؟!
به سخن دیگر، زینت های الهی و زیبایی های موجود در دنیا و همه روزی های پاکیزه برای انسان آفریده شده تا انسان بتواند در مسیر شدن های کمالی از آن بهره گیرد و به کمال مطلق یعنی خدایی شدن برسد. بنابراین، حرام کردن و تحریم آنها به معنای کفران و ناسپاسی بلکه خروج از طبیعت و قوانین حاکم الهی بر جهان و هستی می باشد.
انسانی که سیر طبیعی را در چارچوب سنت ها و قوانین الهی می پیماید، گرایش به امور جمالی و زیبایی و زینت ها دارد و می کوشد تا آن را به نمایش گذارد. بنابراین ، نه تنها گرایش داشتن به تجملات و زیبایی ها و زینت ها امری طبیعی و مصداق شکر نعمت است، بلکه لازم است تا انسان این تجملات و زینت ها را به نمایش بگذارد و با نهان کردن آن، کفران و ناسپاسی نورزد. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«ان الله یحب اذا انعم علی عبد ان یری اثر نعمته علیه؛ همانا خداوند وقتی نعمتی به بنده ای داد، دوست دارد اثر نعمتش را بر او ببیند.»
خداوند در آیه 77 سوره قصص دستور می دهد که برای رسیدن به آخرت و کمال مطلق تلاش کند و با بهره گیری از تمام نصیب و سهم خویش از دنیا، آن را برای دست یابی به کمالات به کار گیرد لذا به پیامبرش(ص) فرمان می دهد: و ابتغ فیما آتیک الله الدار الاخره و لاتنس نصیبک من الدنیا؛ به هر چیزی که خدا به تو عطا کرده، از قوای ظاهری و باطنی و مال و سایر نعمت های دنیا بکوش تا ثواب و سعادت دار آخرت تحصیل کنی و لیکن بهره ات را هم از نعم الهی دنیا فراموش مکن.
از نظر قرآن، همه انسان ها اعم از زن و مرد، سفید و سیاه، مومن و کافر از نعمت های دنیا بهره مند هستند؛ هر چند که در آخرت تمام خوبی ها و نعمت ها از آن مومنان بهشتی است: «قل هی للذین ءامنوا فی الحیوه الدنیا خالصه یوم القیامه ؛ بگو این نعمت ها در دنیا برای اهل ایمان است و خالص اینها (یعنی لذات کامل) و نیکوتر از اینها در آخرت برای آنان خواهد بود. (اعراف، آیه23)
به هر حال، تجمل گرایی یعنی گرایش به زیبایی ها و کمالات، گرایش طبیعی و فطری انسان است؛ اما آنچه در این میان به عنوان آفت از آن یاد می شود، افراط در تجمل گرایی به شکل یک بیماری روانی و ناهنجاری رفتاری است.
در ادبیات فارسی وقتی از تجمل گرایی سخن به میان می آید، همین رویه افراطی در زندگی است که از مصادیق اسراف، تبذیر و اتراف می باشد. تجمل گرایی همانند رفاه زدگی آسیب های جدی به ساختار اقتصاد سالم جامعه وارد می کند؛ چرا که تجمل گرایی موجب می شود تا افراد از صرفه جویی و قناعت طبع بیرون روند و با از میان بردن ثروت و هدر دادن آن، گردش درست اقتصادی را مختل نمایند؛ چنان که تجمل گرایی منفی موجب می شود تا انسان در دام ناسپاسی و کفران نعمت گرفتار آید و نعمت های الهی را تباه سازد؛ زیرا این روحیه و رویه منفی عامل اسراف و تبذیر و ریخت و پاش ها و از میان بردن نعمت های الهی می باشد.
مصادیقی از تجمل گرایی منفی
برای این که درک درستی از مسئله تجمل گرایی منفی داشته باشیم، مصادیقی از آن بیان می شود تا معلوم شود که چرا تجمل گرایی جزو مصادیق اسراف، تبذیر و اتراف محسوب می گردد.
کسانی که دچار تجمل گرایی هستند، با توجه به مد روز عمل می کنند و گرفتار بیماری مدگرایی هستند؛ اینان با چشم و هم چشمی هر از گاهی وسایل خانه از تلویزیون، فرش، یخچال، ماشین لباس شویی و مانند آن را به سمساری می دهند و وسایل نویی را می خرند.این در حالی است که این وسایل سالم هستند و هیچ مشکلی فنی و یا زیبایی ندارند، بلکه تنها به سبب آنکه چیدمان منزل تغییر یافته یا رنگ های وسایل با هم سازگاری ندارند، از دور خارج می شوند.
برخی از افراد هر از گاهی تلفن همراه خویش را تغییر می دهند و یا اتومبیل سواری را می فروشند تا با مد روز همراه شوند یا این که کلاس بگذارند و سری توی سرها از خود نشان دهند.
ریشه یابی تجمل گرایی منفی
از نظر قرآن، ریشه تجمل گرایی منفی در اموری چون حسادت، احساس حقارت، تکبر و تفاخر و مانند آن نهفته است. در حقیقت، ریشه این ناهنجاری رفتاری را می بایست در بیماری های روانی افراد جست وجو کرد؛ زیرا مشکلات روانی چون احساس حقارت، خودبزرگ بینی، خودپسندی، تکبر و فخرفروشی و تفاخر مردم را به سمت و سوی تجمل گرایی منفی می کشاند و زمینه ساز اسراف و تبذیر و ریخت و پاش می شود.
از نظر علوم مختلف انسانی از جمله روان شناسی اجتماعی، این معنا به اثبات رسیده که انسان ها در رفتارها تابع بینش ها و نگرش های خود هستند. خداوند نیز همین معنا را در آیات قرآنی بارها بیان کرده است. در برخی از آیات قرآنی برای تحلیل و تبیین گرایش به تجملات منفی و زیاده روی در آن، به بینش ها و نگرش های گروهی از انسانها توجه می دهد و ما را با این قانون آشنا می سازد که چگونه رفتارهای انسانی متاثر از بینش ها و نگرش های درست و نادرست آنان است. از جمله در آیه 92 سوره نجم درباره علت گرایش انسان به زندگی دنیا و فراموشی زندگی اخروی و تلاش برای آن بیان می کند که هرگاه انسانی از نظر بینشی و نگرشی به خطا و اشتباه رفته و به دنیا اصالت داده و یا خدا را نشناسد و یا خدا را فراموش کرده باشد و برای دنیا، هدف و حکمتی قایل نباشد، دنیا برای او اصالت می یابد و زندگی دنیوی جایگزین همه چیز او می شود، بنابراین می کوشد تا خود را در دنیا ارضا و خشنود کند و سعادت را در زندگی دنیوی و کمالات آن بجوید. این گونه است که تجمل گرایی برای او اصالت می یابد تا این چنین سعادت را معنا کند. انسانی که دنیا برای او اصالت می یابد، فخر و بزرگی را نیز در امور مادی از جمله تجملات دنیوی می داند. این افراد با مال و ثروت به دیگران مباهات می کنند. (مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 726، ذیل واژه «فخر»؛ نیز لسان العرب، ابن منظور، ج10، ص891)
اینان دنیا را مایه مباهات می شمارند (حدید، آیه 02) و می کوشند تا به هر شکلی شده بزرگی خود را در مال دنیا به نمایش بگذارند و خود را این گونه بزرگ بنمایانند. از این رو به گردآوری مال می پردازند و در نمایش ثروت خویش افراط می کنند؛ چنان که قارون با راه اندازی کاروان هایی از ثروت خود در شهرها و خیابان ها و نمایش آن می کوشید تا چشم مردمان تنگ نظر دنیا دوست را پر کند و بزرگی خود را به نمایش گذارد و بر آنان تفاخر نماید. (قصص، آیات 67 تا 97)
چشم و هم چشمی
چشم و هم چشمی نیز از عوامل مهم در تجمل گرایی است. کسانی که گرفتار کمبودهای روحی و روانی هستند و احساس عقده حقارت و نقص دارند، برای جبران این نقیصه به تجمل گرایی دامن می زنند. با نگاهی به اطرافیان خود می توانید دریابید که چه کسانی به تجمل گرایی بیش از دیگران بها می دهند. اینان کسانی هستند که از عقده حقارت رنج می برند و برای جبران آن، با نمایشی از بزرگی دروغین از طریق تجمل گرایی می کوشند، حقارت خویش را بپوشانند و خود را بزرگ جلوه دهند. به عقیده برخی روانشناسان، تجمل گرایی نوعی مکانیزم دفاعی جهت جبران عقده حقارت است. افراط در پوشیدن لباس با مدل ها و رنگ های متنوع کاشف از عقده حقارتی است که در این دسته از افراد مشاهده می شود. بزرگ نمایی از خود برای جبران احساس حقارت و کوچکی، موجب می شود تا خود را بفریبند. این گونه است که تفاخر را از طریق اسراف، تبذیر، ریخت و پاش و تجمل گرایی نشان می دهند تا به قول خودشان، دیگران بزرگی ایشان را ببینند.
فقر فرهنگی
برخی دیگر گرفتار فقر فرهنگی هستند به دنبال تجملات می روند، زیرا گمان می کنند که کمال در تجمل گرایی و مصرف بی رویه و ریخت وپاش است. الگوهای فرهنگی آنان کسانی هستند که اهل اتراف و اسراف هستند. آنها با پیروزی از این دست افراد، تجمل گرایی را دامن می زنند. خداوند در آیات 1 تا 5 سوره تکاثر، جهالت و فقر فرهنگی را عامل اصلی برتر نمایی از طریق تجمل گرایی و تکاثر و دیگر رفتارهای نابهنجار می داند.این افراد می کوشند تا گوی سبقت را در رقابت ناسالم تجمل گرایی از دیگران بربایند.به این معنا که اگر دیگران مجلس صد نفره برپا کردند، اینان مجلس سیصد تا پانصد نفری برپا می دارند. بر همین اساس این افراد همواره از چشمگیر بودن، حال گیری، کلاس گذاری و عباراتی از این دست در انجام کارهایشان بهره می گیرند و می گویند، کاری کردیم که چشم همه را پر کرد یا تا کور شود هر آن که نتواند دید.
در حقیقت گروهی از مردم به تقلید از دیگران مهم خودشان به تجمل گرایی رو می آورند، اینان می خواهند تا همانند کسانی جلوه کنند که الگوها و اسوه های آنان در زندگی هستند. بسیاری از مردم الگوهای خود را از رهبران جامعه خویش می گیرند. بنابراین، نوع رفتارهای دیگران مهم و رهبران جامعه تأثیر بسیاری در تجمل گرایی و یا عدم آن دارد.
حاکم جامعه باید از بعضی کارهای مشروع که به ظاهر کارهایی در سطح تجمل گرایی، دنیادوستی، لذت گرایی، حب جاه و مقام و مانند آن خوانده می شود، پرهیز کند؛ زیرا رفتار، کردار، طرز تفکر و زندگی او به خاطر موقعیت خاصی که در جامعه دارد، در نظر عموم به منزله معیاری برای خوبی و بدی رفتار به شمار می آید. به همین سبب، مردم از نوع خوراک، پوشاک، مسکن، اتومبیل و دیگر ظواهر زندگی او الگو می گیرند. در صورت بهره مندی او از زندگی اشرافی، مردم نیز ناخودآگاه به تجمل گرایی بیش از حد تشویق خواهند شد که این خود، یکی از راه های شکل گیری اخلاق پست و اندیشه های بی ارزش در جامعه است. در صورت آلوده شدن کارگزاران کشور به تجمل گرایی و زندگی مرفه، مردم نیز براساس فرمایش حضرت علی(ع) که: «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم؛ شباهت مردم به زمامدارانشان بیشتر از شباهت آنان به پدرانشان است.» گرفتار روحیه تجمل گرایی، دنیاطلبی و رفاه زدگی می شوند که این ریشه بسیاری از انحراف ها و ناهنجاری های فردی و اجتماعی است.
تجمل گرایی، آفت اقتصاد سالم
همان گونه که تجمل گرایی به اقتصاد سالم خانواده آسیب وارد می سازد و بخش عظیمی از ثروت به جای مصرف درست دنیوی و اخروی، صرف تجمل گرایی می شود، همچنین آسیب جدی به اقتصاد و جریان سالم آن وارد می سازد؛ زیرا منابع اقتصادی و تولید را به سمت و سویی دیگر سوق می دهد که به جای شکوفایی اقتصادی و قوام جامعه، موجب بحران اقتصادی در بلندمدت می شود.
به عنوان نمونه تجمل گرایی در بهره گیری از وسایل آرایشی از سوی مردان و زنان موجب می شود که هم بخش بزرگی از ثروت و درآمد خانوار صرف هزینه های بیهوده و نادرست گردد و هم اینکه سمت و سوی تولید و سرمایه گذاری به سوی ساخت و تولید وسایل آرایش کشیده شود. نتیجه آن خواهد بود که ثروت جامعه در جایی هزینه و سرمایه گذاری شود که قوام اقتصادی جامعه نیست و تامین کننده امنیت غذایی و آسایش جامعه نخواهد بود.
تجمل گرایی، آفت صرفه جویی نیز می باشد. کسانی که در دام تجمل گرایی می افتند از صرفه جویی غافل می شوند و ثروت و سرمایه بلکه تولید جامعه را به تباهی می کشانند.بسیاری از مشکلات جوامع انسانی به سبب خروج از اعتدال و گرایش به اسراف، تبذیر(ریخت و پاش) و رفاه زدگی است. از این رو مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای درباره فرهنگ صرفه جویی به عنوان عامل اصلی در اقتصاد سالم تاکید می کند و می فرماید: «لازم است به عنوان یک سیاست، ما مسئله صرفه جویی را در خطوط اساسی برنامه ریزی هایمان در سطوح مختلف اعمال کنیم. مردم عزیزمان توجه داشته باشند که صرفه جوئی به معنای مصرف نکردن نیست؛ صرفه جویی به معنای درست مصرف کردن، بجا مصرف کردن، ضایع نکردن مال، مصرف را کارآمد و ثمربخش کردن است.
اسراف در اموال و در اقتصاد این است که انسان مال را مصرف کند، بدون اینکه این مصرف اثر و کارایی داشته باشد. مصرف بیهوده و مصرف هرز، در حقیقت هدر دادن مال است. جامعه ما باید این مطلب را به عنوان یک شعار همیشگی در مقابل داشته باشد؛ چون وضع جامعه ما از لحاظ مصرف، وضع خوبی نیست. ما باید اعتراف کنیم به این مسئله.عادتهای ما، سنتهای ما، روشهای غلطی که از این و آن یاد گرفته ایم، ما را سوق داده است به زیاده روی در مصرف به نحو اسراف. یک نسبتی باید در جامعه میان تولید و مصرف وجود داشته باشد؛ یک نسبت شایسته ای به سود تولید؛ یعنی تولید جامعه همیشه باید بر مصرف جامعه افزایش داشته باشد. جامعه از تولید موجود کشور استفاده کند؛ آنچه که زیادی هست، صرف اعتلای کشور شود. امروز در کشور ما این جوری نیست. مصرف ما به نسبت، از تولیدمان بیشتر است؛ این، کشور را به عقب می رساند؛ این، ضررهای مهم اقتصادی بر ما وارد می کند؛ جامعه دچار مشکلات اقتصادی می شود. در آیات شریفه قرآن بارها راجع به پرهیز از اسراف در امور اقتصادی تاکید شده، این به خاطر همین است.
اسراف، هم لطمه اقتصادی می زند، هم لطمه فرهنگی می زند. وقتی جامعه ای دچار بیماری اسراف شد، از لحاظ فرهنگی هم بر روی او تاثیرهای منفی می گذارد. بنابراین مسئله صرفه جویی و اجتناب از اسراف، فقط یک مسئله اقتصادی نیست؛ هم اقتصادی است، هم اجتماعی است، هم فرهنگی است و آینده کشور را تهدید می کند.» (تاریخ: 1/1/8831-مشهد مقدس)
بنابراین، برای دست یابی به یک اقتصاد سالم و شکوفا نیازمند آن هستیم که درست مصرف کردن را بیاموزیم و از تجمل گرایی به عنوان مصداقی از مصرف بی رویه و ضداقتصادی و از مصادیق اسراف و تبذیر پرهیز کنیم.



نوشته شده در یکشنبه 90 آذر 27ساعت ساعت 9:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

گریه، شناخته ترین واکنش انسان به محیط است. آشناترین مصداق آن، گریه آغازین کودک است که برخی آن را نشانه هایی بر زندگی و حیات کودک می شمارند و آهنگ آن را بسیار خوش می دارند.
اما گریستن در انسان حالتی استثنایی و منحصربه فرد است؛ زیرا کمتر دیده و یا شنیده شده که جانوری دیگر گریسته باشد؛ هر چند که نشانه هایی از گریستن در فیل ها و یا جانوران دیگر دیده شده؛ اما با این همه به سبب اشکال گوناگون گریه در انسان و زمینه های آن می توان گفت که این حالت در میان جانداران یک استثناست.
براساس آموزه های قرآنی، خداوند منشأ گریاندن و خنداندن انسان است و این حالت در انسان می تواند دارای زمینه ها و آثار متفاوت و نشانه ای از امور چندی باشد. نویسنده در این نوشتار سعی کرده تحلیل قرآن را درباره این حالت انسانی ارائه دهد.
چرایی و چگونگی گریستن
گریه در انسان که همواره با اشک ریختن از دیدگان همراه است، نشانه ای از حالت روحی و روانی بشر می باشد. گریه بیشتر یک واکنش طبیعی انسان به محیط است و نمی توان آن را به یک کنش انسانی تعبیر کرد. از این رو، عوامل و زمینه های چندی در ایجاد آن نقش دارد.
روان شناسان به دلیل آثار گریه بر روان و بلکه حتی شخصیت انسانی، به ابعاد مختلف آن توجه کرده و در جست وجوی چرایی و چگونگی گریه برآمده اند؛ زیرا چرایی و چگونگی گریستن همواره یکی از رازهای پیچیده زندگی انسان بوده است. به نظر روان شناسان، گریه در زندگی و رشد افراد، عملکردهای متفاوتی دارد و در همراهی با موقعیت های گوناگون اجتماعی و شرایط احساسی متغیر و گاه متضاد به چشم می خورد. کمتر پیش می آید که کسی ازروی افسردگی و اندوه بخندد؛ اما گریستن در هنگام شادی و خوشحالی غیرمعمول نیست؛ از این رو، ما با تعبیرات گوناگونی مانند اشک شادی، اشک شوق، اشک ماتم و اشک اندوه آشنائیم.
دکتر غلامحسین معتمدی روان شناس ایرانی در مقاله روان شناسی گریه، درباره گریه کودکان می نویسد: گریه نوزاد نوعی بیان و ابزار نیازهای اوست که در پاسخ به شرایط تشویق آفرین فیزیکی و احساسی روی می دهد. نوزادان در سه ماه اول زندگی بیشتر می گریند. در حقیقت گریه نوزاد موجب تحکیم پیوند او با حامی و نگهدارنده ای می شود که منبع تامین تغذیه و نیازهای فیزیولوژیک و منشاء ارائه حمایت ها و مراقبت های لازم برای رشد نوزاد است. لذا گریستن در دوران نوزادی یک استراتژی انطباقی است و بخشی از نبرد انسان برای بقاء محسوب می شود.
وقوع گریستن در طول رشد انسان از نوزادی تا بلوغ منعکس کننده بسیاری از حالت های احساسی اوست. فرد به دلایل مختلفی مانند اندوه، مصیبت، خشم، درد، شادی و لذت می گرید. از لحاظ پزشکی، گریستن نشانه ای از رنج جسمانی و استرس محسوب می شود و به عبارت دیگر علامتی از تشویش فیزیولوژیک و فشار روحی است. گفتیم که گریه نوزاد در خدمت تامین نیازهای اوست اما گریستن پس از نوزادی نیز ادامه می یابد و تا لحظه مرگ، آدمی را همراهی می کند، پس باید اهداف دیگری را نیز برآورده سازد و فوایدی هم داشته باشد و الا از لحاظ تکاملی ادامه آن توجیه پذیر نبود.
وی درباره سطوح متفاوت گریه می نویسد: گریستن در سه سطح متفاوت روی می دهد. در سطح اول شرایط فیزیولوژیک موجب گریه می شود. مانند گریه نوزاد یا وارد آمدن صدمات فیزیکی به بزرگسالان. این سطح، از دوران نوزادی آغاز می شود و در تمام طول عمر باقی می ماند. همان طور که کودکی به خاطر زمین خوردن گریه می کند، فردی بالغ ممکن است به علت درد ناشی از جراحتی جسمانی بگرید.
در سطح دوم، خلقیات، احساسات و حالات عاطفی پا به میدان می گذارند. البته نوزاد هم گاه از روی خشم می گرید، ولی با گذشت زمان، طبیعت آنچه موجب گریستن در بالغین می شود ظرافت و پیچیدگی می یابد و احساسات دیگر نیز اضافه می شوند. مثلا نوجوانی که به غرورش برمی خورد و مناعت طبع او زیر سؤال می رود بر اثر ناکامی ناشی از تحقیر گریه می کند.
در سطح سوم احساسات ژرفتر و متعالی تر در کارند. مانند گریستنی که در هنگام نیایش یا درک عمیق یک پدیده یا حالات عرفانی روی می دهد. در متون مربوطه از گریه زیباشناختی یاد می شود که به تاثیر ناشی از درک آثار هنری والا نسبت داده می شود. البته همه افراد به این سطح نمی رسند؛ زیرا نیل به این مرتبه مستلزم کسب آگاهی ژرف تر از خویشتن و جهان و روابط میان آنهاست.
گریستن، مجموعه ای از نمایه های رفتاری مانند اشک ریختن، هق هق کردن و آه کشیدن است که توسط برخی مولفه های فیزیولوژیک و جسمانی همراهی می شود. گریه نیز مانند خنده به گونه انسان تعلق دارد. البته تحریک چشم در حیوانات نیز مانند انسان موجب ترشح اشک می شود، ولی گریستنی که ناشی از تاثر احساسی باشد منحصر به انسان است و در سایر گونه های جانوری دیده نمی شود.
دکتر معتمدی درباره عوامل موثر در گریستن آدمی می نویسد: عوامل مختلف دیگری مانند فرهنگ، جنس، سن، اجتماعی شدن و سنخ شخصیتی در چرایی و چگونگی ابراز گریستن موثرند. آستانه گریستن در افراد متفاوت است. برخی زود، اشکشان درمی آید و بعضی دیر و این بستگی به عوامل فیزیکی (خستگی، قاعدگی، حاملگی) و روانی (ناکامی، خشم، اندوه) و شخصیتی دارد. برخی مؤلفه های شخصیتی مانند حساسیت، انفعال، وابستگی و اعتماد به نفس پائین با افزایش گریستن همراهند. در کودکی تکرر گریه زیاد است و با افزایش عمر کاهش می یابد اما در دوران سالمندی مهار آن دشوار می شود.
به نظر وی، گریه امری طبیعی و انطباقی است که در واکنش به تاثر و ناراحتی یا خاطره آن به وجود می آید. از آنجا که گریه بلافاصله پس از تولد و زایمان روی می دهد، لذا به خودی خود یک رفتار یادگیری شده نیست، ولی روند اجتماعی شدن، زمینه فرهنگی، روابط و آسیب زایی ها در تغییر و تعدیل آن موثرند و چگونگی ابراز آن را شکل می دهند.
گریه، واکنشی طبیعی در برابر مصائب و گاه زیبایی ها و عظمت هستی است و کنترل و مهار آن توصیه نمی شود. تعداد کمی از افراد به دلایل غلط می گریند یا واکنش آنها بیش از حد است. در حقیقت، گریستن اکثر مردم به جاست و تأثیر مثبت دارد و منجر به احساس بهتری می شود.
گریستن در هنگام از دست دادن یک عزیز و در طول واکنش ماتم، عاملی ضروری در تسکین و انطباق بازمانده با فقدان محسوب می شود و عدم گریستن در هنگام عزاداری بعدها سبب بروز انواع بیماری های جسمی و اختلالات روانی خواهد شد. به قول شکسپیر گریستن، از ژرفای ماتم می کاهد. بنابراین، افرادی که قادر به گریستن هستند از سلامت جسمی و روانی بهتری برخوردار خواهند بود و خودداری از گریستن توصیه نمی شود. کسانی که نمی توانند بگریند باید در جست وجوی دلایل ناخودآگاهی برآیندکه آنان را از گریستن باز می دارد و به سرکوب احساسات و عواطف می انجامد و به درمان نیاز دارند.
خداوند در آیاتی از جمله 55 تا 60 سوره نجم به خودداری مشرکان از گریه کردن نسبت به قیامت و اخبار آن اشاره و ایشان را توبیخ و سرزنش می کند؛ زیرا اجتناب از گریه هنگام شنیدن مشکلات و بلایایی که در قیامت بر منکران و مشرکان وارد می شود، بیانگر داشتن روحیه استکباری است؛ چرا که انسان متکبر و مستکبر، چنان گرفتار سنگدلی می شود که اخبار وقایع دردناک و تلخ بر او تاثیری نمی گذارد.
خداوند در آیات 82 و 83 سوره مائده همین سنگدلی برخاسته از روحیه تکبر و استکبار را از یهودیان گزارش می کند و عدم تاثر آنان از آیات الهی را بیانگر روحیه تکبری و استکباری آنان برمی شمارد؛ این در حالی است که انسان های دارای فطرت سالم به طور طبیعی پس از شنیدن اخبار هولناک و وحشتناک قیامت متاثر شده و دل هایشان به درد می آید و اشک از دیدگانشان روان می شود.
انواع گریه از نظر قرآن
با نگاهی به آیات قرآنی و گزارش های آن می توان انواع نه گانه گریه را شناسایی کرد که شامل گریه درد و غم، ترحم، تاسف، حزن، حسرت، خوف، ندامت، فراق، شوق و شادی، فریب، مکر، نفاق و دروغ می شود.
یکی از انواع گریه ها، گریه حزن است که در آیاتی از جمله آیه 92 سوره توبه و 84 سوره یوسف به آن اشاره شده است. حزن را به نگرانی قطعی تفسیر کرده اند. به این معنا که انسان یا احتمال خطر و نگرانی در آینده می دهد که از آن به خوف و ترس یاد می شود، اما نسبت به خطر و تهدیدی که شخص گرفتار آن است به حزب و اندوه تعبیر می شود. انسان هنگامی که چیزی را از دست دهد که محبوب اوست، اندوهگین می شود؛ زیرا خطر و زیانی را متحمل شده است. بر همین اساس گفته می شود که حزب نسبت به گذشته و خوف نسبت به آینده است؛ زیرا خطر و زیانی که در گذشته بود، تحقق و قطعیت یافته و آثار آن به شکل اندوه و حزن باقی است، اما خطر و زیان نسبت به آینده هنوز قطعیت و تحقق نیافته است و احتمال آن می رود که حتی تحقق نیابد ولی همین احتمال تحقق، شخص را هراسان می سازد. (نگاه کنید: المیزان، علامه طباطبایی ذیل آیات فوق)
خداوند در آیه 92 سوره توبه به مومنانی اشاره می کند که ناتوان از حضور و مجاهدت در کنار پیامبر(ص) در غزوه تبوک بودند و همین مسئله موجب شده تا اندوه و حزنی بر دل هایشان جای گیرد و سرشک از دیدگانشان روان گردد. ترس قطعی از عدم حضور در کنار پیامبر(ص) و بهره مندی از مجاهدت و شهادت، دل های این دسته از مومنان فقیر و ناتوان را به درد آورده و اشک را بر گونه هایشان روان ساخته است.
گریه حسرت، از دیگر انواع گریه است. حسرت به معنای دریغ، افسوس، تأسف و غصه خوردن از چیزی است که از دست رفته (معجم مقاییس اللغه، ج 2، ص 62، «حسر») و پشیمانی از آن است. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 235، «حسر»)
برخی با توجه به مفاد آیه 92 سوره توبه، گریه مومنان تهیدست را به سبب ناتوانی از شرکت در جهاد و محرومیت از فیض آن را به معنای گریه حسرت گرفته اند؛ زیرا این افراد افسوس و تأسف می خوردند که نمی توانند در این مجاهدت شرکت نمایند و در کنار پیامبر(ص) به فیض مجاهدت یا شهادت نایل شوند.
گریه خوف، گریه ترس از احتمال خطری است که گریبان آدمی را در آینده می گیرد. انسان مومن، به سبب همین احتمال به تضرع و ابتهال می پردازد؛ البته گاه عظمت وجودی خداوند است که مومن را در برمی گیرد و همین علم و آگاهی از عظمت الهی است که خشیت را در وی پدید می آورد و دیدگانش را تر می سازد. بنابراین، می توان گریه را با خاستگاه های چندی چون خوف و خشیت شناسایی کرد.
خداوند در آیاتی از جمله 81 و 82 سوره توبه و 57 و 60 سوره نجم به قیامت و آتش سوزان آن اشاره می کند و این آگاهی از وضعیت خطرناک آینده را برای همگان، سزاوار گریستن می شمارد. به این معنا که آدمی هرگاه از احتمال افتادن در چنین شقاوت و بدبختی ابدی آگاه شود می بایست هراسان و ترسان شود و از ترس و خوف بگرید.
گریه فریب، گریه ای است که بسیار با آن آشناییم، زیرا خود در کودکی این کار را کرده ایم و یا با کسانی که به فریب می گریند تا دل دیگران را به دست آورند، آشنا هستیم. خداوند در آیات 16 تا 18 سوره یوسف به گریه دروغین و فریب کارانه برادران یوسف(ع) در نزد پدر اشاره می کند تا خود را از دام اتهام برهانند.
گریه فراق شاید از معروف ترین و آشناترین آنها باشد. هر انسانی از فراق کسانی که محبوب وی هستند به درد می آید و می گرید. جدایی از محبوب و از فرزند و همسر سخت و دشوار است و همین خود عاملی برای گریستن است. خداوند در آیات 16 و 17 و 84 سوره یوسف به گریه فراق حضرت یعقوب(ع) اشاره می کند.
برخی گریه ها برای این است که شخص اعتبار خویش را افزایش دهد یا به دست آورد؛ زیرا متهم به امری شده است که با گریه می تواند از آن برهد. خداوند گریه برادران یوسف(ع) را به عنوان گریه اعتباریابی و فریب دهی می شمارد. چنین گریه هایی فاقد ارزش و اعتبار واقعی بوده و نباید در اثبات صدق و راستی و یا حقانیت ادعا بدان توجهی کرد. (یوسف، آیات 16 و 17)
زمینه های گریه
تفاوت گریه ها به سبب زمینه های ایجادی آنها نیز می باشد؛ زیرا زمینه های متفاوتی برای گریستن وجود دارد. به عنوان نمونه شناخت یا ایمان افراد به موضوعی، عاملی مهم در گریستن است. خداوند در آیات 57 و 60 سوره نجم به زمینه ایمان و باورهای افراد به قیامت و اخبار مربوط به آن اشاره کرده و می فرماید که این شناخت، ایمان و آگاهی موجب می شود تا شخص به جای خنده از وحشت آینده بگرید. این درحالی است که منکران و کافران به قیامت، در غفلت از آینده وحشتناک خود هستند و سرگرم دنیا شده و همین سرگرمی، آنان را به خنده های بیهوده می کشاند و از آینده هراسان نمی شوند تا به سبب هراس از آینده بگریند.
خداوند در همین آیات گریه از ترس قیامت هنگام شنیدن آیات قرآن را مورد تشویق قرار می دهد و ترک آن را سرزنش می کند؛ زیرا از نظر قرآن، انسان می بایست نسبت به آینده خود هراسان باشد و زندگی اش را به بطالت و بیهودگی نگذراند. کسانی که نسبت به آینده بی خیال هستند، سرگرم دنیا می شوند و خود را به بازیچه دنیا شاد و مشغول می سازند و این گونه است که کاری برای آینده خود انجام نمی دهند.
اینکه خداوند در آیه 83 سوره مائده و 58 سوره مریم، تلاوت آیات قرآن را زمینه ساز گریه و روان شدن اشک بر دیدگان می داند، از آن روست که شخص با تلاوت این آیات و آگاهی به وضعیت کنونی و آینده خود و باور به این حقایق قیامتی، در خوف و رجا به سر می برد و اشک از دیدگانش جاری می شود.
در حقیقت توجه آدمی به حقیقت قیامت و احتمال ورود به دوزخ و آتش سوزان آن است که زمینه ساز گریه های طولانی در دنیا می شود. (توبه، آیات 81 و 82)
خداوند در آیات 106 و 107 و 109 سوره اسراء علم به حقایق را زمینه ساز گریه اهل علم برمی شمارد و در آیه 83 سوره مائده بر آن تأکید می کند.
از دیگر زمینه های گریه می توان به تواضع و فروتنی آدمی در برابر خداوند اشاره کرد. انسان های فروتن که تکبر و استکباری ندارند، هنگام شنیدن آیات قرآن و آگاهی از حقایق وحیانی، بی اختیار به گریه می افتند و اشک از دیدگانشان روان می شود.
برخورداری از نعمت های ویژه الهی و توجه خاص خداوند، زمینه ساز گریه همراه با سجود افراد می شود. (مریم، آیه 58) اینکه شخص ببیند که مورد توجه خاص فردی بزرگ و یا خداوند قرار گرفته است، بسیار متأثر می شود و این تأثر را به صورت اشک و سجده به نمایش می گذارد.
محرومیت از امری که فرد دوست دارد و بدان علاقه مند است چون علاقه به جهاد و شهادت در میان مؤمنان و رزمندگان خود عاملی برای روان شدن اشک از دیدگان و شکستن دل و قلب می باشد که در آیه 92 سوره توبه به آن اشاره شده است.
از دست دادن هر نعمت یا شخص، می تواند عامل و زمینه ساز اشک و گریستن شود. از جمله مرگ برادر یا از دست دادن آن (یوسف، آیات 16 و 17) و یا از دست دادن نعمتی بزرگ و مهم و ارزشی این گونه موجب رقت قلب و شکستن آن و گریستن می شود.
گریه امری پسندیده و مطلوب
از نظر قرآن گریه نه تنها امری پسندیده، بلکه مطلوب است. از این رو خداوند مشرکان و کافران را برای ترک گریه و متأثر شدن از آیات الهی و حقایق قیامتی سرزنش می کند و مؤمنان را به تضرع و ابتهال و گریستن به ویژه در شبانگاهان و راز و نیایش ها با پروردگار تشویق و ترغیب می نماید.
گریه به شوق خداوندی و ترس از عذاب و قیامت، از نشانه های ایمان است. خداوند در آیه 58 سوره مریم، گریه در حال سجود را امری جایز و مطلوب برمی شمارد و گریه پیامبران همراه با تواضع و فروتنی در برابر خداوند هنگام شنیدن آیات الهی را در این آیه گزارش کرده و نه تنها آن را منافی با جایگاه پیامبری نمی داند، بلکه از ویژگی های خشیت و ایمان قوی پیامبران بر می شمارد.
خداوند در آیاتی از گریه حضرت عیسی(ع) در پیشگاه خداوندی هنگام تلاوت آیات (مریم، آیات 34 و 58)، گریه حضرت موسی(ع) در همان هنگام (همان) و گریه حضرت زکریا (مریم، آیات 2 و 58)، حضرت اسحاق (مریم، آیات 49 و 58)، حضرت اسماعیل (مریم، آیات 54 و 58)، حضرت ادریس (مریم، آیات 56 و 58)، حضرت ابراهیم (مریم، آیات 41 و 58)، حضرت هارون (مریم، آیات 53 و 58)، حضرت یحیی (مریم، آیات 7 و 58)، حضرت یعقوب (مریم، آیات 49 و 85) در هنگام تلاوت آیات الهی برای ایشان خبر می دهد که نه تنها بیانگر نه تنها عدم منافات با برگزیدگی و نبوت ایشان از سوی خداوند، بلکه سازگار با مقام خشیت ایشان است.
از نظر خداوند گریه عالمان و اهل دانش و معرفت هنگام تلاوت قرآن بر آنان (اسراء، آیات 106 تا 109) و همچنین کشیشان مسیحی حق طلب هنگام تلاوت قرآن بر آنان (مائده، آیات 82 و 83) به عنوان یک فضیلت مطرح است. بنابراین، گریه با خاستگاه و زمینه هائی از این دست نه تنها امری پسندیده بلکه مطلوب بوده و بدان تشویق و ترغیب شده است؛ زیرا کسانی که با شنیدن آیات قرآنی به گریه می افتند خود را در مقام انابه و تضرع می یابند و ادراک و فهم حقایق هستی، ایشان را دگرگون می کند. (همان آیات)
از نظر قرآن، گریه برای انسان ها جایز بلکه خداوند خود منشا گریه در انسان هاست. (مائده، آیه 83 و نجم، آیات 42 و 43) خداوند در آیه 84 سوره یوسف، گریستن در فقدان عزیزان را جایز می شمارد؛ چنان که عمل حضرت یعقوب(ع) خود شاهدی بر این حکم جواز می باشد. همچنین گریستن در هنگام تلاوت یا شنیدن آیات قرآنی و نیز گریه در هنگام سجده مجاز دانسته شده است.(مریم، آیه 58)
آثار گریه
برای گریه آثار و کارکردهای چندی است. از جمله این کارکردها گریه برای جلب اعتماد و توجه دادن دیگران به خویشتن است. کودکان، بیشترین کسانی هستند که از این حربه سود می برند. خداوند در داستان حضرت یوسف(ع) گزارش می کند که برادران یوسف(ع) از این حربه برای جلب اعتماد حضرت یعقوب(ع) بهره جستند تا ادعای دروغین خود را به اثبات برسانند.
از آثار گریه زیادی که هرماه با حزن شدید باشد، سفید شدن چشم (یوسف، آیه 84) و کوری آن است (همان و نیز مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 394)
گریه از خوف و خشیت، عامل در پاکی و صفای باطن انسان ها می شود؛ از این رو ابتها ل و تضرع و انابه در اسلام مجاز و حتی در برخی از موارد تشویق شده است. کسانی که از خشیت خداوندی گریان می شوند، زمینه رشد در ایشان فراهم تر می گردد و اتصال به مبدا لایزال الهی در آنها تقویت می شود.
از آن جایی که متکبران و مستکبران (مائده، آیه82 و 83)، منکران قرآن (نجم، آیات59و 60) و منکران قیامت و اخبار مربوط به آن (نجم، آیات57 تا 60) و دشمنان ایمان و اسلام (مائده، آیات 82 و 83) و خودباختگان سرمست از باده غرور (نجم، آیات57تا 61) از گریه پرهیز می کنند می توان گفت که گریه بیانگر فروتنی و تواضع و نیز ایمان و باور به حقایق هستی است. بنابراین می توان کارکرد آن را در تقویت ایمان و باورها نیز مشاهده کرد.
گریه از منظر روایات
در روایات اسلامی نیز برای گریه و اشک ارزش خاصی بیان شده و روایات بسیاری درباره گریستن و ثواب و پاداش آن وارد شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «من دمعت عیناه فینا دمعه لدم سفک منا، او حق لنا نقصناه او عرض انتهک لنا او لاحد من شیعتنا بوأه الله تعالی بها فی الجنه حقباً؛ کسی که قطره اشکی درباره ما بریزد، بخاطر خونی که از ما ریخته شده و یا حقی که از ما غصب شده است و یا آبرویی که از ما هتک شده است و... خداوند در قبال این اشک سالیان دراز او را در بهشت جای می دهد. (الامالی شیخ مفید، مؤسسه انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، ص175، روایت5)
امام صادق(ع) می فرماید: «نزدیک ترین حالت بنده نسبت به پروردگار عزوجل، حالتی است که او در سجده با گریه است. (اصول کافی، ج2، کتاب الدعاء، باب البکاء.)
امام باقر(ع) می فرماید: هیچ قطره ای نیست که نزد خدای عزوجل محبوب تر باشد از قطره اشک در ظلمت شب که از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظوری نباشد. (همان)
در دعای ماثور آمده است: واعوذ بک من قلب لایخشع و من عین لاتدمع؛ پناه می برم به تو از قلبی که خاشع و چشمی که اشک بار نباشد. (مفاتیح الجنان، دعای بعد از زیارت امیرالمؤمنین.)
و در دعای ابوحمزه ثمالی نیز آمده است: واعنی بالبکاء علی نفسی؛ و مرا به گریه به حال خود یاری کن.
امام صادق(ع) می فرماید: اگر اشک چشمی نداشتی برای گریستن، حالت تباکی و حزن و اندوه داشته باش. (مرآه العقول، ج21، ص65).



نوشته شده در یکشنبه 90 آذر 20ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

عاشورا تجلی گاه حقیقت اسلام است تا پوستین وارونه اسلام را از تن امت، با خون سرور جوانان اهل بهشت، بیرون کشد و تن پوش حقیقت اسلام را دوباره برتن امت کند، هرچند که امت را این ناخوش آمد. از این رو سخن گفتن از عاشورا همانند سخن گفتن از حقیقت اسلام، سخت و بی پایان است. اگر بخواهیم گوشه گوشه های تاریخ عاشورا را ورق زنیم و بخوانیم، افزون بر اینکه باید حقیقت اسلام را تبیین و تحلیل کنیم، اموری دیگر را نیز می بایست تبیین نماییم که به عنوان اسلام وارونه از آن سخن گفته می شود.
یکی از حقایق عاشورایی، قیام علیه بی عدالتی و ظلم است که به عنوان فلسفه و هدف بعثت پیامبران در آموزه های قرآنی مطرح شده است. نویسنده دراین مطلب بر آن است تا بر اساس آموزه های قرآنی و حقایق تاریخی این بخش از حقیقت قیام عاشورایی را تبیین کند.
عاشورا، آذرخشی در ظلمت ظلم
اسلام، حقیقت ناب انسانیت است که از آدم (ع) آغاز شده و تا خاتم النبیین (ص) ادامه یافته است
همه حقیقت اسلام، بندگی و راه رسیدن به آن، از طریق عقل و شرع است؛ زیرا درسایه بندگی و اطاعت است که انسان معتدل، در اعتدال و خط میانه می ماند و فرصت متاله و ربانی شدن را می یابد.
هرگونه خروج انسان از اعتدال و خط میانه، به معنای ظلم است که فرصت تحول های کمالی را از او و دیگران می گیرد؛ زیرا ظلم همواره دو جنبه فردی و اجتماعی دارد؛ چرا که هر خروج از عدالت و اعتدال به معنای تجاوزگری است که آثار آن بر دیگری بار می شود؛ حتی اگر این ظلم درحوزه شخصی واعتقادی باشد، درحقیقت تجاوز به حقوق دیگری چون خداوند است که آثار آن به اشکال گوناگون فراتر از هر ظلم دیگری بروز پیدا می کند.
اسلام به معنای تسلیم دربرابر عقل و وحی که هر دو از پیامبران درونی و بیرونی خداوند هستند، آموزش بندگی در سایه عدالت و حفظ اعتدال و عدم خروج به سوی افراط و تفریط یعنی ظلم است. آنچه پیامبر(ص) به عنوان اسلام آورده، همان نسخه نهایی اسلام است. از این رو اسلام محمدی(ص)، مهیمن و مسلط بر دیگر اشکال اسلام است؛ چرا که چون صد آمد، نود هم پیش ماست.
حقیقت اسلام، تبیین و تشریح عدالت و راه حفظ آن حرکت در مدار ومحور آن می باشد. از این رو، هر چیز دیگری،جز عدالت اگر به عنوان حقیقت اسلام تعریف شود، تفسیر وارونه و نادرست از اسلام است؛ زیرا اصول و فروع دین، درسایه عدالت معنا می یابد؛ چرا که توحید، جز فهم معتدل و عادلانه از خالقیت و ربوبیت نیست. از این رو خداوند، کافر، مشرک و منافق را به عنوان ظالم معرفی می کند؛ چون با چنین تفکر اسرافی و افراطی و تفریطی، حقیقت توحید را درعرصه اعتقادی ادا نکرده و درحق خداوند ظلم و بی عدالتی روا داشته اند. (انعام، آیات 21، 82؛ لقمان، آیه 13)
بنابر این، با نگاهی به آموز ه های قرآنی می توان به صراحت گفت که اسلام همان تبیین و توصیه به عدالت است. اگر حکمی در اسلام یافت شود که برخلاف عنصر عدالت باشد، می بایست در صحت و درستی آن شک کرد؛ چرا که هیچ حکم اسلامی با ظلم جمع نمی شود؛ زیرا اگر عقل، هر گونه عدالتی را نیکو و بی عدالتی و ظلم را قبیح و زشت می شمارد؛اسلام نیز مطابق عقل هر گونه بی عدالتی را برنمی تابد و با همه اشکال ظلم و بی عدالتی مبارزه می کند. براین اساس یکی از اصول دین، عدالت است تا دانسته شود اسلام چیزی جز عدالت نیست.
اگر از اسلام اصول دین را بردارید، چیزی جز پوستین خالی باقی نمی ماند. هریک از اصول دین یعنی توحید و نبوت و عدالت و امامت و معاد چنانکه قرآن تبیین کرده می بایست پذیرفته شود، وگرنه از اسلام جز ظاهری بی مغز نمی ماند؛ چنان که اگر یکی از این اصول رد شود، همه اصول رد شده است.
پس از پیامبر(ص) مسیر اسلام تغییر یافت؛ زیرا برخی از این اصول، انکار و رد شد و بسیاری از پیروان آن حضرت(ص) از مصادیق آیه 150 سوره نساء شدند: و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلا؛ و می گویند به بعضی ایمان و به بعضی دیگر کافریم، آنان می خواهند میان آن راهی را برگزینند.
از مهم ترین اصولی که پس از پیامبر(ص) انکار شد، مسئله امامت است که در آیات قرآنی به صراحت مطرح شده است. (نساء آیه 59، مائده، آیات 3 و 55 و آیات دیگر) آنان از امامت منصوب ازسوی خدا و پیامبر(ص) سر باز زدند. بر اثر همین انکار، در یک فرآیند بسیاری از اصول اسلامی را به شکل وارونه درآوردند و آن را چون پوستینی بر تن امت اسلامی کردند. در مدت پنج دهه نخست؛ بر اثر انحرافی که انجام گرفت، اسلام از حالت عصر پیامبر(ص) خارج شد و به تعبیر امیر مؤمنان علی(ع) آن را به شکل پوستین وارونه درآوردند. (نهج البلاغه، خطبه 108)
انحراف از یکی از اصول، انحراف از اصول دیگر را نیز سبب شد، زیرا اصل امامت، حافظ قرآن و اسلام به معنای واقعی آن بود؛ چرا که امامان معصوم(ع) قرآن ناطق و تفسیرکنندگان و تأویل کنندگان آن بودند. (آل عمران، آیه7)
در هر امتی، پیامبری به همراه اوصیای ایشان بودند که از آنان به راسخون یاد شده است. (نساء آیه 162) راسخون در امت پیامبر(ص) همان امامان معصوم (ع) هستند که مفسر و تأویلگر آیات و حافظ آن هستند. (آل عمران، آیه7)
با انکار امامت و امامان معصوم(ع) کسی نبود که همانند پیامبر(ص) به عنوان قرآن ناطق به بیان حقایق بپردازد و درتفسیر اصول اعتقادی و اجرای آن براساس اصل عدالت گام بردارد. این گونه است که در همه اصول اسلامی انحراف و خدشه وارد شد و هرکسی به سلیقه و فهم خود به تفسیر و تأویل قرآن و اجرای ناقص آن اقدام کرد.
در یک فرآیندی، ظلم در همه اسلام راه یافت و حقیقت اسلام گم شد. بدین ترتیب امت اسلام براساس اصول ناقص و فهم و اجرای نادرست رشد کرد و تربیت یافت. حقیقت اسلام چون خورشید در پس ابر ظلمت ظلم و بی عدالتی نهان شد. دراین زمان است که خلافت انتصابی و شورایی به عنوان مدل جایگزین امامت مطرح می شود و امت مسیر واژگونه ای را می پیماید و درنهایت، تاریکی یزیدی بر جامعه حاکم می گردد و مردی شرابخوار و سگ باز و میمون باز و غیرمعتقد به وحی و اسلام، به عنوان خلیفه مسلمانان زمام امور امت را در اختیار می گیرد.
دراینجاست که قیام امام حسین(ع) به عنوان نفس پیامبر(ص)، چون آذرخشی در ظلمت ظلم، برای بسیاری از مردم، حقیقت را آشکار و بطلان خلافت را روشن می کند.
پوستین وارونه اسلام بر تن امت
زمانی که امام حسین(ع) قیام می کند، امت اسلام به سبب همراهی در خط خلافت باطل و طاغوتی، از حقیقت اسلام و اصول آن، جز پوستی آن هم برعکس که بر تن امت کرده اند، باقی نمانده است.
انواع و اشکال ظلم و بی عدالتی در جامعه موج می زند. از ظلم در حق خداوند با اعتقاداتی باطل درباره جبر و اختیار گرفته تا ظلم در حق مردم از طریق خوردن مال مردم و بیت المال و کشتن مردم به سبب مخالفت با ظلم در جامعه گسترش یافته است. هرکسی سخن از حق و عدالت بگوید، سرکوب و کشته می شود. همانند عصر یهودیان، حق گویان کشته و زبان از حلقوم آنان بیرون کشیده می شود. (نساء، آیات 160 و 161 و آیات دیگر).
امام حسین(ع) در چنین فضای تاریک از ظلم و بی عدالتی، بر آن می شود تا امت را به مسیر امام مبین (یس، آیه 12) بازگرداند و در امت اصلاحاتی انجام دهد تا از فساد و ظلم رهایی یابند و حقیقت اسلام را دریافته و خواهان بازگشت بدان شوند.
از نظر امام حسین(ع) آنچه در امت اتفاق افتاد، چیزی جز ظلم و فساد نبوده است. بنابراین، بازگشت امت به سوی اصلاح امور فاسد و رهایی از ظلم و برقراری عدالت، لازم و ضروری است و از آن جایی که این امر جز با عمل جراحی سخت امکان پذیر نیست، خود اقدام به جراحی امت کرد و در روز عاشورا در کربلا با شمشیر آخته و خون خود و یارانش، بر آن شد تا پوستین وارونه را برکند و دوباره در شکل درست آن بر تن امت نماید. این عمل جراحی چنان لازم و چنان سخت بود که جز امام حسین(ع) که نفس پیامبر(ص) بود نمی توانست انجام دهد؛ زیرا پیامبر(ص) به حکم آیه 61 سوره آل عمران، می بایست کسی را مامور می کرد که نفس و جان او باشد. این گونه است که پیامبر(ص) کسی چون حسین(ع) را مأمور این اصلاح امت می کند که نفس اوست. قال رسول الله(ص): حسین منی و انا من حسین.
مبارزه برای محو بی عدالتی
حرکت امام حسین(ع) اصلاح بی عدالتی و ظلم و فسادی بود که در امت اسلام و جامعه اسلامی به نام اسلام و خلیفه اسلام روا می شد. هرکسی در برابر این ظلم و فساد می ایستاد به عنوان خروج از دین شناسایی و معرفی شده و به شدت سرکوب می شد. بسیاری از اصحاب امیرمومنان علی(ع) و امام حسن(ع) به همین عنوان معرفی و به شهادت رسیده بودند که از آن جمله می توان به حجر بن عدی بن حاتم طائی و همراهانش اشاره کرد.
امام حسین(ع) نمی توانست در برابر ظلم و بی عدالتی و فسادی که به نام اسلام انجام می شد، ساکت بنشیند. آن حضرت به صراحت می فرماید: «انی لا أری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما؛ من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را بجز مایه ملالت و بدبختی نمی بینم.» (مسندالامام الشهید، ج 2 ص 874)
از نظر ایشان سکوت در برابر ظلم و فساد، زندگی در خواری و ذلت است. بنابراین، در حالی که جان در طبق اخلاص نهاده بود برای اصلاح امت جدش(ص) قیام می کند تا این پوستین وارونه برکند و به درستی بر تن امت کند هرچند که امت از این جراحی سخت و عمیق برخود بپیچد و جان جراح را نیز بگیرد. پس آن حضرت(ص) خود را قربانی امت کرد تا امت از فساد و ظلم بیدار شده و علیه آن برخیزد و اصل نخست بعثت پیامبران یعنی قیام به عدالت را تجربه کند. (حدید، آیه 52)
امام حسین(ع) هدف از قیام خود را این گونه معرفی می فرماید:
من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم، بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب(ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد (و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند (و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت (راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. این وصیت من به توست ای برادر! و توفیق از طرف خداست. بر او توکل می کنم و برگشتم به سوی اوست.» (مقتل خوارزمی، ج1، ص881)
بنابراین، آن حضرت(ص) خود را همانند پیامبران مأمور می داند که در برابر بی عدالتی و ظلم قیام کند و مردم را به قیام دعوت نماید و آنان را راهنمایی و مدیریت کند. آن حضرت(ع) می خواهد تا با حرکت براساس سیره پیامبر(ص) و علی(ع) مردم را به اسلام حقیقی رهنمون کند و نشان دهد که اسلام بی عدالتی و ظالمانه، هیچ عنصری از اسلام در خود ندارد و بویی از اسلام و اسلامیت از آن به مشام انسان نمی رسد. آنچه از اسلام به عنوان راه سعادت و صراط مستقیم سعادت دنیوی و اخروی معرفی شده است، غیر از آن چیزی است که در اسلام خلافتی و اموی به مردم ارایه می شود. این اسلام تنها شباهتی که با اسلام حقیقی و واقعی دارد در اسلام و ظواهر آن است وگرنه از حقیقت اسلام چیزی در آن نیست. از این رو این خلافت و اسلام را می توان رد کرد و با آن مبارزه کرد. خروج بر چنین آیین اسلام و مبارزه با آن عین دفاع از اسلام و مسلمانان است. بر انسان ننگ است که چنین اسلام دروغین و پوستین وارونه ای از اسلام را به عنوان اسلام بپذیرد و در چارچوب آن خدمت یا زندگی کند.
آن حضرت(ع) در روز عاشورا در اشعاری چنین خود و هدفش را تبیین و روشن می کند:
«الموت اولی من رکوب العار/ والعار اولی من دخول النار»/ «انا الحسین بن علی/ احمی عیالات ابی/ آلیت ان لا انثنی/ امضی علی دین النبی»؛ «مردن از آلودگی به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر.» «من حسین فرزند علی هستم، از خاندان پدرم حمایت می کنم، سوگند خورده ام که به دشمن پشت نکنم؛ و پیرو دین نبی اکرم(ص) باشم.»
براساس آموزه های اسلامی، سکوت در برابر ظلم و ظالمان، گناهی بزرگ است. هر انسانی واجب است به حکم امر به معروف و نهی از منکر به نفع عدالت سخن بگوید و قیام و عمل کند. از نظر قرآن حتی جهاد و جان دادن برای دفاع از عدالت و مبارزه با ظلم در هر شکل و صورتی امری لازم و بایسته است و هر انسان عاقل و مؤمنی به صرف مبارزه با ظالم و ظلم باید خود را موظف بداند که لباس رزم و جهاد بپوشد و تا پای شهادت از این اصل دفاع کند.
به سخن دیگر، هر انسانی بی توجه به اینکه مظلوم و ظالم کیست می بایست قیام کند و لباس رزم و جهاد و شهادت بپوشد و به دفاع از مظلوم قیام کند و سلاح بردارد و جان بر طبق اخلاص گذارد. خداوند حتی کسانی که برای دفاع از مظلوم قیام نمی کنند و پا در میدان جهاد و مبارزه نمی گذارند، توبیخ و سرزنش کرده می فرماید: و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟ همانان که می گویند: «پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار ده و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما.» (نساء آیه57)
بنابراین، امام حسین(ع) حتی اگر برای اصلاح امت جدش قیام نمی کرد، خود را موظف می دانست تا برای دفاع از مظلوم قیام کند و لباس رزم بپوشد حتی اگر بداند در این راه کشته می شود؛ زیرا حکم خدا و سیره پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) دفاع از مظلوم در برابر ظالم بوده است: کونوا للظالم خصما و للمظلوم عونا؛ در برابر ظالم دشمن و برای مظلوم یار و یاور باشید. (نهج البلاغه)
آن حضرت(ع) همانند جد و پدرش که برای عدالت شهید شدند، شهید شد تا نشان دهد که اسلام جز تحقق عدالت و قسط چیزی نیست و اسلام بی عدالت، پوستین وارونه و دروغین است.



نوشته شده در یکشنبه 90 آذر 13ساعت ساعت 7:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

انسان در زندگی همواره با مصیبت ها، مشکلات، دردها و رنج های بسیاری مواجه می شود. براساس آموزه های قرآنی، ریشه مصائب را می بایست در دو امر بلاء و ابتلاء جست وجو کرد. به این معنا که برخی از این مصیبت ها، بازتابی از بدی ها و گناهان ماست، و برخی دیگر ریشه در امتحان و آزمون الهی دارد تا انسان در این مشکلات و مصیبت ها استعدادها و توانایی های خویش را آشکار کند و اسمای الهی را در خود فعلیت بخشد.
پرسش این نوشتار این است که ما چگونه می توانیم دریابیم که مصیبتی که گرفتار آن هستیم بلاء و گرفتاری است. یا ابتلاء و آزمون و امتحان؟ نویسنده بر آن است تا با نگاهی به آموزه های قرآنی به این پرسش پاسخ دهد.
¤ ¤ ¤
دنیا، محل آزمون بشر
بر نظام هستی، قوانین و سنت هایی حکومت می کند که در آموزه های قرآنی به آن سنت های الهی اطلاق می شود. (غافر، آیه 85؛ فتح، آیه 23؛ فاطر، آیه43) از جمله سنت های الهی سنت آزمون و امتحان است. از گزارش های مهم قرآن درباره سنت امتحان که از آن به فتنه (عنکبوت، آیه 2)، ابتلاء (بقره، آیه 124) و بلاء حسن (انفال، آیه 17) یاد می شود می توان به آزمون حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل (ع) اشاره کرد که در آیاتی از جمله 102 تا 106سوره صافات به آن اشاره شده است. در این آزمون، حضرت ابراهیم(ع) مامور می شود تا فرزند خویش را در راه خدا قربانی کند. البته این امتحان با سربلندی آن بزرگواران در مقام تسلیم به پایان می رسد و خداوند قوچی را به عنوان فدیه قرار می دهد.
براساس آموزه های قرآنی همه انسان ها و امت ها تحت آزمون های سخت قرار می گیرند. (مائده، آیه 48؛ اعراف، آیه 168؛ مومنون، آیه 30) این امتحانات در اشکال گوناگون است (بقره، آیه 155) و همگی به شکلی و شیوه ای گرفتار این آزمون های الهی خواهند بود. (مائده، آیه 71)
خداوند در آیاتی بیان می کند که آزمون ها تنها در شکل بدی ها و زشتی ها بروز نمی کند، بلکه بسیاری از مردم با خیر، نعمت و زیبایی های دنیا آزموده می شوند. (انبیاء، آیه 35؛ کهف، آیه 7) از این رو از بلای حسن در کنار بلای سیئ سخن به میان آمده و خداوند می فرماید: و بلوناهم بالحسنات و السیئات لعلهم یرجعون؛ ما بنی اسرائیل را با خوبی ها و بدی ها آزمودیم تا شاید برگردند. (اعراف، آیه 168)
اصولا آزمون با خیر و شر (انبیاء، آیه 35) امری است که بارها در قرآن از آن سخن به میان آمده است تا آدمی توهم نکند که تنها کسانی گرفتار آزمون هستند که در بلایی زشت و بد افتاده اند، بلکه بسیاری از مردم با خیر و خوبی و زیبایی ها و نعمت ها آزموده می شوند تا معلوم شود که چگونه با نعمت برخورد می کنند و آیا واقعا شکرگزار نعمت با استفاده درست از آن هستند یا نه؟
هدف آزمون
هدف و فلسفه آزمون های الهی، افزایش ایمان (مدثر، آیه 31)، پیدایش یقین و باور راستین (همان)، تربیت و پرورش انسان و فعلیت یابی استعدادها و توانمندی های سرشته در ذات انسان (بقره، آیه 49؛ اعراف، آیات 129 و 141؛ ابراهیم، آیه 6)، ایجاد رشد و نمو در مسیر کمال (بقره، آیه 124)، تقویت صبر و شکیبایی در برابر مشکلات زندگی و حل آن (فرقان، آیه 20)، پالایش و تصفیه دل ها و قلوب مردم (آل عمران، آیه 154)، ایجاد خلوص در مومنان و مجاهدان (آل عمران، آیات 140 و 141)، دست یابی به تقوای الهی (حجرات، آیه 3)، توبه و بازگشت به مسیر الهی و هدایت (توبه، آیه 126)، اصلاح امور و اشتباهات و فسادها (اعراف، آیه 168)، جداسازی صفوف اهل حق و باطل، مدعیان راستین و دروغین (توبه، آیه 16؛ بقره، آیه 149)، نیکوکار و بدکار (هود، آیه 7)، حق شناس و ناحق شناس، سپاسگزار و ناسپاس (نمل، آیه 40)، راست گو و دروغگو (عنکبوت، آیه 3)، صابر و غیرصابر (محمد، آیه 21)، خداترس از غیرخداترس (مائده، آیه 94)، مومن از شک کننده (سبا، آیات 15 و 21؛ عنکبوت، آیه 3)، پاک از ناپاک (آل عمران، آیه 179)، دوست از دشمن، همراه از غیرهمراه (حدید، آیه 25)، مومن حقیقی از غیرحقیقی و منافق و مانند آن می باشد.
به هر حال، دنیا محل آزمون های الهی است و هیچ کس از این قانون مستثنا نیست؛ حتی براساس فلسفه آزمون های الهی، هر کسی مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند تا ضمن افزایش ایمان، استعدادهای ذاتی و نهفته در خود را بشناسد و آن را ظهور و فعلیت بخشد و این گونه همه صفات الهی که در ذات انسان سرشته شده، فعلیت یابد.
بنابراین، بخش بزرگی از مصیبت ها و بلایا که انسان بدان دچار می شود، براساس اهداف و فلسفه آزمون و سنت ابتلاء و امتحان الهی است.
مصیبت به سبب گناه و خطا
اما همه بلاهایی که انسان بدان دچار می شود، از باب آزمون و ابتلاء نیست، بلکه بخش دیگری از مصیبت ها و بلایا به سبب خطاها و گناهان و اشتباهاتی است که انسان دانسته و نادانسته مرتکب آن می شود.
انسان در زندگی خطاها و اشتباهاتی را مرتکب می شود که به طور طبیعی آثاری بر آن مترتب است. به عنوان نمونه نوشیدن شراب دانسته و نادانسته آثار مستی را به دنبال دارد؛ برخی از رفتارهای انسانی این گونه است که خواسته و ناخواسته پیامدهای بد و زشتی را به دنبال می آورد و انسان را گرفتار مصیبت می کند.
البته کسانی که از روی جهالت و نادانی و عدم فراهم بودن شرایط عمومی تکلیف چون عقل، بلوغ، اختیار و علم، گناه و خطایی را مرتکب می شوند، هر چند در دنیا گرفتار مصیبت و پیامد طبیعی آن می شوند، ولی در آخرت به دلیل فقدان یکی از شروط عمومی تکلیف چون جنون و اضطرار و نادانی و جهالت مجازات نمی شوند، ولی در دنیا گرفتار پیامدهای طبیعی آن خواهند بود.
اما کسانی که شرایط عمومی تکلیف را دارا هستند، اگر مرتکب خطا و گناهی شوند در دنیا و آخرت مجازات خواهند شد و افزون بر پیامدهای طبیعی گناه که به شکل بلا و مصیبت بر آنان وارد می شود، در آخرت نیز مجازات شده و کیفر گناهی که مرتکب شده اند را می بینند.
خداوند در تبیین دو دسته از مصیبت ها، به مصیبت هایی اشاره می کند که ریشه در عصیان و نافرمانی خدا و پیامبر(ص) (آل عمران، آیه 165)، یا کفر (رعد، آیه 31)، یا گناه (آل عمران، آیه 165 و نساء، آیات 62 و 79؛ مائده ، آیه 49، قصص، آیه 47، شوری، آیه 30) دارد.
در حقیقت مصیبت به معنای بلا و سختی شدید و گرفتاری سخت (مصباح، ص 350) همچنان که می تواند مصداقی از آزمون باشد می تواند مصداقی از مجازات و کیفر الهی هم باشد.
فرق میان بلاء و ابتلاء
هر چند که در فرهنگ قرآنی بلاء به دو معنای آزمون و کیفر به کار رفته است، ولی مراد ما از واژه بلاء و کاربرد آن در مقاله، همان مصیبت هایی است که به عنوان مجازات بر انسان وارد می شود. همچنین مراد از ابتلاء همان آزمون های الهی خواهد بود.
این تفاوت را از آن جهت قائل می شویم تا بتوانیم تفاوت های واقعی مصیبت هایی که بر انسان وارد می شود را تحلیل و تبیین کنیم و دریابیم که کدام یک از مصیبت ها از مصادیق بلاء و مجازات و کیفر است و کدام یک، از مصادیق آزمون و امتحان الهی است که همه انسان ها حتی پیامبران اولوالعزم را در برمی گیرد.
پس آزمون های الهی می تواند در دو شکل خوب و بد، زشت و زیبا، نعمت و نقمت، خیر و شر، انجام گیرد. بنابراین، هر مصیبت و شر و بدی لزوماً به معنای مجازات نیست؛ چنان که هر خیر و نیکی و نعمتی به معنای تکریم و اکرام الهی نسبت به بنده ای نیست؛ چرا که بسیاری از مردم با خیر و نیکی و نعمت آزموده می شوند. (فجر، آیات 15 و 16)
به سخن دیگر، بهره مندی از نعمت و خیر به معنای اکرام و تکریم الهی نیست؛ چنان که عدم برخورداری از نعمت و گرفتاری در شر و بدی به معنای اهانت الهی نسبت به بنده ای نیست. (همان) بلکه می تواند نعمت و فقدان نعمت از باب آزمون باشد.
اما به این نکته باید توجه داشت که کیفر و مجازات همواره با بدی و مصیبت همراه است و کسی با خیر و نیکی مجازات نمی شود؛ هر چند که با خیر و نعمت و نیکی آزمون می شود. پس می توان این فرق را میان آزمون و کیفر به دست داد که هر آزمونی می تواند دو وجهی (خیر و شر) باشد، ولی مجازات و کیفر همواره تک وجهی و همراه مصیبت و رنج و بلا است.
اما برای اینکه بتوانیم مصادیق آزمونی را از مصادیق مجازات و کیفر جدا کنیم و بدانیم کدام مصیبت و گرفتاری از مصادیق آزمونی و کدام یک از مصادیق مجازات و کیفر است؛ نیازمند شاخصه و معیارهایی هستیم که می بایست آن را از آیات قرآنی و آموزه های وحیانی به دست آورد.
نشانه های مصیبت های آزمونی و کیفری
به سخن دیگر، شاخصه ها و معیارهای مصیبت های آزمونی و کیفری چیست؟ از کجا می توانیم مصادیق آن را از یکدیگر جدا کنیم؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که انسان بر نفس خویش بصیرت دارد و خودش به سادگی می تواند دریابد که وضعیت کنونی او براساس کدام یک از سنت های الهی است. آیا گرفتار سنت ابتلاء شده یا این که گرفتار سنت بلاء گشته و مجازات طبیعی رفتار خود را می بیند؟
خداوند در آیات 14 و 15 سوره قیامت می فرماید: ان الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره؛ به درستی که آدمی به خودش (رفتار و نیت درونی خود) آگاه است هر چند که عذر (و توجیه) فراهم آورد.
به این معنا که او درک درستی از خود و موقعیت و وضعیت خود دارد و می تواند دریابد که آنچه اکنون از مصیبت گرفتار آن است، نتیجه و بازتاب گناه و خطایی است که مرتکب شده یا آنکه از باب آزمون و ابتلایی است که خداوند بر او تحمیل کرده تا یکی از فلسفه ها و اهداف آزمون را به دست آورد.
انسان ها هنگامی که گرفتار مصیبت بلایی و کیفری می شوند، از نوعی ضیق صدر رنج می برند. جهان را بر خود تنگ می یابند و همه راه های فرار از مصیبت را بر خود بسته می بینند. احساس درونی به ایشان می گوید که این نتیجه طبیعی گناه و خطایی است که مرتکب شده اند. راه فرار و گریزی از مشکل نمی یابند و در تنگنای مشکل دست و پا می زنند.
پس، از نشانه های مصیبت های کیفری و مجازاتی می توان به ضیق صدر، فقدان صبر و شکیبایی و کاهش شدید آستانه تحمل در این گونه افراد اشاره کرد.
خداوند در آیاتی از قرآن هنگام تبیین وضعیت انسان های گرفتار مجازات و کیفر می فرماید که آنان همانند کسی هستند که در تاریکی گرفتار آمده اند و هر از گاهی نوری می جهد ولی به جای آنکه موقعیت آنان را روشن تر سازد آنها را در بهت و سرگردانی بیشتر فرو می برد. خود را در حالت مرگ می یابند و به هر چیزی می آویزند. اینان مانند کسی هستند که مرغی، آنها را از زمین ربوده و به آسمان برده و آنجا رهایشان ساخته است و بادی ایشان را برباید و به مکانی دور انداخته و چاره ای برای رهایی خود نمی یابند. (بقره، آیات 71 تا 02؛ حج، آیه13)
اما کسی که گرفتار مصیبت آزمونی می باشد، از نوعی سعه صدر و انشراح برخوردار می شود و صبر و شکیبایی او بالا می رود و آستانه تحملش افزایش می یابد. این گونه است که بر داشتن و نداشتن چیزی، اندوهگین نمی شود و برای از دست رفتن چیزی در آینده بیمناک و هراسان نیست. بر داشته ها و ناداشته ها و یا از دست رفته هایش نه شاد است و نه اندوهناک (حدید، آیات 22 و 32)
لذا نه تنها بر مشکلات و مصیبت های وارده صبر می کند، بلکه دیگران را که گرفتار آزمون مصیبت هستند به صبر و شکیبایی دعوت می کند و دل های دیگران را استواری می بخشد. (آل عمران، آیه 200)
از این رو مؤمنان در هنگام ورود مصیبت های آزمونی، سست و ضعیف نمی شوند و استقامت و صبر و شکیبایی خود را از دست نمی دهند. (آل عمرانی، آیه 146)
مهم ترین شاخصه در مصیبت های آزمونی این است که خداوند به شخص مبتلا ظرفیت تحمل مصیبت را می بخشد و نوعی انشراح و سعه صدر در وی ایجاد می کند تا بتواند مصیبت را تحمل و آن را در خود هضم کرده و زمینه بهره مندی از مصیبت برای تعالی و تقرب فراهم آورد. از آن جایی که مهمترین فلسفه و هدف آزمون های الهی، فراهم آوری زمینه متاله (خدایی) شدن است، مصیبت های سخت، فرصت ظهور اسماء و صفات الهی خاصی را به شخص می بخشد تا بتواند خدایی شده و با بلا و مصیبت آزمونی، خود را به کمال بایسته و شایسته اش برساند. سختی ها و بلایا انسان را آبدیده می کند و محکم تر می سازد، همانگونه که سنگهای معدنی تا گرمای جانسوز را تحمل نکنند از آنها طلا و نقره و فولاد حاصل نمی شود.
هرکه در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
خدای متعال به این حقیقت اینگونه اشاره می کند که: احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لایفتنون؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ (عنکبوت، آیه2)
بنابراین، مصیبت های کیفری که ریشه در دستاوردهای انسان و رفتارهای او دارد، (شوری، آیه 03؛ روم، آیه14) عامل افزایش توانمندی و رشد و کمال یابی نیست، بلکه زمینه بازگشت و توبه را فراهم می آورد و هشداری است که انسان راه خویش را تغییر داده و اصلاح کند و از فسادی که گرفتار آن شده رهایی یابد.
اما مصیبت های آزمونی، با منشأ الهی است و تقویت کننده روحیه و روان آدمی و عامل افزایش ایمان و تقویت صفات الهی در انسان می شود. از این رو خداوند این مصیبت ها را به خود نسبت می دهد، درحالی که مصیبت های کیفری را به انسان و رفتارهای او منتسب می کند. (آل عمران، آیه 165)
مصیبت های آزمونی تقدیر الهی با منشأ الهی برای کمال یابی انسان و افزایش استعداد و ایمان و خدایی شدن است. (توبه، آیات05 و 15، حدید آیه22) همین مسئله موجب می شود تا خداوند ظرفیت و تحمل مصیبت را نیز به شخص ببخشد.
آنچه بیان شد برخی از نشانه ها و شاخص های تفکیک و تمایز مصیبت های کیفری از مصیبت های آزمونی است. می توان با مراجعه به آیات دیگر قرآن، نشانه های دیگری برای تفاوت و تمایز یافت.



نوشته شده در یکشنبه 90 آبان 29ساعت ساعت 12:0 عصر توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

ولایت در اسلام، گستره وسیعی دارد. ولایت حق دو سویه است که از ولایت پدر تا ولایت الله ادامه می یابد. بنیاد ولایت نه برقدرت بلکه بر محبت است. ازاین رو برخی با توجه به این مولفه و ویژگی اصلی در ولایت، اصولا آن را به معنا و مفهوم محبت گرفته اند. این بدان معناست که هر کسی در مقام ولایت و نقش اجتماعی آن، موظف است تا رفتارهایش را برمحور محبت سامان دهد و دلسوزی و مهربانی را مبنای هر سخن، کار و برنامه ای قرار دهد.
در فرمان دعایی حضرت بقیه الله (ع) این فراز بلند را می توان یافت که « و علی الامراء بالعدل و الشفقه و علی الرعیه بالانصاف و حسن السیره». این بدان معناست که مبنای امت و امام دراسلام، بر محبت دو سویه است؛ چرا که درمرحله ای، امام و امت لازم است تا براساس عدل و انصاف رفتار و داوری کنند و درمرحله دیگر، برآنان است تا براساس شفقت و نیک رفتاری، منش داشته باشند. این بدان معناست که اسلام چیزی جز محبت از مومنان نخواسته است و مبنای همه آموزه ها محبت است. از این رو امام باقر(ع) می فرماید: هل الایمان الا الحب؛ ایمان جز محبت نیست.
نویسنده دراین مطلب بر آن است تا براساس آموزه های قرآنی درباره حقانیت وحقوق پیامبر(ص)، حقوق ولایت به معنای ولایت رهبری را تبیین نماید.
ولایت، باطن رسالت
یکی از واژگان کلیدی قرآن، ولایت است. ولایت درآموزه های قرآن، باطن و حقیقت بسیاری از موضوعات و دینی و مسائل شرعی است. به این معنا که اگر در قرآن، سخن از اطاعت از خدا و پیامبر(ص) است، اطاعت مبتنی بر ولایت است و اگر درجایی دیگر، فرمان حج آمده مراد لقاء الامام (ع) است، چرا که حج، ظاهری و باطنی دارد. ظاهر آن همین مناسک و آیین هایی است که انجام می گیرد و باطن آن لقاء الامام است. از این رو در روایت آمده است: من تمام الحج لقاء الامام (ع)؛ از تمامیت کمالی حج لقاء الامام است که به ظاهر همین لقاء با دیدار امام (ع) انجام می گیرد. لذا شیعیان در زمان حضور امامان (ع) به دیدار ایشان می شتافتند و اکنون از باب نمادگرایی به زیارت قبر رسول الله (ص) و امامان (ع) می شتابند تا به این باطن و تمامیت حج در ظاهر هم شده عمل کرده باشند.
تمامیت حج و یا هر عمل عبادی دیگر چون روزه و نماز، رسیدن به مقام ولایت و دیدار و لقاء با اوست. از این رو خداوند در آیه 3سوره مائده در بیان جایگاه ولایت و امامت درتحقق مهفوم اسلام و مسلمانی بر این نکته تاکید می کند که با اعلان ولایت امیرمومنان علی (ع) در روز غدیر خم، اسلام به کمال رسید و نعمت هدایت به تمامیت خود درکمال دست یافت. به این معنا که اگر اسلام به عنوان آیین الهی از آدم (ع) تا خاتم (ص) در شریعت محمدی (ص) به کمال خود رسید، با واگذاری مسئولیت ولایت به امیر مومنان (ع) و تداوم آن در معصومان (ع) به تمامیت کمالی خود رسیده است.
براین اساس درآموزه های اسلامی از هرگونه نماز و روزه بی ولایت به معنای نماز ناقص و ناتمام یاد شده است؛ چرا که نماز به ولایت تمامیت می یابد و کمال مطلق را به دست می آورد و آثار و برکات آن در زندگی بروز و ظهور می کند که از آن جمله بازدارندگی آن از زشتی ها و نابهنجاری و بالابرندگی و معراج مومن خواهد بود.
امام باقر(ع) در تبیین و تفسیر انفسی همین آیه می فرماید: «بنی الاسلام علی خمس: علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الولایه و لم یناد بشیء کما نودی بالولایه؛ اسلام بر پنج پایه بنا شده است، بر نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و در اسلام هیچ چیزی مانند ولایت مورد توجه قرار نگرفته است.»
و در سخن دیگر فرموده است: «والو لایه افضل، لانها مفتاحهن، و الوالی هو الدلیل علیهن؛ ولایت و رهبری برتر از نماز، زکات و حج است، زیرا ولایت کلید آنهاست و رهبر راهنمای (تحقق صحیح) نماز، زکات و حج است.»
خداوند در آیه 8 سوره تکاثر از نعمت ولایت از انسان می پرسد که با آن چگونه برخورد کرده و بهره برده است؟ چرا که نعمت ولایت، نعمت بسیار بزرگی است که همانند آن نعمتی خداوند به انسان نداده است؛ زیرا خداوند بر انسان هبوط شده به زمین، نعمت هدایت را ارزانی داشت و این هدایتی که با راهنمایی راه بوده، با راهنمایی دستگیر، به تمام رسانیده و از مقام ارائه الطریق به مقام ایصال الی المطلوب بالا برده است؛ چرا که کسانی را فرستاده است که در حکم ریسمان استوار، سبب و وسیله محکم و دستگیره ای مطمئن می باشند که آدمی بدان می آویزد و به سوی خداوند اوج می گیرد. از این رو ایشان را نعمتی معرفی می کند که از آن پرسیده خواهد شد. در «محاسن» برقی، از حضرت صادق(ع) روایت کرده است: «فی قوله: لتسئلن یومئذ عن النعیم، قال: ان الله أکرم من أن یسال مومنا عن أکله و شربه؛ چون آن حضرت آیه را تفسیر کردند، گفتند: خداوند بزرگوارتر است از اینکه از مؤمنی، درباره خوردنیها و آشامیدنیهای او سؤالی بنماید» (محاسن، ص 399).
پس آنچه خداوند به عنوان نعمت از آن می پرسد چیزی دیگری است که در روایت دیگری به خوبی تبیین و تفسیر شده است. در عیون أخبار الرضا مرحوم صدوق، با اسنادش از ابراهیم بن عباس صولی چنین روایت می کند که او می گوید: روزی در محضر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بودیم، آن حضرت گفتند: در دنیا نعیم حقیقی نیست. بعضی از فقهائی که در محضر بودند، گفتند خداوند عز و جل میفرماید: «ثم لتسئلن یومنذ عن النعیم؛ و آنگاه آن روز از این نعمت بازخواست می شوید» (تکاثر/8)؛ و البته منظور همین نعیم در دنیاست و آن آب خوشگوار است. حضرت رضا(ع) در حالی که صدای خود را بلند کردند، گفتند شما این طور تفسیر می کنید! و آن را به اقسامی تقسیم می نمایید، به نحوی که بعضی می گویند: آب خنک است و بعضی می گویند: غذای لذیذ است و بعضی میگویند: خواب راحت است! اما پدر من روایت کرد برای من از پدرش حضرت أبی عبدالله جعفر بن محمدالصادق(ع) که چون این اقوال شما در محضر او بیان شد درباره تفسیر آیه ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم، خشمگین شد و گفت: خداوند عز وجل، از تفضلی که به بندگان خود نموده است پرسش نمی کند و بر این منت نمی گذارد؛ و منت گذاردن در مقابل نعمتی که مخلوقان خدا می دهند قبیح است تا چه رسد به اینکه به خدای عز وجل نسبت داده شود و چگونه می توان نسبت به خدا داد چیزی را که خداوند برای مخلوقان خود نمی پسندد؟ ولیکن نعیم، محبت ما اهل بیت است و موالات ماست که خداوند بعد از سؤال از توحید و نبوت از آن سؤال می نماید؛ زیرا چون بنده خدا به این مهم وفا کند، او را به بهشت و سعادتی که زائل شدنی نیست می رساند و براین واقعیت، روایت کرد برای من پدرم از پدرش از محمدبن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی از پدرش علی علیهم السلام که او گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یا علی! ان اول ما یسال عنه العبد بعد موته، شهاده أن لااله الا الله، وأن محمدا رسول الله، و أنک ولی المومنین بما جعله الله و تعالی و جعلته لک! فمن أقر بذلک و کان یعتقده، صار الی النعیم الذی لازوال له؛ رسول خدا(ص) گفته اند: ای علی! اولین چیزی که از بنده پس از مرگش سؤال می شود، شهادت است بر اینکه معبودی غیر از خدا نیست و اینکه محمد رسول خداست و اینکه تو بر مبنای قراری که خدای تعالی برای تو داده و قراری که من برای تو داده ام، ولی مؤمنان هستی! پس کسی که بدین مطلب اقرار کند و بدان معتقد باشد حرکتش بسوی نعیمی است که برای آن زوال نیست».
با توجه به آیات و روایات بسیار می توان گفت که ولایت، باطن رسالت و نبوت است. بنابراین، شریعت با باطن آن است که تمامیت می یابد،؛ چون ولایت، روح و جان شریعت است و اگر عبادتی بی ولایت باشد همانند جسم و کالبدی بی روح و جان است.
حقوق ولایت بر پایه حقانیت رسالت
از آن جایی که ولایت باطن رسالت است، با اثبات رسالت، حقوق ولایت نیز معلوم می شود که در اینجا نگاهی گذرا به حقانیت رسالت می افکنیم تا حقوق ولایت نیز تبیین گردد.
حقانیت رسالت از طریق معجزه جاودانه قرآن امکان پذیر است. (بقره، آیه 23 و نیز یس، آیات 2 و 3 و آیات دیگر) خداوند در آیه 57 سوره انعام و 17 سوره هود، قرآن را دلیلی روشن و گواهی آشکار بر حقانیت پیامبر(ص) در رسالت معرفی می کند و در آیه 23 و 24 سوره بقره و 99 آن، و آیه 82 سوره نساء و آیاتی دیگر، قرآن را معجزه ای کافی برای اثبات حقانیت پیامبر(ص) می داند.
از سوی دیگر، هر کسی می تواند با اندیشه و خردورزی به این حقانیت دست یابد و راه برای اثبات آن برای همگان باز است. (انبیاء، آیات 3 تا 10) این حقانیت برای همه گروه ها و اقشار انسانی به اشکالی فراهم است هر چند که برخی چون مشرکان (انعام، آیه 19 و فرقان، آیه 8)، منافقان (توبه، آیه 64)، یهودیان (مجادله، آیه 8 و بقره، آیه 76 و 159) و عالمان اهل کتاب از یهود و مسیحی (بقره، آیه 146 و آل عمران، آیه 19) آن را انکار می کنند و می خواهند نقاب بر چهره فروزان خورشید افکنند.
خداوند در آیه 33 سوره انعام می فرماید که کافران با آن که نسبت به حقانیت پیامبر(ص) در رسالت آگاه بودند، ولی به انکار آن می پرداختند، چون انسان های ستمگری بودند. یا یهودیان با آن که نشانه های حقانیت پیامبر(ص) را در تورات یافته بودند ولی به انکار برخاستند. (بقره، آیات 75 و 76 و 79 و 101 و 159 و آل عمران، آیات 86 و 199 و آیات دیگر)
همچنین امی بودن و به مکتب نرفتن و خط ننوشتن آن حضرت و مساله آموزی صدها مدرس (عنکبوت، آیه 48)، اخبار غیبی آن حضرت (آل عمران، آیه 44) و گسترش اسلام (شوری، آیه 24) دعوت به مباهله (آل عمران، آیه 61) و به مبارزه طلبیدن همه مخالفان و معاندان (همان و نیز بقره، آیات 23 و 24) از دیگر دلایل و شواهد بر حقانیت رسالت آن حضرت(ص) است.
ولایت مطلق رسول الله، امتداد ولایت خدا
پس از اثبات حقانیت آن حضرت(ص) به رسالت، این معنا نیز اثبات می شود که ولایت او چون امتداد ولایت الهی است، ولایتی مطلق و کلی است. از این رو خداوند به صراحت در آیه 6 سوره احزاب از تقدم و برتری حقوقی پیامبر(ص) بر حقوق مسلمانان تاکید می کند.
به این معنا که پذیرش عقلانی و عقلایی حقانیت رسالت به معنای پذیرش ولایت مطلق آن حضرت(ص) به شکل تعبدی است. بنابراین کسی نمی تواند خود را در چیزی از جان و مال و عرض، مقدم بر ولی الله بداند و بخواهد از حکم و قضاوت او سرپیچی کند؛ به ویژه آنکه می داند که ولی الله دلسوزتر و مهربان تر و آگاه تر و عالم تر به خود فرد است و آنچه برای او می پسندد عین خیر برای اوست. پس اگر حکم کند که زخمی بر تن او وارد شود یا مال و کشتی او سوراخ شود یا کودکش تباه گردد و یا دیواری بر افراشته گردد یا زنی طلاق داده شود و غده ای از تن بیرون کشیده شود، همه آنها به خیر اوست. (کهف، آیات 65 تا 83 و نیز آیه 6 سوره احزاب و مانند آن) بنابراین وقتی از ترجیح و اولویت پیامبر(ص) بر مؤمنان سخن به میان می آید به معنای این است که پیامبر(ص) به عنوان رسول و نبی در تمامی امور مقدم بر مؤمنان است. اگر مسئله حفظ جان باشد و امر دایر باشد بین حفظ جان پیامبر(ص) و جان مؤمنان، می بایست جان پیامبر(ص) حفظ شود و مقدم گردد؛ و همچنین امر دایر بین تکریم و احترام مؤمن و یا پیامبر(ص) باشد، تکریم پیامبر(ص) مقدم و مرجع است. اگر نفس مؤمن چیزی بخواهد و خواهشی داشته باشد و پیامبر(ص) دستور دیگری داشته باشد، امر و خواسته پیامبر(ص) بر خواسته مؤمن مقدم است. بنابراین در همه امور دین و دنیای پیامبر(ص) بر مؤمنان مقدم است. (کشاف، زمخشری، ج3، ص 523 و نیز المیزان، ج 16، ص 276)
البته این حق براساس نسبت پیامبر(ص) با خداوند ایجاد شده است و در حقیقت این حق ولایت مطلق از آن خداوند است که از مجرای پیامبر(ص) اعمال می شود. به این معنا که اگر این نسبت میان پیامبر(ص) و خداوند ازطریق رسالت و نبوت مثلا نبود، پیامبر(ص) نیز مانند دیگر مردم بود، ولی این جایگاه حقوقی پیامبر(ص) است که برای او این اولویت را آورده است. از این رو در آیه 6 سوره احزاب این حق به استناد نبوت به ایشان داده شده است. به سخن دیگر، ولایت حقوقی پیامبر همان امتداد ولایت حقیقی خداوند است و در حقیقت خداوند است که اعمال ولایت ازطریق نبوت و رسالت می کند. این ولایت و اولویت از آن خداست بالذات و بالاصاله و در پیامبر(ص) به سببیت و اسباب بودن است.
خداوند در آیه 59 سوره نساء و آیات دیگر، اطاعت را نیز به شکل حقوقی طرح می کند. به این معنا که اطاعت خویش را به عنوان الوهیت اثبات می کند و اطاعت از پیامبر(ص) را به سبب رسالت تثبیت می کند. یعنی این جایگاه حقوقی موجب می شود تا ایشان این شأن را بیابند که اطاعت او عین اطاعت خداوند باشد. بنابراین، مقام معنوی و رسالت و نبوت اوست که ایشان را در جایگاه ولایت گذاشته و اطاعت بی چون و چرای او را سبب شده است؛ چرا که این جایگاه در حقیقت انتساب به خداوند است و این خداوند است که ولایت را اعمال می کند.
حقوق پیامبر بر امت
پیامبر(ص) به سبب همین جایگاه حقوقی دارای حقوقی خاص مردم است و آنان وظیفه دارند که این حقوق را مراعات کنند. (آل عمران، آیه 159) خداوند می فرمایداز ایشان عفو نما، خود به صراحت دلالت می کند که برای آن حضرت(ص) حقی است که به سبب رسالت بر گردن مردم آمده است و چون حضرت صاحب حق بر ایشان است می تواند از حق خویش درگذرد و عفو نماید. به سخن دیگر، اثبات عفو به معنای اثبات حق است. (مجمع البیان، ج1و2، ص869)
البته این گذشت نسبت به حقوق عمومی مردم نیست، بلکه نسبت به حقوق شخصی خود آن حضرت است که به عنوان رسالت برای او بر مردم ثابت شده است. پس پیامبر(ص) موظف می شود تا از حقوق شخصی خود برای جلب مردم بگذرد و به ایشان رحم نماید. (روح المعالی، ج3، جزء4، ص 166)
حقوقی که به عنوان حق مقام و جایگاه حقوقی برای پیامبر(ص) ثابت است اموری چون احترام و ادب در مجالس است (بقره آیه 104 و نساء آیه 46 و حجرات آیه 2و3) این ادب می بایست به گونه ای باشد که شخصیت حقیقی و حقوقی پیامبر(ص) به بهترین شکل حفظ شود. بنابراین در هنگام نام بردن و صدازدن می بایست او را به القاب بلندی چون رسالت بخوانند و بی لقب و کنیه او را صدا نکنند. (نور، آیه 63 و حجرات آیات 2تا 5) هرگونه بی ادبی نسبت به مقام رسالت، به معنای بی خردی فرد است و اگر کسی نمی خواهد متهم به بی خردی شود، از این گونه رفتار و معاشرت زشت پرهیز کند. (حجرات، آیه4)
اذن گرفتن از دیگر حقوق پیامبر(ص) است. هرکسی در هر امری از امور شخصی و یا اجتماعی می بایست از پیامبر(ص) اجازه پیشین بگیرد. برای پیامبر(ص) این حق ثابت است تا افرادی را برای ترک صحنه های اجتماعی چون مشارکت سیاسی و اجتماعی و نظامی اجازه دهد. هرکسی هم می خواهد این صحنه ها را ترک کند می بایست پیش از این کار از مقام ولایت اذن بگیرد. (توبه، آیات 43 تا 45 و 83 و 86 و 90 و93 نور، آیه 62 و احزاب، آیه 13)
از دیگر حقوق پیامبر (ص) دراختیار داشتن «انفال» و «فی» است. (انفال، آیه 1) تا هر گونه که خواست آن را مصرف نماید و اجازه ندهد تا ثروت و سرمایه ملی در دستان گروهی از سرمایه داران دست به دست شود و از گردش سالم اقتصادی بیرون رود.
حق تصمیم گیری در بیت المال و چگونگی تقسیم و صرف آن از دیگر حقوق آن حضرت(ص) است که درآیات 58 و 59 سوره توبه تثبیت شده است.
حکمیت و داوری درمیان مردم از دیگر حقوق آن حضرت (ص) است. آن حضرت (ص) همچنین می تواند درباره پیروان شرایع دیگر اگر آنان خواستند به عدالت قضاوت و داوری کند. (مائده، آیات 41 تا 43)
حکومت نیز از دیگر حقوق پیامبر(ص) است که در آیات بسیار از جمله آیات پیشین و 59 و 90 سوره نساء و 25سوره حدید 41 و 44سوره مائده و 61 سوره انفال و 43 تا45 و نیز 83 و86 و 90 و 93 سوره توبه و مانند آن بیان شده است.
از دیگر حقوق ایشان در اختیار داشتن خمس (انفال، آیه 41) و فی (حشر، آیات 6 و 7) است که می تواند براساس منزلت و مقام حقوقی خود درآن تصرف کند و هرگونه که خواست مصرف نماید.
از دیگر حقوق رسول خدا، دوستی و مودت با اهل بیت (ع)و اطاعت و پیروی از آنان است؛ چرا که ایشان از سوی خداوند دارای عصمت هستند(احزاب، آیه 33) و از همان حقوق و درجات ولایت یعنی باطن رسالت برخوردارند. (شوری، آیه 23، و مائده آیه 3 و 54 و 67 و آیات دیگر) همین ولایت و اطاعت از آن امامان معصوم (ع) نیز می باشد و آنان نیز همین ولایت و حقوق را بر اساس آیات و روایات دارا هستند. همچنین براساس روایاتی، ولی فقیه جامع الشرایط امامت و رهبری نیز از این حقوق و ولایت درامتداد ولایت کلی الهی برخوردار است.



نوشته شده در یکشنبه 90 آبان 22ساعت ساعت 9:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin