سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یالثارات الحسین

به نظر می رسد تحلیل دقیق رابطه انسان با خدا براساس آموزه های قرآنی بسیار دشوار و پیچیده باشد؛ زیرا به همان اندازه که از حرکت انسانی به سوی خدا گفته می شود، از نوعی مشیت الهی و اراده او برای تحریک انسانی نیز گفته شده است؛ به گونه ای که انسان نمی تواند بپذیرد که انسان فعال مایشاء و مختار مطلق است، چنان که برخی می گویند و یا در کمال جبر قرار دارد به گونه ای که مخالفان می گویند. از این رو می بایست مختار را همان قول منزلی در میان دو منزل جبر و اختیار قرار داد، چنان که معصومان(ع) براساس آموزه های قرآنی تحلیل و تبیین کرده اند.
تزکیه، نتیجه اراده الهی
برخی از انسان ها براین باورند که پاکی و صفای آنان است که اسلام را در دل هایشان آراسته و عشق و علاقه به خداوند را در درونشان افروخته است. گاه چنان از خود دم می زنند که گویی فعال مطلق هستند و هیچ فعال بیرون از ایشان موجب نشده تا انفعالی در ایشان پدید آید. لذا از تزکیه نفس خویش سخن به میان می آورند و براین واژه و اصطلاح تاکید دارند.
اما هنگامی که به آموزه های قرآنی مراجعه می شود، تحلیل و تبیین قرآنی به گونه ای است که اگر مشیت و اراده الهی به تزکیه نفس ایشان تعلق نمی گرفت، هیچ گاه چراغ دوستی خدا در درونشان فروزان نمی شد و دل هایشان به اسلام و ایمان آراسته نمی گشت.
خداوند در آیه 21 سوره نور می فرماید: «ولو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا؛ اگر فضل و رحمت خدا بر شما نمی بود، هیچ یک از شما تا ابد پاکیزه نمی گشت.»
بنابراین ادعای تزکیه نفس از سوی انسان و فعال دانستن خود، ادعای کذب و دروغی بیش نیست. آنچه انسان انجام می دهد، پرهیز و تقوایی است که با ترک برخی از پلیدی های عقلانی و عقلایی انجام می دهد و این زمینه و بستری را برای آدمی فراهم می آورد تا هدایت الهی در قلب او جای گیرد و آموزه های وحیانی را بفهمد و در راستای آن عمل کند.
(بقره، آیه 3 تا 5)
خودسازی که انسان انجام میدهد درهمین حد ترک و اجتناب از کار پلید و زشت و دوری از آنهاست. در حقیقت تنها با فعل خود که چیزی جز ترک فعل نیست، نه فعل حقیقی و واقعی، بستری را برای بروز و ظهور فعل الهی فراهم می آورد تا هدایت انجام گیرد. هرچه انسان دراین مسیر بیشتر گام بردارد، درهای بیشتر و بزرگتری بر روی او گشوده می شود. از این رو در آیات قرآنی، تقوا یعنی ترک، پرهیز، اجتناب و دوری از زشتی ها و پلیدی ها را دری به سوی شناخت و معرفت، قدرت و توانایی تشخیص حق از باطل، یافتن علم و افزایش آن و بهره مندی از فضل، منت، رحمت و هدایت الهی، خروج از مشکلات زندگی و نیز رهایی از مصیبت های جهل و بسیاری از امور دیگر دانسته است. (انفال، آیه 29؛بقره، آیه 282، طلاق، آیه 2 و آیات دیگر)
بنابراین، اگر اراده و مشیت الهی نبود، هیچ انسانی تزکیه نمی شدو پاکیزگی را در نمی یافت (نور/ 21)
بنابراین، فضل و رحمت خداوند و مشیت اوست که دوستداران خود را از میان خلق برمی گزیند و دلهایشان را تزکیه و قلوب ایشان را به حب الهی فروزان و وجودشان را به اسلام و ایمان می آراید. آرایه های زیبای اسلام تنها بر وجودهای برگزیده الهی است که پوشیده می شود.
خداوند به صراحت در آیه 7 سوره حجرات، خود را محبب معرفی می کند و فعل تحبیب را به خود نسبت می دهد. در حقیقت این صفت فعلی خداوند به معنای دوست گردانیدن فعل خداوند در حق مؤمنان است. چنان که تزیین ایمان و مزین کردن مؤمنان به اسلام و ایمان نیز فعل الهی است.
عشق واقعی در تقواست
به سخن دیگر، پیش از اینکه مؤمن معنای عشق و محبت را دریابد و پیش از اینکه با خدا عشق ورزی کند، این خداست که بنده اش را معشوق و محبوب خود قرار می دهد و به او عشق می ورزد. هر انسانی که میان فجور و تقوا، تقوا پیشه گیرد و از پلیدی پرهیز کند، خداوند او را به عنوان مصطفی و محبوب خویش برمی گزیند و کاری می کند تا این بنده نیز معنا و مفهوم عشق و محبت را بچشد و با خدایش عشق ورزی کند. حب و دوستی و عشق، جلوه ای از رحمت و فضل الهی به بندگان متقی خود است.
اگر تحبیب الهی و دوست گردانیدن خداوندی در حق انسان نبود، انسان، مفهوم و معنای عشق و محبت را نمی فهمید و تنها زمانی این امر را می فهمد که تقوا پیشه کند. دراین صورت است که خداوند مشیت و اراده اش را به این تعلق می دهد که این بنده را با عشق و محبت و دوستی آشنا سازد و دل بنده را برباید. عشق واقعی را می بایست در تقوا جست. پس آنچه دربی تقوایی و پلیدی جست و جو می شود، چیزی جز عشق و محبت کاذب نیست همانند فجر کاذب که آدمی را می فریبد و از حقیقت فجر صادق بازمی دارد.
از این رو عشق و محبت با خاستگاه بی تقوایی را جز ذلت و خواری و نماد دروغین عشق و محبت ندانسته اند؛ چرا که عشق و محبت واقعی تنها در سایه تقوا به دست می آید.
حقیقت حب انسانی را می بایست در تحبیب الهی جست و هر آنچه به نام حب انسانی گفته اند ولی بی ریشه تقوای الهی باشد، چون تحبیب الهی درآن نیست، حب شیطانی است نه انسانی و الهی.



نوشته شده در سه شنبه 90 اسفند 16ساعت ساعت 9:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

در اندیشه سیاسی اسلام، مفاهیمی چون قدرت، مشارکت در قدرت، مهار قدرت و مانند آن جایگاهی ندارد؛ زیرا اصولا این امور مسئله جامعه اسلامی و قرآنی نیست؛ چرا که در اندیشه سیاسی اسلام، به جای این اصطلاحات مادی و دنیوی، مسائلی چون ولایت همگانی، مشارکت در امور اجتماعی، مسئولیت اجتماعی، وظیفه و تکالیف مؤمن نسبت به جامعه و رهبری مطرح است. بنابراین، هر کسی موظف است تا برای رهایی از خسران ابدی نه تنها در انجام کارهای عبادی شخصی صرف چون نماز و روزه و حج بکوشد، بلکه لازم است تا در کارهای عبادی اجتماعی نیز مشارکت فعال داشته باشد و اهل انفاق، زکات و دستگیری مردم باشد و کارهای نیک انجام دهد و حتی دیگران را بدان بخواند و توصیه و سفارش کند. (بقره، آیات 1 تا 5؛ سوره عصر و آیات دیگر)
مشارکت در عرصه های اجتماعی، وظیفه ای همگانی
از نظر اسلام، هر انسانی وظیفه دارد به عنوان مکلف در امور اجتماعی مسئولیت بپذیرد و فعالانه در همه کارهای خیر و نیک مشارکت داشته باشد. اسلام به شدت با هرگونه رفتار ضداجتماعی مخالفت می کند و رهبانیت را برنمی تابد؛ زیرا سعادت شخصی را در گرو سعادت جمعی می داند. (حدید، آیه 27؛ سوره عصر) از این رو مشارکت در همه عرصه های اجتماعی از عمران مساجد (توبه، آیه 18)، جهاد و جنگ در راه خدا (مائده، آیه 35)، تولید علم و ثروت و آبادانی زمین و ایجاد تمدن جهانی (هود، آیه 61) قیام به عدالت و اجرای قسط و برپایی و اجرای قوانین (حدید، آیه 25)، آموزش و تعلیم و تربیت (بقره، آیه 129؛ آل عمران، آیه 164) و مانند آن امری واجب و تکلیفی الزام آور است که نمی توان از زیر بار آن شانه خالی کرد.
پس حضور هر مسلمانی در هر عرصه اجتماعی، به عنوان انجام تکلیف و وظیفه، عملی عبادی است که موجبات تعالی فرد و جامعه و سعادت دنیوی و اخروی را فراهم می آورد. حضور در عرصه هایی چون انتخابات و در اموری چون شوراها، برای همه کسانی که شایسته مشورت هستند، لازم و تکلیف است و کسی نمی تواند از انجام این تکلیف و وظیفه خودداری کند و در جایی که به حکم اسلام لازم است تا به عنوان اتاق فکر در جامعه حضور قوی داشته باشد و به رهبری و کارگزاران نظام اسلامی مشاورت دهد، نباید از انجام این مسئولیت سر باز زند.
خداوند همان گونه که به پیامبر(ص) به عنوان اولوالامر و رهبری جامعه فرمان می دهد تا از مشورت های دیگران سود برد، همچنین به مؤمنان و مسلمان فرمان می دهد تا مشارکت فعال در این عرصه داشته باشند و به درخواست مشورت ایشان پاسخ مثبت دهند. (آل عمران، آیه 159)
اصولا جامعه اسلامی از آن جایی که جامعه عقلایی است افراد آن به حکم عقل می کوشند تا از مشاورت و مشورت دیگران سود برند و عقل دیگران را بر عقل خویش بیفزایند و خود را از راهنمایی های عقول دیگران بهره مند سازند. این مسئله بویژه در کارهای اجتماعی و انجام مسئولیت های اجتماعی بیشتر نمود می یابد، زیرا امور اجتماعی از پیچیدگی های فزون تر برخوردار است و لازم است تا با مشاورت از دیگران، مسایل آسان تر و ساده تر گردد و از علم و دانش و خبره دیگران استفاده شود. (شوری، آیه 38)
رقابت و سبقت در کار خیر
جامعه اسلامی، به قصد انجام مأموریت های الهی که مأموریت همه پیامبران و مؤمنان در طول تاریخ بوده است، بر آن است تا براساس عقل و وحی، انسان را در مقام خلافت الهی و حق بنشاند و سعادت دنیوی و اخروی مردم را تحقق بخشد. برهمین اساس هر مسلمانی به عنوان شهروند، بر خود فرض و واجب می داند که در کارهای خیر اجتماعی و امور زندگی بشری مشارکت فعال داشته و بخشی از مسئولیت و نقش های اجتماعی را به عهده گیرد. اینجاست که رقابت سالمی در چارچوب مسئولیت پذیری و انجام تکالیف الهی شکل می گیرد و هر کسی در انجام کارهای خیر و نیک بر دیگری سبقت می گیرد و با شتاب و سرعت می کوشد تا آن را به سامان برساند و کاری بر زمین نماند.
خداوند با عبارت: فاستبقوا الخیرات به مؤمنان توجه می دهد که هر کسی می بایست مانند مسابقات بکوشد تا بر دیگری با سرعت سبقت گیرد و بکوشد تا اولین کسی باشد که وظیفه و مسئولیت اجتماعی و کار خیری را انجام داده است و بر این اولین بودن ها افتخار کند و به خود ببالد که وظیفه ای را انجام داد و مسئولیتی را به عهده گرفت.
این مسارعت و شتاب در کارهای خیر اجتماعی، به معنای شتاب گرفتن و رفتن به سایه امنیت الهی و مقام مغفرت است. (آل عمران، آیه133) کسی که در کارهای خیر شتاب و سرعت می گیرد و اجازه نمی دهد که کسی بر او در انجام کارهای خیر سبقت و پیشی گیرد، در حقیقت به سوی بهشت، سبقت گرفته و از آتش دوزخ خود را رهایی بخشیده و از خسران ابدی به در آمده است.(حدید، آیه21)
ازنظر قرآن راه مستقیم رهایی و نجات و رسیدن به مقام خدایی شدن، سبقت در کارهای خیر اجتماعی است. (یس، آیه66؛ بقره، آیه184؛ مائده، آیه48) بنابراین، هرکسی که امید رهایی و رسیدن به تقرب و متاله شدن و بهشت رضوان الهی را دارد، می بایست در کارهای خیر اجتماعی و پذیرش مسئولیت ها و نقش های اجتماعی پیشی گیرد.
انتخابات، رقابت برای انجام مسئولیت الهی
از مصادیق روشن کارهای خیر، مشارکت در عرصه های اجتماعی و انجام مسئولیت های اجتماعی است؛ زیرا اسلام ، خیر را در کارهایی می داند که انسان برای رضایت و خشنودی خدا انجام می دهد و دیگران از آن سود می برند حتی اگر خودش به ظاهر بهره ای از این کار نبرد؛ چراکه این گونه کارهای اجتماعی مانند انفاق و ایثار و احسان و جهاد از ماندگاری برخوردار است و به عنوان باقیات صالحات برای فرد می ماند.
هر انسانی موظف و مکلف است تا در کارهای اجتماعی از دعوت دیگران به کارهای خیر و توصیه آنان به این تا انجام کارهای اجتماعی خیرخواهانه و نیکوکارانه، مشارکت فعال داشته باشد. انتخابات به عنوان یک روش در انتخاب شایستگان برای مشاورت به دولت اسلامی و رهبری یا شایستگان برای انجام کارهای خطیر اجتماعی، مطرح می باشد. بنابراین، وظیفه انتخاب کننده و انتخاب شونده است تا به عنوان انجام مسئولیت و نقش اجتماعی بر یکدیگر سبقت جویند و بخواهند تا هر کسی زودتر از دیگری رأی خود را در صندوق اندازد و مسئولیت اجتماعی مشاورت و معاونت در امر کارهای اجتماع و جامعه را به عهده گیرد.
بنابراین، ازنظر اندیشه سیاسی اسلام، حضور هر شخص در مقام انتخاب کننده یا انتخاب شونده، به معنای رقابت در سبقت جویی برای کارهای خیر و انجام وظیفه و مسئولیت است و می بایست از این دید به مسأله حضور در عرصه انتخابات نگریست.
اگر چنین نگرشی به مسأله انتخاب در جامعه اسلامی شکل گیرد، دیگر چیزی به نام بد خلقی های انتخاباتی و رقابت ناسالم، رقابت های غیرقانونی و اتهام زنی و افترا بستن و هتک حرمت ها و آبروریزی ها معنا و مفهوم نخواهد داشت. به امید روزی که جامعه اسلامی چنین نگرشی را پیدا کند و در چارچوب فرهنگ قرآنی در عرصه های اجتماعی از جمله انتخابات مشارکت کند و وظیفه خود را انجام مسئولیت الهی بداند و نه چیز دیگر.



نوشته شده در سه شنبه 90 اسفند 9ساعت ساعت 10:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

شاید عصر صادقین(ع) طلایی ترین دوران برای امت اسلام بود که توانستند دوباره همچون دوران پیامبر(ص) از حقیقت اسلام و مرجعیت دینی کتاب و عترت بهره مند شوند و امت اسلام توانست گامی بلند به سوی مرجعیت قرآن و اهل بیت بردارد.
تلاش های امام باقر(ع) و فرزند بزرگوارش امام صادق(ع) موجب شد تا حقیقت از پس ابرهای فتنه بیرون آید و امت درک کند که کتاب بی مفسر و راسخون از اهل بیت(ع) کتابی صامت است که بی عترت به نطق درنمی آید و هر چه مردم تلاش کنند تا به استنطاق از قرآن برایند، بسیاری از حقایق و معارف، همچنان از ایشان نهان خواهد ماند؛ زیرا حقیقت قرآن، همان حقیقت اهل بیت(ع) است و تنها آنان به همه رموز آن آگاه هستند و بر عبارات و اشارات و لطایف و حقایق آن به طور تمام و کمال علم دارند.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا مجاهدت های امام صادق(ع) را در بازگرداندن امت به سوی کتاب و عترت و مرجعیت ایشان را تبیین نماید.
قرآن و مرجعیت کتاب و عترت
اسلام دین تمام و کمالی است که چیزی را در حوزه های مختلف هدایت بشر به سوی خدایی و ربانی شدن، فروگذار نکرده است. بنابراین، انسان هر آن چیزی را که بخواهد درباره مسیر بازگشت به سوی خدا بداند، در اسلام می یابد.
اما باید توجه داشت که اسلام و توحیدی که در آن ارایه می شود، هرگز با بهره گیری از آیات قرآن به تنهایی به تمامیت کمالی خود نمی رسد؛ زیرا تمسک به کتاب و گفتن «حسبنا کتاب الله» نمی تواند انسان را به این هدف متعالی برساند؛ زیرا خداوند در آیات قرآنی روشن ساخته است که همواره آموزه های وحیانی به مفسرانی به نام پیامبران و اولیاء و اوصیاء نیازمند است تا حقایق آموزه های قرآنی را چنان که خداوند اراده کرده تفسیر و تبیین کنند و در عمل به مورد اجرا گذارند. از این رو اسوه های عینی از انسان های متاله و ربانی را به عنوان سرمشق های عملی برای پیروی و اطاعت از ایشان معرفی کرده و در اوج کمالی این اسوه ها، پیامبر گرامی(ص) را به عنوان اسوه حسن و سرمشق نیک مطرح نموده است.
خداوند در آیاتی از جمله آیه 3 سوره مائده تمامیت کمالی اسلام را به معرفی ولی الله می داند که در آیاتی از جمله آیه 59 سوره نساء و 55 سوره مائده بر وجوب اطاعت و پیروی از آن ولی الله فرمان داده است.
از نظر خداوند، قرآن به تنهایی نمی تواند توده های مردم را به سوی کمال بایسته و شایسته هدایت کند، مگر آن که راسخون در علم حقایق قرآن را تبیین نمایند و متشابهات را به محکمات ارجاع دهند. (آل عمران، آیه 7) از این رو فرمان می دهد تا از اهل ذکر پرسش شود تا ایشان حقایق قرآنی را چنان که هست بیان نمایند. (انبیاء، آیه 7) بر همین اساس اطاعت از پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (احزاب، آیه 33) که اولوالامر هستند (نساء، آیه 59) عین اطاعت خداوند دانسته شده (انفال، آیه 46 و آیات دیگر) و هرگونه تخلفی جایز شمرده نشده است. (حشر، آیه 15)
پیامبر(ص) در سخنان و فرمان های بسیاری بر این نکته تاکید کرده که مودت اولی القربی و اهل بیت(ع) که دارای عصمت هستند (احزاب، آیه 33) به عنوان مزد رسالت از آن رو بیان شده که آثار و برکات آن به خود امت اسلام بازمی گردد(سباء، آیه 47) و ایشان از گمراهی ابدی در امان خواهند ماند: ائتونی بکتاب اکتبه لکم لاتضلوا بعدی ابدا. (شرح نهج البلاغه، ج2، ص 54 و 55، و صحیح مسلم، ج3، ص 1257 و 1258 و السیره النبویه ، ج4، ص 450 و البدایه و النهایه، ج5، ص 200 و صحیح بخاری، ج31، ص3، 31 و فتح الباری، ج6، ص271 و الجزیه و الموادعه، حدیث 3168، ج8، ص132 و المغازی، حدیث4432)
این نوشته ای که پیامبر (ص) می کوشید تا برای امت اسلام بنگارد، فرمان به اطاعت از کتاب الله و عترت است؛ زیرا آن حضرت بارها براساس آموزه های قرآنی (مائده، آیه76)، فرمان بر ولایت امری اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داده و به عنوان نمونه فرموده است: انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا، کتاب الله و عترتی؛ اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛ همانا من دو چیز بسیار گرانبها را در بین شما به امانت می گذارم: یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیت من است اگر بدان تمسک جویید هرگز گمراه نمی شوید. آن دو همواره در کنار هم هستند و از هم جدا نمی شوند تا زمانی که بر من در سر حوض کوثر وارد شوند.» (مسند احمد حنبل، ج3، ص71، و ج4، ص371 و اسدالغابه ج2، ص21 و صحیح ترمزی، ج2، ص308 و ج5، ص181 و سنن بیهقی، ج2، ص148 و صواعق المحرقه ص57 و مستدرک حاکم، ج3، ص109 و 148 و مناقب ابن مغازلی، ص235 و کنز العمال، ج6، ص.217 حدیث 3819 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص450).
از نظر قرآن (مائده، آیه76) رسالت پیامبر(ص) به تمام و کمال نمی رسد مگر این که ولایت و خلافت اهل بیت(ع) به عنوان اسوه های عملی و عینی مردم مطرح شود و آنان همه مقامات و مناصب پیامبری از مرجعیت دینی و سیاسی و علمی و اجتماعی و قضایی و مانند آن را جز نبوت تشریعی (انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) در اختیار گیرند. از این رو پس از اعلان رسمی ولایت عهدی امیرمؤمنان علی(ع) در غدیر خم از سوی پیامبر(ص) خداوند اعلان اتمام و اکمال دین می کند. (مائده، آیه3)
فتنه سلب مرجعیت از اهل بیت(ع)
با همه تلاش هایی که از سوی خداوند و پیامبر(ص) برای تصدی امر مرجعیت اهل بیت(ع) انجام می گیرد، ولی به حکم سنت و قانون الهی مردم در فتنه و آزمون الهی گرفتار می شوند و همانند امت های یهودی و مسیحی از این آزمون سربلند بیرون نمی آیند.
هر یک از امت های یهودی و مسیحی در آزمون های ابتدایی خداوند نتوانستند از وصی پیامبران خویش اطاعت کنند. این گونه است که در زمان حضرت موسی(ع) هنگامی که حضرت هارون(ع) برای جانشینی موقت معرفی می شود، امت یهودی به پیروی از سامری می پردازند و حتی کمر به قتل وصی موسی(ع) می بندند و حضرت هارون(ع) را خوار می کنند و در جامعه مطرود می سازند. (اعراف، آیات 941 و 051؛ طه، آیات38 تا 49 و آیات دیگر)
امت مسیحی نیز وصی حضرت عیسی بن مریم(ع) را خوار کردند و بر خلاف وصایت ایشان به گمراهی رفتند و به دستورهای وصی عیسی(ع) گوش ندادند و تثلیث را پذیرفتند. (مائده، آیات611 و 711 و آیات دیگر قرآن)
خداوند و پیامبرش بارها به امت اسلام هشدار دادند که همان فتنه ها و آزمون هایی که موجب گمراهی امت های پیشین شد به عنوان سنت های الهی در میان امت اسلام نیز جاری می شود (عنکبوت، آیه2 و آیات دیگر) اما امت اسلام به این هشدارها و تهدیدها و وعده ها و وعیدها توجهی نکردند و گرفتار غفلت شده و به گمراهی افتادند.
خداوند در آیه 52 سوره انفال و آیات دیگر قرآن به امت هشدار می دهد که به زودی گرفتار فتنه ای می شوند که اختصاص به ظلم کنندگان و غاصبان مرجعیت اهل بیت(ع) ندارد بلکه همه را در برمی گیرد و کسی از این فتنه و آزمون جز با تسمک به قرآن و ولایت رهایی نمی یابد. اما خیانت از همان آغاز اعلان رسمی ولایت امیرمؤمنان(ع) و وصایت اهل بیت(ع) و خلافت ایشان پس از پیامبر(ص) آغاز می شود و پیامبر(ص) نه تنها تهدید به ترور می شود بلکه تروری نیز در عقبه انجام می شود. (الحلبی الشافعی، علی بن برهان الدین؛ السیره الحلبیه ، بیروت، دارالمعرفه ، 0140- ج3، ص 021)
اما خداوند پیامبرش را از همه این تلاش های دشمن در امانت نگه می دارد و تروریست ها ناکام می مانند. (مائده، آیه 76)
خیانت امت اسلام به پیامبر(ص) و خداوند به دلایل و انگیزه های مختلف روی می دهد. برخی از آنها به عشق قدرت و بازگشت به عصر جاهلی و برخی دیگر به عشق اموال و اولاد (انفال، آیه 82) به خیانت روی می آورند و مکر می ورزند تا پیامبر(ص) را بکشند. (انفال،آیه03)
توطئه ها پس از رحلت پیامبر(ص) افزایش می یابد و اهل بیت(ع) از مرجعیت ها و مناصب و مقامات ظاهری پیامبر(ص) دور نگه داشته می شوند و با غصب خلافت در سقیفه و در اختیار گرفتن مرجعیت سیاسی و قضایی، تلاش می شود تا ایشان در جایگاه مرجعیت در امور دینی و مانند آن قرار نگیرند. تلاش های امیرمومنان علی(ع) نیز به جایی نرسید و امت در فتنه ای آشکار نه تنها تلاش کردند تا اهل بیت(ع) را از حقوق الهی خود محروم کنند بلکه ایشان را به قتل برسانند.
در روایات بسیاری این معنا بیان شده که حضرت علی(ع) در بیان وضعیت خود با امت به وضعیت هارون اشاره می کند. از جمله این که به نزد قبر پیامبر(ص) رفته و گریان به آن حضرت(ص) عرضه می دارد: این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود که مرا بکشند.
پیامبر به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهی کرد و به سلمان فرمود: ای سلمان! خدا را شاهد می گیرم افرادی که با اینان بجنگند با من جنگیده اند، افرادی که با اینان روی صلح داشته باشند با من صلح کرده اند، بدانید که اینان در بهشت همراه منند.
سپس پیامبر(ص) نگاهی به علی(ع) کرد و فرمود: ای علی! تو به زودی پس از من، از قریش و متحد شدنشان علیه خودت و ستمشان سختی خواهی کشید. اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن و به وسیله موفقیت با آنان بجنگ و اگر کمک کار و یاوری نیافتی صبر کن و دست نگه دار و با دست خویش خود را به نابودی مینداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی، هارون برای تو اسوه خوبی است، به برادرش موسی گفت: ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی، این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند. (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص 965، انتشارات هادی- قم، الطبعه الاولی، 5041 هـ .)
پس از مدت کوتاهی از غصب حقوق اهل بیت(ع)، نه تنها مرجعیت های علمی و دینی از آنان سلب می شود بلکه تلاش می شود که با حذف فیزیکی اهل بیت(ع) یکپارچگی دینی و مذهبی ایجاد کنند و اجازه ندهند گفتمانی غیر از گفتمان غاصب سقیفه بنی ساعده در جامعه اسلامی وجود داشته باشد. این گونه است که همه خمسه طیبه به شهادت می رسند و با حذف فیزیکی آنان جامعه را از حق الهی محروم می سازند.
بدین ترتیب همه مناصب الهی اهل بیت(ع) از ایشان سلب می شود و کسی به عنوان مرجعیت به آنان مراجعه نمی کند و همان گونه که در مدت بیست و پنج سال، امیرمومنان علی(ع) خانه نشین می شود و به کشاورزی و باغداری می پردازد، بقیه اهل بیت(ع) نیز مطرود جامعه و امت اسلام می شوند.
اثبات مرجعیت اهل بیت(ع)
این وضعیت تا زمان امام باقر(ع) ادامه می یابد. در این زمان فرصتی پس از شهادت امام حسین(ع) و رسوایی نظام سیاسی و گفتمان سقیفه بنی ساعده از اسلام سیاسی پیش می آید و اهل بیت(ع) اندک اندک به تبیین اسلام واقعی می پردازند و اسلام سقیفه را رسوا می کنند.
توده های مردم اندک اندک به سبب ظلم و جور شدید به هوش می آیند و درمی یابند که مسیر سقیفه بیراهه و کژراهه بوده است. بیداری برخی از نخبگان موجب می شود تا به خانه امام باقر(ع) به عنوان نماینده برجسته اهل بیت(ع) مراجعه کنند.
در این هنگام است که مرجعیت دینی اهل بیت(ع) کم کم آشکار می شود. حضور نخبگان علمی در مجامع علمی و درسی امام باقر(ع) و سپس امام صادق(ع) این فرصت را به اهل بیت(ع) می دهد تا حقایقی که بیش از یک سده مخفی و نهان شده بود، آشکار شود. گویی مردم پس از یک صد سال و دولت های بخت النصری با عزیر مواجه شوند که تورات را برای ایشان آورده است. (بقره، آیه 952)
هجوم نخبگان به بیوت اهل بیت(ع) که بیوت الهی است (نور، آیه 63) به اندازه ای بود که در برخی از گزارش ها شمار آنان بیش از چهار هزار نفر گفته شده است. برخی از آنها در حق اهل بیت راه به افراط بردند و برخلاف دوره یکصد ساله که در تفریط غوطه ور بودند به غلو کشیده شدند و گویی اهل بیت(ع) برای ایشان همانند عزیز بن الله است. (توبه، آیه 03)
البته برخی از فتنه گران به این مسئله دامن می زدند و می کوشیدند تا با تخریب وجه نورانی وجوه الهی اهل بیت(ع) مقاصد خود را پی گیرند.
تفسیر قرآن بدون اهل بیت، ممنوع
امام صادق(ع) تلاش کرد تا در این دوره چنان نمودار شود که هیچ کس در مرجعیت علمی اهل بیت(ع) شک و تردید روا ندارد و به این نکته یقین کند که کتاب الله، بی اهل بیت(ع) و راسخون در علم قابل فهم کامل نیست و همگان نیازمند آن هستند که به اهل بیت(ع) به عنوان مرجع تفسیر و فهم قرآن مراجعه نمایند. از این رو ضمن استنباط اصول فقه اسلامی از کتاب و قرآن، نشان می دهند که در این امر دیگران تا چه اندازه عقب افتاده هستند. (محمد صدوق، من لایحضره الفقیه، ط. الثانیه قم، موسسه النشر الاسلامی، 4041، ج1، ص301/ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج08، ص892 با اندکی تفاوت.)
توبیخ های آن حضرت(ع) نسبت به کسانی که به قرآن مراجعه و استنباط فقهی و اعتقادی می کنند، خود گواه این معناست که آن حضرت(ع) تلاش دارد اهل بیت(ع) را چنان که حدیث الثقلین معرفی کرده است، به مردم بشناساند و امت دریابد که حتی از فهم و درک آیات بینات قرآن بدون اهل بیت(ع) عاجز و ناتوان است؛ چرا که حقیقت قرآن را مطهرون درمی یابند (واقعه، آیات 77 تا 97) که براساس آیه 33 سوره احزاب اهل بیت پیامبر(ص) هستند که ایشان صادقان می باشند (توبه، آیه 911) و از عصمت برخوردار بوده و مرجع میان مردم برای شناخت محکمات از مشتابهات می باشند. (آل عمران، آیه7)
آنان به امت می فهمانند که کلام خداوند دست کم سه دسته است که امت تنها بخشی را بی اهل بیت(ع) و صادقان می فهمند. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: خداوند سخنش را سه بخش کرده است: بخشی از آن به گونه ای است که عامل و جاهل آن را می شناسد و می فهمد، و بخشی از آن را جز کسی که ذهنش باصفا، حسش لطیف و تشخیصش صحیح است- از کسانی که خدا سینه شان را برای اسلام گشوده است- نمی فهمد، و بخشی دیگر به گونه ای است که جز خدا و امانتداران او و راسخان در علم آن را نمی دانند. (احمد طبرسی، الاحتجاج، دارالنعمان، ج1، ص673)
امام صادق(ع) دراین باره می فرماید:کتاب الله علی اربعه اشیاء علی العباره و الاشاره و اللطائف و الحقایق فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء؛ کتاب خدای عزوجل بر چهار چیز مشتمل است: برعبارت و اشارت و لطایف و حقایق. عبارت برای عموم (مردم) و اشارت برای خاصان و لطایف برای اولیا و حقایق برای پیامبران. (بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه ج 87، ص 772).
درپاره ای از روایات امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به انتقاد از فقها و مفسران اهل سنت پرداخته و آنان را فاقد هرگونه درک صحیح نسبت به قرآن اعلام نموده اند. امام باقر(ع) خطاب به قتاده- مفسر معروف اهل سنت در عراق- گفت: ای قتاده به یقین قرآن را تنها کسی می شناسد که مخاطب آن باشد. سپس فرمود: به من رسیده است که تو به تفسیر قرآن مشغول شده ای. قتاده گفت: آری. امام فرمود: وای بر تو ای قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر می کنی به یقین هلاک خواهی شد و دیگران را هم به هلاکت خواهی کشاند و اگر قرآن را به نقل از دیگران تفسیر کنی باز هم هلاک خواهی شد و دیگران را به هلاکت خواهی کشاند.»
در قسمتی از روایت مفصلی که شیخ صدوق در علل الشرایع آورده است، امام صادق(ع) در انتقاد از ابوحنیفه- که در عراق به کار فتوا مشغول بود- می فرماید: ای ابوحنیفه، آیا تو قرآن را آنچنان که سزاوار شناختن آن است می شناسی؟ آیا در قرآن ناسخ را از منسوخ باز می شناسی؟
ابوحنیفه در پاسخ گفت: آری.
امام فرمود: «ای ابوحنیفه، حقا که ادعای دانش می کنی، اما بدان که چنین دانشی را خداوند جز در نزد اهل قرآن که کتاب خدا بر ایشان نازل شده، قرار نداده است. آری؛ چنین دانشی جز در نزد ذریه ویژه رسول خدا(ص) نیست و قطعا خداوند دانش حرفی از کتاب خود را در اختیار تو قرار نداده است». و در دنباله روایت آمده است که امام سؤالاتی از قرآن به میان آورد که ابوحنیفه از پاسخ آنها درماند.
امام صادق(ع) همچنین در انتقاد از هرگونه تفسیر به رای فرمود: «آنکس که قرآن را با رأی خود تفسیر کند، به فرض که درست و مطابق با واقع تفسیر کند، اجر و پاداشی نخواهد برد.
اما اگر به خطا تفسیر کند، او از مرز حق و حقیقت بیش از فاصله زمین و آسمان دور شده است».
هدف از نقد علمی مخالفان این بود که آنان دریابند که هرکس کتاب خدا را بی عترت بخواهد، به گمراهی می رود و هرچند که کتاب خداوند بین و روشن است، ولی حقایق آن می بایست از سوی اهل بیت(ع) بیان شود که همان راسخون در علم می باشند.
بازگرداندن مرجعیت، تنها به مرجعیت علمی ختم نمی شود. دراین دوره با هجوم نخبگان به سوی اهل بیت(ع) آنان حقایق دیگری را آشکار می کنند که یک سده از مردم نهان بوده است. این گونه است که مسئله امامت و ولایت اهل بیت(ع) و مرجعیت سیاسی، قضایی و ولایی و حکومتی آنان در کنار مرجعیت دینی مطرح می شود و عباسیان را نسبت به عملکرد امام صادق(ع) برمی انگیزاند.
لذا تلاش برای حذف فیزیکی اهل بیت(ع) دوباره آغاز می شود؛ ولی زمانه بسیار دگرگون شده است و اهل بیت(ع) در بخشی از جامعه که به عنوان علویون و شیعیان و حتی رافضی شناخته می شوند، چنان جایگاهی می یابند که دیگر نمی توان به سادگی آنان را حذف و از قدرت آنان درعرصه سیاسی و اجتماعی و نظامی و فرهنگی و قضایی و علمی چشم پوشید.
حرکت امام باقر(ع) و در ادامه امام صادق(ع) موجب می شود تا مرجعیت اهل بیت(ع) درگفتمان رقیب گفتمان سقیفه بنی ساعده شکل عینی و ملموس گیرد و جامعه اسلامی به دو گروه اساسی تبدیل شود و تلاش برای بازگرداندن حاکمیت مطلق به اهل بیت(ع) از سوی شیعیان در دوره های بعد آغاز شود.
هدف امام صادق(ع) درخصوص مرجعیت مطلق اهل بیت(ع) به این معنا نیست که کتاب خداوند از مرجعیت برخوردار نمی باشد؛ زیرا از نظر آن حضرت(ع) همه روایات باید براساس آیات قرآن مورد نقد و سنجش و ارزیابی قرار گیرد. (بحارالانوار، ج 2، ص 242) بلکه مراد آن است که قرآن صامت (متن قرآن) با قرآن ناطق (اهل بیت) است که می تواند مردمان را هدایت کند و متاله و ربانی سازد و جامعه را به عدالت برساند چنان که آیات قرآنی از جمله آیه 52 سوره حدید بر نقش مهم رهبری در قیام توده ها تاکید دارد و خداوند در آیاتی، اهل بیت(ع) را مرجعیت هر امری می داند که با مراجعه به ایشان درگیری ها به پایان می رسد. (نساء، آیه 96).
به هرحال، تلاش های امام صادق(ع) موجب شد تا مرجعیت مطلق به اهل بیت(ع) بازگردانده شود و گروهی از مردم با حقیقت مقامات و مناصب اهل بیت(ع) آشنا شده و پیرو آنان گردند.



نوشته شده در پنج شنبه 90 بهمن 20ساعت ساعت 10:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

در مقاله حاضر نویسنده با برخی شواهد قرآنی و روائی به بررسی نقش نیت در تغییر اعمال انسان و ضبط و ثبت یا عدم آن در کارنامه قیامتی وی پرداخته است .
¤¤¤
می گویند وقتی در آخرت به کارنامه خوب و بد خود نگاه می کنیم، در آن اعمال و افعالی را می بینیم که هرگز انجام نداده ایم. در حالی که هیچ زنایی نکرده ایم، چند زنا در آن ثبت شده است. در حالی که پیامبر و امامی را به شهادت و قتل نرسانیده ایم، قتل پیامبری در کارنامه ما ثبت شده است. در حالی که جایی را بمباران نکرده ایم یا اصلا پرواز با جنگنده ها را بلد نبودیم، چند قتل عام و کشتار دسته جمعی از طریق بمباران هوایی در کارنامه ما ثبت شده است.
یامی بینیم که برطبق محتویات نامه اعمال در جهادی شرکت کرده ایم و یا در ساخت مسجد و مدرسه ای مشارکت داشته ایم و یا کودکی را از دست گرگی رهانیده ایم و یا دستگیر ستمدیده ای شده ایم و چند کار خوب دیگر در کارنامه ما ثبت شده که اصلا روح ما از آن خبر ندارد.
آیا واقعا اشتباهی رخ داده است؟ آیا فرشتگان و کاتبان اعمال به خطا و اشتباه رفته اند؟ چرا کاری که نکرده ایم به نام ما ثبت و ضبط شده است؟ مگر نه این است که همه اعمال ما از خرد و درشت، از ذره یا غیر ذره در کارنامه های ما می بایست ضبط و ثبت می شد؟ پس این چه کارنامه پر از غلط و اشتباهی است که به دست ما داده اند؟
اما وقتی پرده های دنیا و ظواهر مادی آن به کناری می رود، معلوم می شود که همه اینها اعمال ما بود که در کارنامه خوب و بد ما ظاهر شده است. ولی مگر می شود که من این کارهای خوب و بد را داشته باشم در حالی که روح من از آن خبر ندارد؟
واقعاً این کارنامه ای که به ما ارائه شده است، هم کارنامه ماست و هم کارنامه ما نیست. واقعا کارهای بد و خوب دیگران در کارنامه ما ثبت و ضبط شده است. اما چرا؟
کارنامه خوب و بد دیگران در کارنامه ما
خداوند در پاسخ به این پرسش به این نکته توجه می دهد که اگر کسی به کار خوب و بدی خشنود باشد، آن کار در کارنامه او ثبت و ضبط می شود.
خداوند در آیات 164 و 165 سوره اعراف بیان می کند که کارنامه دیگران می تواند در کارنامه ما ثبت شود، چنان که اعمال زشت اصحاب سبت در کارنامه کسانی ثبت شد که اصلا اقدام به مخالفت با قانون الهی نکرده و در روز شنبه ماهی صید نکرده بودند؛ اما چون سکوت کرده بودند و به کار زشت آن گروه راضی و خشنود بوده یا حتی بی تفاوت بودند، آنان را به سبب رضایت یا بی تفاوتی، نه تنها مواخذه کرده بلکه در همین دنیا آنان را به عذاب سختی گرفتار و ایشان را همانند مرتکبان اعمال زشت، به بوزینه تبدیل و مسخ کرد.
بنابراین، نه تنها همدلی بلکه بی تفاوتی، موجب می شود که در هنگام انجام کار زشت و منکر دیگران، آن کار زشت و بد به نام ما نیز نوشته شود.
باز در داستان دیگری نیز به این نکته توجه می دهد. کسی که ناقه حضرت صالح(ع) را پی کرد و آن را کشت، یکی از افراد شقی این قوم بود که خداوند در آیه12 سوره شمس از وی به اشقی تعبیر کرده است. این شقی ترین فرد قوم ثمود پس از پی کردن، ناقه را کشت؛ ولی خداوند این پی کردن یک نفر از ایشان را (قمر، آیه29) به همه نسبت می دهد؛ زیرا آنان در این امر، همدلی و رضایت داشتند و به تکذیب پیامبر صالح(ع) پرداختند. (اعراف، آیه 77؛ هود، آیه 65؛ شعراء، آیه 157؛ شمس، آیه 14)
به سخن دیگر هرکسی نسبت به کار بدی همدلی و یا رضایت داشته باشد بلکه حتی نسبت به کار بد بی تفاوت باشد، خداوند آن کار بد را درکارنامه او می نویسد.
در مقابل اگر کسی کار خوبی نکرده باشد ولی نیت خیر داشته باشد و یا کار خوب دیگری را وقتی می بیند و یا می شنود از آن خشنود می شود، آن کار خوب در کارنامه او هم ثبت می شود. از این رو کارنامه ما پر از کارهایی می شود که تنها از شنیدن و یا دیدن آن خشنود شده ایم و بدان رضایت داده ایم.
مشارکت در عمل دیگران
پس مشارکت در عمل دیگران تنها به ورود عملی و عینی و انجام عینی آن کار نیست، بلکه در کارهای بد با همدلی و حتی با بی تفاوتی و در کارهای خوب با همدلی و نیت، این مشارکت تحقق می یابد.
بنابراین، لازم نیست که در کاری که در جایی دور یا در زمان دوری اتفاق افتاده حضور داشته باشیم تا به عنوان مشارکت کنندگان در آن عمل خوب و بد نام ما نوشته و کارنامه ما سفید و سیاه شود؛ بلکه با نیت می توان این مشارکت را تحقق بخشید.
مشارکت با امام حسین(ع)
اعمش از عطیه کوفی (عوفی) نقل می کند که گفت: به اتفاق جابربن عبدالله انصاری برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام به کربلا مشرف شدیم؛ چون بدان محل متبرک رسیدیم، جابر مراسم تشرف و زیارت را به جای آورد، ابتدا در آب فرات غسل کرد، لباس تمیز به تن نمود، با بوی خوشی که همراه داشت، بدن خود را معطر کرد و درحالی که گام های خود را کوتاه بر می داشت و ذکر خدا بر لب داشت قدم بر می داشت تا به قبر مطهر حضرت اباعبدالله سیدالشهدا(ع) رسید.
عطیه گوید: چون جابر نابینا بود به من گفت: دست مرا بر تربت مقدس قبر بگذار. من دست او را روی قبر مطهر گذاشتم، اما همین که دست خود را روی قبر گذاشت، گویا غصه عالم در دل او راه یافت و به یاد خاطره جانگداز شهادت عزیزان پیامبر و علی و فاطمه علیهم السلام افتاد، غش کرد و بی هوش روی قبر افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره نورانی جابر پاشیدم و او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای احترام فریادی از دل سر داد و گفت: «یاحسین، یاحسین، یاحسین، حبیب لا یجیب حبیبه؛ ای حسین ای حسین، ای حسین، آیا دوست جواب دوستش را نمی دهد؟»
بعد جابر، جوابی به خود داد که دل هر شنونده ای را می سوزاند و این گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت:ای حسین، چه طور می توانی جواب بدهی درحالی که رگ های تن و گردن تو بریده شده و با خون گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه می توانی پاسخ دهی درحالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به کوفه و شام برده شده است). ای حسین، من شهادت می دهم همانا تو فرزند پیامبران و فرزند سید اوصیاء و فرزند همگام تقوا و برگزیده هدایت و پنجمین نفر اصحاب کساء و فرزند بزرگ جانشینان و زاده فاطمه زهرا سیده زنان عالمیان هستی.
چرا چنین نباشی درحالی که تو از دست رسول خدا(ص) غذا خوردی و در بستر و دامان پرهیزکاران پرورش یافتی و از سینه ایمان شیر نوشیدی و با اسلام از شیر گرفته شدی، پس تو پاک و پاکیزه زیستی و پاک و پاکیزه از دنیا رفتی، اما دل های مؤمنان در غم فراق تو دردمند و ناراحت است و در پاکیزگی و نیکویی تو شک و تردیدی ندارند؛ پس سلام خدا و رضوان او بر تو باد. ای حسین، من شهادت می دهم تو در راهی شهید شدی که برادرت یحیی بن زکریا در آن راه به شهادت رسید.
جابر سپس با قلبی اندوهبار، به دور قبر حسین(ع) گردید و سپس به نزد قبور سایر شهدا و سربازان فداکار صحنه خونین کربلا آمد و آنان را مورد توجه قرارداد و گفت:
درود بر شما ای ارواح پاکی که سالار شهیدان حسین(ع) را در میان خود گرفته و با جان خویش از او حمایت کردید و اکنون کنار قبر او آرمیده اید. من شهادت می دهم که شما با خون خود نماز را به پا داشتید و به زکات (حقوق مالی اسلام) حیات تازه دادید و با عمل خود، امر به معروف و نهی از منکر نمودید. (و این دو اصل مهم اسلامی را زنده کردید) و با کافران و ملحدان جهاد کردید و عبودیت و بندگی خود را با جانفشانی به مرحله یقین رساندید. به خداوندی که محمد(ص) را به پیامبری مبعوث کرد و به حق رهنمون بود ما با شما در این راه سعادت بخش و در آنچه انجام داده اید، شریکیم.
عطیه می گوید: به جابر گفتم: این چه سخنی است که می گویی (که ما با شهدای کربلا در اجر و ثواب شریکیم) درحالی که ما نه مانند آنان از شهر و دیار خود آواره شدیم و نه به صحنه کارزار آمده ایم و نه شمشیری زده ایم! اما این پاک باختگان جنگیدند و بین سر و بدنشان جدایی افتاده و فرزندانشان یتیم شده و رگهای گردنشان بریده شده است؟ ای جابر چطور ما با آنها شریکیم؟
جابر در پاسخ عطیه گفت: یا عطیه، سمعت حبیبی رسول الله(ص): من احب قوما حشر معهم، و من احب عمل قوم اشرک فی عملهم، والذی بعث محمدا بالحق نبیا ان نیتی و نیه اصحابی علی ما مضی علیه الحسین و اصحابه؛
ای عطیه؛ از حبیبم رسول خدا شنیدم که می فرمود: «هرکس قومی را چه خوب و چه بد دوست بدارد و یا عمل قومی را دوست بدارد با آنان محشور و با عمل آنان در اجر شریک خواهدبود.
ای عطیه، به خدایی که محمد را به حق مبعوث به رسالت کرد، همانا من مایل بودم همراه امام حسین(ع) باشم و در راه آن امام مظلوم شهید شوم، این خواست من و یاران من بود، بنابراین به خواست خداوند ما در اجر و پاداش این شهیدان که شربت شهادت نوشیده اند، شریکیم.
عطیه می گوید: بعد از کنار قبر حضرت سیدالشهداء حرکت کردیم. در بین راه جابر به من فرمود: ای عطیه، من وصیتی دارم، آیا آن را بگویم، زیرا ممکن است پس از این سفر دیگر مرا دیدار ننمایی.
ای عطیه، دوستان آل محمد را مادامی که مفتخر به دوستی آنان هستند دوست بدار، و دشمنان آل محمد را تا زمانی که دشمنی دارند، دشمن بدار، اگرچه همواره در حال نماز و روزه باشند. ای عطیه، با محب آل محمد مدارا کن و اگرچه لغزشی دارند و قدمی برخلاف برمی دارند و گناهکارند، اما به واسطه گامهای دیگری که در محبت آل محمد برمی دارند جبران آن گناهان می شود؛ زیرا دوستداران آنان اهل بهشت و بازگشت دشمنان آنان به جهنم است. (بحارالانوار، ج86، ص130)



نوشته شده در شنبه 90 بهمن 8ساعت ساعت 11:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

معاد به همان اندازه توحید در زندگی انسان نقش دارد. از این روست که معاد و رستاخیز از اصول دین اسلام دانسته شده است؛ زیرا باور به معاد سبک زندگی انسان را تغییر می دهد و رفتار انسانی را متحول می سازد و پای بندی او را به قوانین عقلانی و عقلایی و شرعی افزایش می دهد و اهداف زندگی مادی دنیوی را به سوی اهداف متعالی چون متاله و ربانی شدن تغییر می دهد.
برای بسیاری باور معاد سخت و دشوار است.این در حالی است که قرآن از مسئله معاد به عنوان آسان ترین واقعه در هستی یاد می کند و در مقایسه با آفرینش ابتدایی و ابداعی، امکان بلکه وقوع معاد را بسیار سهل و آسان تر از آن می داند. در آیات قرآنی، دلایل بسیاری بر مسئله معاد جسمانی و آسانی نظری و وقوع عینی آن سخن گفته شده و با اشاره به وقوع معاد در زندگی مادی دنیوی، دلایل و شواهد بسیاری را بر امکان بلکه وقوع معاد جسمانی در جهانی دیگر بیان کرده است.نویسنده در این مطالب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا برخی از این دلایل و شواهد معاد جسمانی را در زندگی روزمره و جهان مادی و دنیوی بیان کند.
نقش باور به معاد در سبک زندگی انسان
بینش و نگرش انسان به خود و جهان، تأثیر بسزا و شگرفی در چگونگی زندگی انسان و تعامل با رخدادها و وقایع روزمره دارد. اگر انسان به خداوند اعتقاد داشته باشد و باورش بر پروردگاری خداوند قوی باشد، آثار آن در زندگی این خواهد بود که خداوند را مالک هستی می داند که از روی رحمانیت و رحیمیت آفریده ها را آفریده و به هدف و قصدی حکیمانه آن را پرورش و ربوبیت می کند تا هر موجودی به کمال بایسته و شایسته اش برسد. بر این اساس معتقد به قوانین الهی در جهان و تاریخ و جامعه می شود و به سنت های الهی گردن می نهد و ضمن انجام تکالیف و وظایف عبودیت، نسبت به رخدادها و وقایع جهان شکیبایی و صبر پیشه می کند و خود را در چارچوب خواسته های الهی قرار می دهد تا این گونه رضایت خداوندگاری را به دست آورده و اهداف آفرینش را در خود و جهان تحقق بخشد.
چنین بینش و نگرشی به معنای پذیرش معاد و رستاخیز است؛ زیرا جهان را قابل آن نمی داند که بتواند همه اهداف آفرینش از جمله محاسبه و مجازات منعم علیهم و مغضوب علیهم را در خود تحقق بخشد. انسان مومن و موحد، دلایل بسیاری را می یابد که بر لزوم و وجوب معاد و رستاخیز پس از مرگ تأکید می کند.
اما کسی که خداوند را باور ندارد یااهل توحید در همه ابعاد از جمله ربوبیت و پروردگاری نیست، منکر معاد و رستاخیز خواهد بود و مرگ را پایان حیات و زندگی به طور مطلق خواهد دانست و به جای آنکه از مرگ به وفات تعبیر کند به فوت یعنی نیستی و نابودی مطلق یاد می کند. چنین شخصی، همه معنای زندگی را در همین زندگی مادی دنیوی خلاصه می داند و تلاش می کند تا به هر شکلی شده براساس لذت عمل کند و این دو روزه دنیا را خوش بگذارند. بر این اساس، چیزی به عنوان تکلیف در مقابل دیگری در خود احساس نمی کند و اگر به دیگران خدمتی انجام می دهد براساس اصالت لذت و بده و بستان است. این گونه است که قوانین و مقررات وضعی از سوی انسان هایی با این گونه بینش و نگرش، همواره برای مدیریت تضادها و تقابل هاست و از نوعی عقلانیت مادی برخوردار می باشد و هیچ گونه عواطف و احساسات در آن لحاظ نمی شود. برهمین اساس همواره قوانین خشک و عقلانی حاکم بر جامعه آنان خواهد بود و چیزی به نام ایثار، عفو، احسان و محبت در آن جامعه وجود نخواهد داشت. روابط زناشویی که اوج روابط احساسی و عاطفی است به شکل قراردادهای عقلانی تغییر ماهیت و شکل می دهد و بده و بستان ها جای ایثار و عفو و احسان و مودت می نشیند.
در حقیقت دو سبک متفاوت زندگی با دو بینش متفاوت و متقابل در جامعه انسانی شکل می گیرد که در یکی عواطف و احساسات در کنار عقل و شرع، حاکم بر روابط اجتماعی میان انسان ها می شود و اهداف متعالی انسان و فضیلت های اخلاقی در محور عملکرد انسان ها جا می گیرد و هر کسی می کوشد تا صفات خدایی یابد و از مقام رحمانیت و رحیمیت به دیگران کمک کند و از مقام ربوبیت و پروردگاری به یاری و پرورش دیگران اقدام کند و در شکل دیگر از زندگی، عقل مادی و اصالت لذت و حب ذات و شخص، حاکم بر روابط اجتماعی می شود و هرکسی می کوشد تا بهترین و بیش ترین لذت را از زندگی کوتاه دنیوی ببرد و اگر به دیگری خدمتی می رساند به سبب همان پاسخ گویی به نیازهای عاطفی و احساسی خود است؛ زیرا با خدمت به دیگری، احساس لذتی می برد که آن را بخشی از نیازهای شخصی خود می داند. بنابراین، تنها به هدف لذت و بهره مندی از زندگی دنیوی است که همه تعاملات و روابط خود با چیزها و یا دیگران را سامان می دهد و بر همین اساس روح ایثار و عفو و گذشت و مودت و محبت در ایشان کمتر بروز و ظهور می کند؛ زیرا عقل مادی اجازه نمی دهد که به دیگران جز در چارچوب لذت های شخصی خود فکر کند و برای آنان کاری و خدمتی را انجام دهد.
ازنظر قرآن، معاد برای کسانی که معتقد به آن هستند در اشکال گوناگونی ظهور می یابد. برخی معاد را زمینه بروز و ظهور صفات ذات الهی در خود می دانند که در جهان مادی آن را کسب کرده و متاله و ربانی شده اند. اینان در حقیقت عاشق خدایی شدن است و تمام توجهشان به وجه الله و وجه الله شدن است. اینان عاشقانی هستند که می کوشند تا «الی ربها ناظره» باشند (قیامت، آیات22 و 23) و خداوند را به نظاره نشینند و خود را آینه تمام نمای صفات و اسمای ذات الهی قرار دهند. خداوند در آیات قرآنی از این دسته به عنوان ابرار، مقربان، متالهان و ربانیون یاد می کند.
گروهی دیگر، کسانی هستند که معاد را برای خوشی های آن می خواهند و تلاش می کنند تا با کسب صفاتی، در آینه صفات فعل خداوند خود را ببینند اینان به جای آن که در آینه اسماء و صفات ذات الهی به خداوند بنگرند، در اندیشه آن هستند که در آینه صفات فعل خداوند از بهشت صفات فعلی الهی بهره مند شوند. تلاش ایشان درحد همان رنگ خدایی گرفتن است. (بقره، آیه138) این دسته همواره به جمال الهی می نگرند و می کوشند تا در خود صفاتی از فعل الهی را بروز دهند که بیانگر جمال الهی است؛ زیرا بهشت که چند شکل است و در برخی از آیات هشت بهشت گفته شده تفاوت های ماهوی بسیاری دارد که هر یک لایق دسته ای است. در آیات قرآنی از این دسته به عنوان اصحاب یمین یاد شده است. این گروه در زندگی خویش اهل احسان، ایثار، بخشش، کرامت، عفو، مهر و مودت به دیگران هستند.
البته گروه سومی هستند که ایشان نیز از اصحاب یمین شمرده می شوند؛ آنان همواره در خوف و خشیت بسر می برند و متأثر از جلال الهی به جای جمال الهی یا کمال الهی هستند. اینان نیز به کارهای خیر اگر متوجه می شوند برای رهایی از جلال الهی و اسماء و صفات فعل جلالی الهی است. خداوند درباره این افراد در آیات60 و 61 سوره مؤمنون می فرماید که ایشان از خوف جلال الهی در معاد، در کارهای خیر پیشی می گیرند. این دسته از مردمان بیشتر اهل تقوا، گریه، ابتهال، تضرع و مانند آن هستند.
بنابراین، در کسانی که به معاد و آخرت ایمان دارند، سه نوع بینش و نگرش وجود دارد که مبتنی بر محبت به کمال ذات الهی، عشق به صفات فعل جمال الهی و ترس و خوف از صفات فعل جلال الهی است. از این رو تفاوت های معناداری حتی در سبک زندگی این سه گروه می توان یافت. امیرمؤمنان علی(ع) عبادت مردم را به سه دسته تقسیم می کند و می فرماید: ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار، و ان قوما عبدوالله رهبه فتلک عباده العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار؛ عده ای خدا را برای رسیدن به ثواب عبادت می کنند که این عبادت بازرگانان و تجار است؛ و جمعی خدا را از روی ترس عبادت می کنند که عبادت غلامان و بردگان است؛ و گروهی خدا را به جهت سپاسگزاری از نعمت هایش بندگی می کنند و این عبادت آزادگان است.
دلایل روشن از معاد در جهان مادی
خداوند هرچند که در همه جا حاضر است و همه هستی، آینه و نشانه هایی از اوست؛ ولی توجه انسان به آینه و غفلت از صورت ظاهر در آینه موجب می شود تا انسان حقیقت و ملکوت هرچیز را نبیند و سرگرم ظاهر شود.
همین غفلت از صورت ظاهر در آینه آیات هستی است که آدمی را نسبت به خداوند و فلسفه آفرینش و همچنین معاد غافل می کند و او گرفتار نسیان از هدف و مسیر درست زندگی می شود.
خداوند به اشکال گوناگون بر آن است تا مردم را از غفلت بیرون آورد و متوجه ملکوت و وجه الله هر چیزی کند. از این رو به بلاء و ابتلاء و مصیبت و مهر و خشم می کوشد تا انسانها را بیدار کند.
از نظر قرآن، تفکر و تدبر در آیات آفاق و انفس (فصلت، آیه 53) یعنی نشانه های درون و بیرون می تواند مردم را از غفلت بیرون آورد و زمینه ساز بازگشت به مسیر اصلی و هدف زندگی شود. اگر انسان به هر چیزی بنگرد و در آن دقت و نظر کند درمی یابد که ملکوت هرچیزی خداوند است؛ چنان که این معنا به ابراهیم(ع) نشان داده شده است. (انعام، آیه 75)
درباره معاد جسمانی و امکان وقوع آن نیز دلایل و شواهد بسیاری در زندگی مردم و جهان پیرامون یعنی در آفاق و انفس وجود دارد که انسان می تواند با تفکر و تدبر در آن حقیقت معاد جسمانی را در جهانی دیگر دریابد.
در آیات قرآنی افزون بر نقل داستان هایی از چگونگی معاد و احیای دوباره مردگان به اموری اشاره می شود که از حوزه نقل به حوزه عقل منتقل می شود. به این معنا که افزون بر بیان داستان های نقلی از گذشته و چگونگی احیای مردگان و رستاخیز آنان، به دلایل و شواهدی اشاره می شود که در دسترس همگان است. این گونه است که خداوند از نقل و عقل برای تبیین مسئله معاد و رستاخیز استفاده می کند.
در حوزه نقل، می توان به داستان هایی چون احیای الاغ عزیر پس از یک سده (بقره آیه 259)، احیای اعجازآمیز عزیر پس از یکصد سال (همان)، احیای پرندگان پس از ذبح و جمع آوری اجزای آنان به وسیله حضرت ابراهیم(ع) و رد شبهه آکل و ماکول (بقره، آیه 260)، احیای مردگان صاعقه گرفته بنی اسراییل (بقره، آیات 55 و 56)، احیای مقتول بنی اسرائیل (بقره، آیات 72 و 73) و بیداری اصحاب کهف پس از خواب طولانی سیصدساله (کهف آیات 9 تا 21) اشاره کرد که در قرآن از آن حکایت شده است.
در حوزه عقل نیز دلایل و شواهد بسیاری بیان شده که در اختیار مردم است و هرکسی می تواند با تدبر و تعقل و نظر در آنها، امکان معاد و رستاخیز را اثبات و تبیین نماید.
از مهمترین دلایل و شواهدی که بر امکان و وقوع معاد می توان ارایه داد، مسئله توحید است. پذیرش عقلانی توحید با نگاهی به جهان آفرینش این امکان را به فلاسفه می دهد تا حقانیت معاد را بفهمند و اثبات کنند. (یونس، آیه 34؛ مومنون، آیات 82 تا 85)
همچنین خداوند در آیه 62 سوره انعام با اشاره به حاکمیت خدا بر همه چیز، آن را دلیل و نشانه هایی از قدرت خود بر بازگرداندن آدمیان به خود می داند و شاهدی بر اصل امکان معاد می شمارد.
افزون بر این می توان به مسئله ربوبیت خداوند بر موجودات (انعام، آیه 164؛ مومنون، آیات 82 تا 87)، رحمت الهی که مقتضی رساندن انسان به کمال خود و بهره مندی از حیات جاوید پس از مرگ است (روم، آیه 50)، عدالت خدا در پاداش دادن به خوبان و کیفر دادن به بدکاران در محکمه عدل و قابل اجرا چنان که بایسته و شایسته خوبان و بدکاران باشد (یونس، آیه 4؛ سجده، آیات 14 و 15 و 16)، علم خدا به اجزای متلاشی شده هر چیز (ق، آیات 2 تا 4)، قدرت مطلق خداوند و توان او بر هر کاری (سباء، آیات 7 و 9، بقره، آیه 259)، مالکیت خداوند بر موجودات (بقره، آیه 156؛ مائده، آیه 18)، عزت خدا و غلبه او بر هر چیز (بقره، آیه 260) و هدفمندی خلقت و حقانیت آن و حکمت خداوند (آل عمران، آیه 191؛ انعام، آیه 73؛ یونس، آیات 4 و 5) به عنوان دلایل و شواهد عقلی اشاره کرد که بر اثبات معاد و رستاخیز دلالت دارند.
فراتر از این دلایل عقلانی پیش گفته، خداوند راه های آسان تری برای اثبات امکان و وقوع معاد ارایه کرده که در همه جا قابل شناسایی و ردگیری است. ازجمله این دلایل و شواهد بر رستاخیز می توان به چگونگی فراهم شدن و نزول آب آشامیدنی از ابرها اشاره کرد. در این گردش و فرآیند نزول باران و آب می توان چگونگی امکان و نیز قدرت خداوند را از معاد و رستاخیز به دست آورد. (واقعه، آیات 60 تا 70)
همچنین حیات بخشی به موجودات از دیگر دلایلی است که در اختیار همگان است. خداوند در آیه 19 سوره روم به مسئله تبدیل موجود فاقد حیات به موجودی زنده از سوی خود اشاره می کند و آن را دلیل و شاهدی بر مدعای معاد و امکان و وقوع رستاخیز برمی شمارد.
زنده شدن گیاهان و حیات مجدد آنان پس از مرگ و آبادانی زمین با باران و برآمدن گیاهان و رشد آنها دلیل و شاهدی دیگر بر امکان و وقوع معاد است که در آیاتی از جمله 57 سوره اعراف و 5 سوره حج و 19 و 50 سوره روم و 9 فاطر و 39 فصلت و 11 سوره زخرف به آن اشاره شده است.
از نظر قرآن مطالعه رویش و رشد گیاهان گوناگون بر زمین مرده، زایل کننده هرگونه تردید و گمان در امکان معاد و قدرت خداوند بر احیای مجدد مردگان و رستاخیز آنان است. (حج، آیات 5 تا 7؛ ق، آیات 3 تا 11؛ عبس، آیات 24 تا 33)
مطالعه و دقت نظر در چگونگی حیات و نمو دانه ها و گیاهان در زمین این امکان را برای همگان فراهم آورده تا به قدرت الهی پی برند و امکان معاد را دریابند. (واقعه، آیات 60 تا 64؛ نباء آیات 1 و 2 و 14تا 17)
انسان هرچند که می تواند با نگاهی به آفاق، این حقیقت را دریابد بلکه می تواند حتی با نگاهی به خود و خودشناسی، حقیقت معاد را نیز با شواهد و دلایلی متقن و حضوری و شهودی دریابد؛ زیرا حیات یافتن انسان از مواد فاقد حیات، خود دلیل بر قدرت خداوند بر احیای مجدد انسان پس از مرگ اوست. (بقره، آیه 28؛ جاثیه، آیه 26)
انسان از عناصری چون خاک، نطفه و علقه آفریده شده است که بیانگر امکان مجدد رستاخیز و معاد آن می باشد. (حج، آیه 5؛ مومنون، آیات 12 تا 16، قیامت، آیات 35 تا 40؛ غافر، آیات 67 و 68) اگر انسان در چگونگی خلقت و آفرینش خود دقت نظر کند به سادگی تجدد حیات در خود را خواهد یافت. جالب این است که انسان هر دمی می میرد و زنده می شود چنان که در هنگام خواب نوعی مرگ را تجربه می کند و هنگام بیداری نیز نوعی معاد را می آزماید. (زمر، آیه 42) از نظر قرآن، چیزی که نباید هیچ گونه تردید و شکی درآن روا داشت همین معاد و رستاخیز است؛ زیرا وقتی انسان به خلقت هستی و آفرینش آن از سوی خداوند توجه می یابد می بایست خود به خود به معاد و رستاخیز دوباره آنها ایمان آورد. (یونس، آیه 34؛ ابراهیم، آیات 19 و 20؛ نمل، آیات 64 و 67)
بلکه انسان با نگاهی به آفرینش هستی و خود باید در یابد که معاد و رستاخیز از خلقت ابتدایی و آغازین برای خداوند آسان تر است. (روم، آیه 27؛ عنکبوت، آیات 19 تا 21) ازدیگر نشانه ها، شواهد و دلایل امکان معاد و رستاخیز ، درخت سبز آتش زاست که درآن نشانه قدرت خداوند را درحیات مجدد و رستاخیز می توان به نظاره نشست. از این رو خداوند از مردم می خواهد تا دراین معجزه آشکار و پیش روی خود دقت و تامل نمایند تا حقیقت معاد و امکان آن برای ایشان روشن شود. (یس، آیات 78 تا 80؛ واقعه، آیات 60 تا 73) باشد با نگاهی به این شواهد و دلایل روشن وکافی درخود و محیط زیست خویش، درک درستی از حقیقت معاد داشته و زندگی خود را براساس این تفکر و بینش و نگرش سامان دهیم و باشد که درجست وجوی صفات ذات الهی، دراندیشه متاله و ربانی شدن باشیم و عاشقانه سربرخاک عبودیت و مذلت در برابر خداوند گزاریم و از غنای او فقر خویش را جبران نماییم.



نوشته شده در دوشنبه 90 دی 19ساعت ساعت 10:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin