سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یالثارات الحسین

امام حسین(ع) در میان امامان معصوم(ع) از برجستگی خاصی برخوردار است؛ چرا که مسلمانان، او را احیاگر اسلام می دانند و غیرمسلمانان او را نماد آزادگی و عدالت خواهی می شناسند. اگر به هر گوشه ای از کشور شوروی سابق بروید یا در آفریقا یا شرق دور سفر کنید یا حتی به آمریکای لاتین بروید، شاید از اسلام چیزی جز امام حسین(ع) ندانند و نشناسند؛ چراکه امام حسین(ع) است که دین را زنده نگه داشته و محرم و صفر آن را جاودانه ساخته است. در مناطق سیبری روسیه، یا کوه های هیمالیا در نپال یا بنگلادش و میانمار و هند و سریلانکا و اندونزی و حتی گویان و ترینیداد و توباگو در آمریکای لاتین اگر از اسلام یاد و خبری است با عزاداری امام حسین(ع) همراه است.
آزادگان هندو مسلک هندوستان، خود را شاگردان مکتب آزادگی امام حسین(ع) می دانند و ارمنی ها و مسیحی های بسیار بلکه حتی هندو و بودایی به امام حسین(ع) عشق می ورزند و افتخار شاگردی او را می کنند. هر یکی از امام حسین(ع) درسی از انسانیت گرفته است. ما که خود شیعیان آن حضرت(ع) هستیم و این گونه ایشان را به نام خود زده ایم، تا چه اندازه با آموزه های انسانی و اخلاقی و تربیتی ایشان آشنا هستیم و تا چه اندازه به آن عمل می کنیم و شیعه گری خود را نشان می دهیم.
آشنایی با مکتب اخلاقی و تربیتی امام حسین(ع) به معنای دانستن صرف آموزه های ایشان نیست، بلکه به معنای پیروی و ساختن سبک زندگی خودمان براساس آن است. نویسنده در این مطلب به گوشه ای از مقام و نیز آموزه های امام حسین(ع) پرداخته است.
امام حسین(ع) در مقام تعلیم و تزکیه
شاید بتوان گفت که مقام تعلیم وتربیت یا تعلیم و تزکیه، همان مقام خلافت الهی انسان از خداست؛ زیرا آن چیزی که انسان را شایسته خلافت ساخته است، همان تعلیم همه اسماء از سوی خداوند به انسان و ناتوانی دیگر موجودات از جمله فرشتگان مقرب الهی از دریافت این معارف و علوم الهی است. (بقره، آیات 30تا33)
علمی که خداوند به انسان تعلیم داده است یا مصداقی از علم الیقین یا عین الیقین یا در مرتبه بالاتر حق الیقین است. البته باتوجه به شواهدی چند می توان گفت که مرتبه سوم، کمتر نصیب کسی می شود و مراد همان دو مرتبه نخست از علم شهودی و حضوری است. خاصیت علم شهودی و حضوری آن است که جزوی از ذات بشر است و برخلاف علم حصولی تنها مفاهیم نیست؛ یعنی تنها مفاهیم یا نقوش و تصاویری از حقیقت یک معلوم در ذهن آدمی نقش نمی بندد، بلکه حقیقت آن چیز در اختیار اوست.
براین اساس، می توان علم حصولی را دانسته های شخص و علم حضوری را داشته های او دانست. البته هر کسی به مقدار ظرفیت وجودی خود می تواند از چنین دارایی هایی برخوردار و بهره مند شود و به همان میزان آن را به کار گیرد. براساس آیات قرآنی از جمله آیات 30 تا 33 سوره بقره این معنا به دست می آید که حتی فرشتگان نیز ظرفیت و تحمل این علوم شهودی را نداشته و تنها ظرفیت بخشی را دارا بودند که در قالب تسبیح و تقدیس در اختیار آنان قرارگرفته است. از این رو سخن از علم انبایی آنان است. (شاید همان مرتبه علم حصولی یا مرتبه نخست علم شهودی یعنی علم الیقین باشد). جالب است که فرشتگان حتی پس از عرضه اسمای الهی تعلیم داده شده به آدم(ع) توانایی انبایی از آن را نداشته اند و به دستور خداوند حضرت آدم(ع) به آنان در سطح انبایی به آنان خبر داده است و آگاهی و علم ایشان در همین سطح نسبت به علوم شهودی انسان باقی مانده است. این بدان معناست که هر کسی ظرفیتی دارد که می تواند علوم الهی را که در قالب اسماء عرضه می شود، بداند یا بشناسد و امکان تعلیم به فرشتگان وجود ندارد.
به سخن دیگر، تعلیم، نیازمند ظرفیت ویژه ای است و دست یابی به علوم با توجه سعه وجودی شخص است. از این رو فرشتگان از علوم خود در همان حد محدود تقدیس و تسبیح سخن می گویند و خداوند نیز فرمان تعلیم علوم به حضرت آدم نمی دهد تا به فرشتگان بیاموزد بلکه تنها فرمان انباء و اخبار می دهد که سطح بسیار پایین از دریافت یک حقیقت یا همان مرتبه علم حصولی است.
براساس همین آیات به دست می آید که انسان می تواند به عنوان خلیفه الهی هم تعلیم دهد و هم انباء کند. همچنین دانسته می شود که تعلیم و تربیت و انباء هر موجودی با توجه به ظرفیت کمالی او خواهد بود و خلیفه الهی که جانشین خدا در تعلیم و تربیت است تنها با توجه به محدودیت ها و ظرفیت های یک موجود عمل می کند. به این معنا که در مقام مظهریت الوهیت و ربوبیت، همان کاری را انجام می دهد که خداوند مشیت کرده و اراده نموده است. امام حسین(ع) می فرماید: یا اعرابی نحن قوم لانعطی المعروف الا علی قدر المعرفه ؛ ای اعرابی! ما خاندانی هستیم که بخشش نمی کنیم مگر به اندازه معرفت اشخاص. (موسوعه کلمات الامام الحسین567)
خلیفه الهی از آنجایی که همه اسمای الهی را به شکل حق یقین در خود تحقق و تجلی داده و مظهر اتم و اکمل تمامی اسمای الهی است، از دانایی و توانایی کامل برخوردار و برای او غیب الهی نیز ظاهر است. (جن، آیات62 و 72)
چنین انسان های کامل همان پیامبران(ع) و معصومان(ع) هستند. چهارده معصوم(ع) در اوج غایی و کمالی انسان های کامل قرار دارند و هیچ چیزی از ایشان غایب نیست و بر همه چیز قادر و توانا هستند و در مقام خلافت الهی در تکوین و تشریع به اذن الهی تصرف می کنند.
امام حسین(ع) یکی از این خلفای الهی است که در مقام تعلیم و تربیت به خلافت از خداوند نه تنها در کائنات بلکه در همنوعان انسانی به تعلیم و تربیت می پردازد.
نکته ای که باید توجه داشت اینکه هر کسی به مقدار فعلیت بخشی به اسمای سرشته در ذات، از خلافت الهی بهره مند است. از این رو خداوند به مظاهر خود همان چیزی را نسبت می دهد که به خود نسبت می دهد. از آنجایی که در مرتبه اتم و اکمل مظاهر، چهارده معصوم(ع) به ویژه حضرت محمد(ص) قرار دارند، ایشان را مطرح می کند و سپس به مظاهر دیگر چون پیامبران و مؤمنان اشاره دارد.
به عنوان نمونه، عزت تنها از آن خداوند است (نساء، آیه 931؛ یونس، آیه 65؛ فاطر، آیه 01)، ولی آن را به مظهر اکمل و اتم خود حضرت محمد(ص) و دیگر مظاهر یعنی مؤمنان نیز نسبت می دهد. (منافقون،آیه8)
مسئله تزکیه نیز این گونه است و این خداوند است که انسان ها را به رشد کمالی رسانیده و پاک و پاکیزه می دارد و اگر فضل الهی شامل بنده ای نمی شد هرگز کسی تزکیه نمی شد. (نساء، آیه 94؛ نور، آیه 12) اما خداوند این تزکیه را غیر از خود به مظاهر خویش از جمله پیامبران و پیامبر اکرم(ص) نسبت می دهد و در مرتبه سوم به مؤمنان که اقدام به این عمل می کنند و خود و دیگران را تزکیه می کنند. (بقره، آیات 921 و 151؛ آل عمران، آیه 461؛ جمعه، آیه 2)
امام حسین(ع) به عنوان مظهر اتم و اکمل در مقام تعلیم و تزکیه الهی برآمده است و انسانیت را به کمال بایسته و شایسته اش رهنمون کرده و می کند اما کسانی خود خواسته از این کلاس بیرون می روند و نمی خواهند شاگرد مکتب امام حسین(ع) باشند؛ وگرنه رحمانیت ایشان دربرگیرنده است و کسی را از دایره تعلیم و تزکیه و تربیت بیرون نمی کند مگر آنکه خود بگریزد.
مکارم اخلاق، حقیقت آموزه های تزکیه ای
اخلاق به معنای تخلق به خلق و خوی الهی است که معنایی جز تحقق اسما و صفات الهی نخواهد داشت. پس مکارم اخلاقی که پیامبر(ص) خود را برای اتمام آن مأمور می داند: انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، همان تخلق به خلق و صفات الهی است. بر این اساس، حقیقت آموزه های تعلیمی و تزکیه ای چیزی جز بیان صفات حسنای الهی و ایجاد آن در خواهان آن نیست.
امام حسین(ع) همانند دیگر خلفای الهی بر آن بود تا صفات الهی را بیان کرده و مردم را به آن متخلق سازد. تلاش تعلیمی و تزکیه و تربیتی آن حضرت(ع) بر این بود که هر انسانی در حد ظرفیت خود که بی نهایت است، به آن صفات متخلق شود و خدایی (متاله) گردد.
مبارزه ایشان با ظلم و ستم برای ایجاد بستری مناسب برای بیان این مکارم اخلاقی و از میان بردن موانع تخلق به اخلاق و صفات الهی است. در فضایی که ایشان می زیست فعالیت های منافقان اموی موجب شده بود که هیچ آثاری از مکارم اخلاقی که پیامبر(ص) تعلیم داده بود باقی نماند، فضای عمومی جامعه به رذایل اخلاقی متمایل بود و بداخلاقی در جامعه موج می زد و شرابخواری و زن بارگی و سگ بازی و میمون بازی و ظلم و ستم در دربار شاهان اموی به نام خلفای پیامبر(ص) علنی شده بود.
امام(ع) ناچار بود تا اقدام نخست را برای کندن موانع انجام دهد. از این رو قیام خود را با عنوان امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرد. ایشان بر آن بود تا جامعه را به سوی مکارم اخلاقی بازگرداند و در مقام خلیفه الهی به تعلیم و تزکیه و تربیت خلق بپردازد. بنابراین، حرکت قیامی امام حسین(ع) را می بایست در چارچوب مأموریت خلفای الهی یعنی تعلیم و تزکیه و تربیت مکارم اخلاق و صفات الهی تبیین و تحلیل کرد.
امام حسین(ع)، قیام برای اصلاح اخلاق جامعه
پس امام(ع) تمام تلاش خود را مصروف این معنا داشت تا اخلاق جامعه را بازسازی و اصلاح کند و مردم را به سوی صفات الهی بازگرداند. این گونه است که تعلیم و تربیت و تزکیه خود را با بسترسازی آغاز می کند و می فرماید: و أنی لم أخرج أشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی أمه جدی صلی الله علیه و آله، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیره جدی و أبی علی بن أبی طالب علیه السلام؛ به درستی که من بیهوده، گردنکش، ستمگر و ظالم حرکت نکردم، بلکه برای اصلاح در امت جدم محمد(ص) حرکت کردم و می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم محمد(ص) و پدرم علی بن ابی طالب(ع) رفتار کنم. (بحارالانوار، ج 44، ص 923، حدیث 41)
حضرت در جایی دیگر می فرماید: خداوندا! تو آگاهی که آنچه به دست ما صورت گرفت نه به طمع پادشاهی و جاه بود، نه به طلب ثروت و مال، بلکه ما خواستیم تا نشانه های دینت را ارائه دهیم و در شهرهای تو اصلاح را آشکار کنیم، باشد که بندگان مظلوم تو روی آسایش و امنیت ببینند و آسوده خاطر به طاعت تو برخیزند و فرائض و سنتهای تو عملی گردد. (تحف العقول، ص 861)
امام حسین(ع) درباره اوضاع و شرایطی که در آن می زیست به معاویه فرمودند: بدان که خداوند دارای کتابی است که هیچ ریز و درشتی را فرو نمی گذارد و همه آنها را می نویسد، و خداوند فراموش نمی کند کارهای تو را که تنها با گمان، دستگیر می کنی و دوستان خدا را می کشی. (رجال کشی، ص 23)
امام حسین(ع) می دانست که قیام در زمان یزید به سبب حیله گری او نمی تواند تاثیری به جای گذارد و هزینه بالایی را تحمیل خواهد کرد زیرا استبداد و استکبار معاویه همراه با دغل و فریبکاری اسلامی همراه بود و امکان آن نبود که با حرکتی کوچک تحولی عظیم در ارکان دولت اموی بیندازد و جامعه را بیدار و هوشیار کند. از این رو به یاران می فرماید: هر یک از شما تا زمانی که این مرد (معاویه) زنده است خانه نشین در خانه خودش باشد (یعنی حرکتی نکند) پس وقتی که او به هلاکت رسید و شما زنده بودید امید است که خداوند رشد و رستگاری را برای ما برگزیند و ما را به خودمان وامگذارد، (همان طور که در قرآن وعده فرموده است که) خدا با کسانی است که تقوا پیشه کنند و کار نیکو انجام دهند. (موسوعه کلمات الامام الحسین ص 520، ح 251)
این وضعیت در دوره یزید به بدترین شکل و آشکارترین حالت ظاهر شد و دین زدایی به شکل جدی دنبال شد تا سنت های جاهلیت را دوباره زنده کنند. در این دوره سخن از تعلیم و تزکیه اخلاق دینی معنا و مفهومی نداشت و هر کسی در اندیشه این بود که دین ملوک خویش را به عنوان سنت حسنه و نیک در پیش گیرد و در بدی از یکدیگر پیشی بجوید. کسانی را که در اندیشه بازسازی و اصلاح جامعه و اخلاق جلامعه بودند، خوار و خفیف می ساختند و عزت مداران را به ذلت می کشاندند. امام با اشاره به سیاست دولت اموی در زمینه اخلاق زدایی و دین زدایی از جامعه می فرماید: جایگاه من جایگاه کسی که از مرگ بترسد نیست مرگ در راه عزت و احیای حق چقدر پیش من آسان است، مرگ در راه عزت چیزی جز حیات جاودانه نیست و زندگی با ذلت جز مرگ و نیستی که هیچ حیاتی همراه ندارد نیست، آیا مرا با مرگ می ترسانید. آیا بیش از کشتن من می توانید؟ آفرین به مرگ در راه خدا، ولی شما نمی توانید شکوه مرا نابود کنید و عزت و شرافتم را از بین ببرید. (کلمات الامام الحسین علیه السلام، 036، ح 843)
آن حضرت(ع) در فرازی دیگر می فرماید: آگاه باشید این حرام زاده پسر حرام زاده ما را میان شمشیرکشیده و خواری (بیعت) قرار داده ولی خواری و ذلت از ما بدور است، ما و ذلت هرگز!!
خداوند و پیامبرش ومؤمنان و دامن های پاک و دودمان پاکیزه برای ما نپسندیدند که فرمان برداری از پست فطرتان را بر جنگ با عزت برگزینیم. (موسوعه کلمات الامام الحسین 425، ح 214)
درچنین شرایطی است که امام حسین (ع) درنقش آموزگار انسانیت به تعلیم عملی مردم می پردازد و با خون خویش تزکیه و تربیت مردمان را آغاز می کند تا خون سرخ او در رگ های جامعه برود و حیات دوباره به جامعه مرده ای بدهد که خود را امت اسلام و پیامبر(ص) می دانست. امام حسین (ع)می فرماید: موت فی عزخیر من حیاه فی ذل الموت اولی من رکوب العار والعار اولی من دخول النار؛ مرگ با عزت از زندگی ذلیلانه برتر است. مرگ، برتر از همراه شدن با عار و خواری است و خواری از ورود در آتش برتر است. (موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام 499، ح 982)
این مرگ که عزت را به جامعه اسلامی بازمی گرداند موجب می شود تا مردم ذلت و خواری حکومت اموی را نپذیرند. چنان که مرگ و شهادت ایشان این حقیقت را آشکار کرد و از آن پس تاکنون قیام علیه هنجارشکنی ها و معروف های اسلامی شکل گیری و ادامه یافته است.
ما که خود را شیعه ایشان و خاندان پاک رسول الله (ص) می دانیم می بایست همه این آموزه های تعلیمی و تربیتی او را به عنوان دستور زندگی بیاموزیم و درخود و جامعه عملی سازیم تا در نام خود صادق باشیم و خود را بتوانیم صادقانه شیعه بنامیم، وگرنه جز دروغ سخنی بر زبان نرانده ایم. از این رو امام حسین (ع) به مدعیان تشیع هشدار می دهد و می فرماید که این نام تشیع و شیعه شایسته هر کسی نیست و خود را بدان نخوانید مگر برای شیعه شدن تلاش کنید.
مردی به امام حسین (ع) گفت: ای فرزند رسول خدا. من از شیعیان شمایم.
حضرت فرمودند: از خدا بترس! چیزی را ادعا نکن که خدا بگویدت دروغ گفتی و ادعای گزافی کردی، شیعیان ما کسانی اند که دلهایشان از هر نوع غل و غش و دغلکاری پاک است، ولی تو بگو: من از دوستان و علاقه مندان شمایم. (بحارالانوار، ج 86، ص 651)
به هرحال، امام حسین (ع) بزرگ ترین معلم و مربی انسانیت است که ما مدعیان تشیع باید درشناخت آموزه ها و عمل بدان پیشگام باشیم و خود را براساس مکتب ایشان بسازیم و در مقام مومنان، مظهر آن حضرت باشیم.



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 1ساعت ساعت 9:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

وحی، بیانگر ارتباط خدا و انسان است. جایگاه خاص انسان در نظام آفرینش موجب شده است تا ارتباط فراتر از تکوین، میان انسان و خداوند برقرار گردد؛ زیرا انسان به عنوان خلیفه الهی می بایست در مسیر تحولات و شدن های کمالی و فعلیت بخشی به ظرفیت های رسیدن به مقام عینی خلافت الهی، تحت تعلیم و تربیت و تزکیه مستقیم الهی قرار گیرد. از این رو افزون بر راهنمای درونی به نام عقل، وحی نیز به خدمت انسان آمده است تا این مسیر به سلامت پیموده شود و انسان در مقام خلافت قرار گیرد و مسئولیت ماموریت خویش را به درستی انجام دهد.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا با مراجعه به آموزه های قرآنی، ضمن تبیین مفهوم وحی از دیدگاه قرآن، فلسفه و نقش وحی را در زندگی بشر تشریح کند.
مفهوم وحی
وحی در لغت عربی به معنای اشاره سریع و گذرا و نهانی همراه با رمز و کنایه است. دو مولفه سرعت و رمزی بودن در معنای وحی مورد توجه است.
وحی گاهی با کلام و سخن و گاهی به صورت صدای مجرد از ترکیب و گاهی دیگر هم به وسیله اشاره کردن با بعضی از اعضای بدن و یا در برخی اوقات با نوشتن انجام می شود. (نگاه کنید: مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 858)
در کاربردهای قرآنی این واژه در معانی چندی از جمله در معنای لغوی آن یعنی اشاره خفی و نهان و یا در معنای ارتکاز غریزی و فطری و همچنین به معنای الهام نفسی و یا وحی رسالی به کار رفته است.
البته وحی رسالی که تفاوت چندانی با معنای لغوی این واژه در اعلام خفی بودن ندارد، تنها بیانگر رابطه غیبی میان خدا و پیامبر است. این اصطلاحی است که بیشترین کاربرد را در معنای وحی در قرآن دارد و مراد این مقاله نیز این گونه ارتباط است.
وحی رسالی در سه گونه ظهور می یابد: 1-القای در قلب و افکندن در دل پیامبر؛ 2-سخن گفتن از پس پرده به وسیله ایجاد صدا در هوا به گونه ای که پیامبر بشنود، ولی شخص متکلم را نبیند؛ 3-فرستادن فرشته وحی برای رساندن آن پیام به پیامبر، حال پیامبر، فرستاده را ببیند و یا نبیند، ولی سخن وی را بشنود. (تخلیص تمهید، محمد هادی معرفت، ج 1، ص 10 تا 16)
خداوند به این سه روش دریافت وحی در آیات چندی اشاره کرده است. از جمله در آیات 51 تا 52 سوره شوری از تحقق اشکال سه گانه وحی یعنی تکلم بی واسطه، نزول فرشته و وحی از پس حجاب، برای پیامبر گرامی(ص) سخن به میان آمده است.
سخن گفتن بی واسطه خداوند با پیامبران، از جمله روش های وحی است که در آیاتی از جمله آیه 253 سوره بقره و 164 سوره نساء و 143 و 144 سوره اعراف و 11 تا 46 سوره طه به آن اشاره شده است.
خداوند در آیات 1 تا 10 سوره نجم از سخن گفتن بی واسطه با پیامبر گرامی(ص) در معراج گزارش می کند و آن را امری حقیقی و بی هیچ شک و تردید برمی شمارد.
البته غیر از این سه گانه یاد شده، می بایست به دریافت وحی از طریق رویای صادقانه نیز اشاره کرد که برای بسیاری از پیامبران به ویژه حضرت پیامبر گرامی (انفال، آیه 43 و اسراء، آیه 60 و فتح، آیه 27)، حضرت یوسف (یوسف، آیات 4 و 5 و 100) و حضرت ابراهیم (صافات، آیات 102 و 105) اتفاق افتاده است.
از امام رضا(ع) از جدش امیرمؤمنان علی(ع) روایت است که فرمود: رویای پیامبران، وحی است. (امالی، شیخ طوسی، ج1، ص 338، حدیث 28، بحارالانوار، ج11، ص 64، ص حدیث4)
براین اساس، می توان روش های دریافت وحی را چهار شکل دانست.
فلسفه وحی
وحی به معنای پیش گفته، روشی در کنار عقل برای راهنمائی بشر در راستای دست یابی به مقام خلافت الهی است؛ زیرا خلافت الهی هر چند به شکل عام برای همه بشریت ثابت است و هر انسانی در مقام انسانی خود به طور طبیعی نقش خلافت الهی را در حوزه های خاص به عهده می گیرد؛ ولی فراتر از خلافت عمومی بشر، خلافت خاصی برای انسان تعریف شده است که می توان از آن به خلافت کامل یاد کرد.
خلافت کامل انسان از خداوند زمانی تحقق می یابد که انسان متاله (خدایی) شود تا بتواند مظهر ربوبیت الهی قرار گیرد. براین اساس، خدایی شدن، اصل بنیادین در خلافت کامل الهی است. انسان باید همه صفات و اسمای الهی را که در وی سرشته شده، به فعلیت درآورد و برای فعلیت درآوردن آن نیاز است تا راه را به درستی بشناسد و از موانع آگاه باشد.
ربوبیت انسان از خداوند در مقام متاله و ربانی شدن اتفاق می افتد. هر چند که عقل انسانی از این ظرفیت برخوردار است تا انسان را به کمال برساند و راه خدایی شدن را به او نشان دهد؛ ولی عقل خود در یک فرآیندی به رشد و کمال می رسد و نیاز است تا حوزه های ناشناخته از جمله موانع ناشناخته به وی معرفی شود.
وحی و عقل فطری و سلیم، در یک راستا عمل می کنند و وحی در مقام مکمل وارد می شود تا برخی از جنبه های ناشناخته را برای عقل روشن سازد. از این رو در منابع معتبر روایی از حجت ظاهری و حجت باطنی سخن به میان آمده است. به این معنا که حکم عقل سالم همانند حکم وحی، معتبر است؛ زیرا عقل، حجت باطنی و وحی، حجت ظاهری است.
انسان با راهنمایی های عقل می تواند مسیر شدن های کمالی و متاله شدن را بپیماید، ولی در برخی از حوزه ها این وحی است که به یاری عقل می آید تا نقش مکمل را ایفا کند. از این رو وحی را به عنوان کامل کننده عقل معرفی می کنند.
انسان هر چند که با عقل خویش درک می کند که باید از قبیح و زشتی ها پرهیز کند، یا پندار و رفتار نیک داشته باشد؛ ولی گاه در شناخت مصادیق و جزئیات آن به اشتباه می افتد، در اینجاست که وحی به یاری عقل می آید و مصادیق و جزئیات آن را روشن می سازد تا انسان در یک کمال اطمینانی در مسیر تحولات کمالی گام بردارد.
به عنوان نمونه، انسان با عقل درمی یابد که واجب الوجودی هست که لازم است تحولات خود را به او متصل کند، اما این واجب الوجود کیست و چگونه می توان به این اتصال رسید، وحی به یاری عقل می آید و آن را خداوند و راه رسیدن را عبادت بیان می کند. از این رو قرآن، یکی از اهداف و فلسفه وجودی وحی را معرفی خداوند یگانه و صفات و اسمای الهی دانسته است تا انسان با شناخت آن، کمالات را در خود تحقق بخشد.
در همین راستا خداوند ایجاد زمینه های تقوا و تربیت انسان های متقی را از علل نزول وحی معرفی می کند. (نحل، آیه21) همچنین انذار و هشدار به انسان نسبت به گمراهی و بیان تبعات و آثار این ضلالت و ذکر خداوند و یادآوری به بشر از اینکه خداوندی است که می بایست انسان به سوی او حرکت کند و دمی از خداوند و حرکت به سوی او غافل نشود، از دیگر فلسفه های نزول وحی است که در آیات 43و 44 سوره زخرف و 21نحل به آن اشاره شده است. (المیزان، ج18، ص105)
در حقیقت مقام ربوبیت الهی مقتضی این است که انسان را پرورش دهد و زمینه بروز و ظهور کمالات را در وی فراهم آورد. از این رو، وحی را در کنار عقل قرارداده است تا انسان را پرورش دهد و تربیت نماید. ربوبیت خداوندی، مهم ترین و اصلی ترین عامل در نزول وحی است. (بقره، آیه285؛ مائده، آیات67و 68؛ انعام، آیه96؛ مریم، آیه64؛ محمد، آیه2 و آیات دیگر) بر این اساس باید در بیان فلسفه وحی به نقش ربوبیت توجه داشت. این بدان معناست که خداوند می خواهد انسان را از طریق عقل و وحی به جایگاه شایسته ای برساند که در آن مقام بتواند مظهر ربوبیت الهی شود. این همان حکمت اصلی در نزول وحی است؛ چرا که خداوند حکیم است و هرگز بی هدف کاری را انجام نمی دهد. (شوری، آیات3و 51)
نقش وحی در زندگی بشر
با توجه به فلسفه وحی می توان دریافت که نقش وحی در زندگی بشر چیست. چنان که بیان شد، وحی در کنار عقل راهنمایی و هدایت بشر به سوی خیر و خدایی و ربانی شدن را برعهده دارد؛ به گونه ای که اگر وحی نبود، عقل به تنهایی نمی توانست از عهده راهنمایی بشر برآید. از این رو خداوند وحی را به عنوان کامل کننده مورد توجه قرار داد و به جهت راهنمایی بشر و رهاسازی او از خسران ابدی و گمراهی، وحی هدایتگر را نازل نمود. (انعام، آیه91؛ اعراف، آیه203؛ شوری، آیات52، 62و 63)
این اصلی ترین و اساسی ترین نقشی است که خداوند برای وحی بیان کرده است. اما در کنار این اصل و فلسفه اصلی، نقش های دیگری نیز برای وحی در کنار عقل تبیین شده که مراجعه به آموزه های قرآنی می تواند این نقش را به شکل بهتر و دقیق تری تبیین و تحلیل کند.
خداوند در آیاتی به نقش وحی در زندگی بشر توجه می دهد که از آن جمله می توان به اتمام حجت اشاره کرد.
وحی الهی به پیامبران(ع) باعث می شود تا حجت بر مردمان تمام شود و کسی مدعی نشود که راه از چاه برای من ناشناخته بود و عقل نتوانسته بود مرا در فتنه ها و شبهات یاری رساند و حق را از باطل جدا سازد. بنابراین، وحی هرگونه عذر و بهانه را از انسان ها می گیرد. (نساء، آیات 163 و 165؛ مرسلات، آیات 5 و 6)
پرهیز دادن و انذار کردن (انعام، آیه 19؛ نحل آیه 2؛ انبیاء، آیه 45)، بشارت به زندگی سعادتمند در آخرت و جایگاه بلند در پیشگاه خداوند (یونس، آیه 2)، از جمله کارکردهای وحی است. اگر وحی الهی نبود، شاید انسان از طریق عقل نمی توانست حقیقت معاد و رستاخیز و زندگی پس از مرگ را درک کند و مسیر مشخص و درستی را برگزیند؛ زیرا عقل از محدودیت خاصی برخوردار است و نمی تواند تمام حقایق را پوشش دهد و به جزئیات بپردازد و آن را روشن سازد.
از این رو می توان گفت، اگر عقل بتواند ایمان انسان را زنده کند، این وحی است که حقیقت ایمان را معنا می بخشد و به افزایش و تقویت آن می انجامد. (شوری، آیه 54)
هم چنین، وحی الهی باعث بصیرت بخشی به انسان می شود. انسان هرچند که از عقل سالم و کاملی برخوردار باشد، اما عقل با محدودیت هایش نمی تواند آینده ها و جزئیاتی را ببیند و ترسیم کند که وحی آن را ترسیم می کند. (المیزان، ج 7، ص 97)
همچنین از آیه 7 سوره انفال و 24 سوره شوری بر می آید که وحی، نقش بسزایی در تحکیم حق و نابودی باطل دارد. (تفسیر التحریر و التنویر، ج 12، جزء 25، ص 88)
وحی الهی از ابزارهای تعلیمی خداوند به بشر و ازدیاد دانش انسان ها (انعام، آیه 91) و یکی از مهم ترین منابع اصلی علوم بشری (همان) در شناخت حقایق است. (بقره، آیات 215، 217، 219 تا 222؛ آل عمران، آیه 44 و توبه، آیه 94 و آیات دیگر).
انسان بسیاری از حقایق هستی را از طریق وحی شناخته و به معارف الهی دست یافته است، به گونه ای که اگر وحی نبود بسیاری از حقایق و معارف بر انسان به ویژه در زمانی که در دنیا می زیست پوشیده می ماند. (آل عمران، آیه 44؛ انعام، آیه 50، هود، آیه 49 و انبیاء، آیات 45 و .73
وحی عامل غفلت زدایی از بشر است. فطرت انسان ها در فضای سنگین زندگی دنیا دفن می شود، ولی وحی موجب می شود تا فطرت خفته بیدار شود و دانسته های فراموش شده به یاد آید و فطرت احیا و زنده گردد. (هود، آیه 120؛ طه، آیه 99)
بی گمان وحی الهی منشأ بسیاری از تحولات مهم و اساسی تاریخ بشری بوده که خداوند در آیات بسیاری گوشه هایی از این تحولات را بیان کرده است. خداوند در آیات 77 و 78 سوره طه به این نقش مهم و اساسی وحی اشاره می کند و نشان می دهد که چگونه حکومت فرعونی با وحی از میان رفت و تمدن های جدید و بزرگی بواسطه ابطال آن ها شکوفا و پدید آمد.
در آیات قرآنی به این نکته توجه داده شده که انسان نیازمند وحی است زیرا عقل به تنهایی نمی تواند در مقام هدایت گری، همه انسان ها را با توجه به درجات فهم و ادراک راهنمایی کند؛ از این رو خداوند بر انسان هبوط یافته بر زمین، منت نهاد و از طریق وحی، او را به سوی حق و حقیقت رهنمون کرد. (بقره، آیه 38)
البته مقام خلافت الهی انسان به وی این امکان را بخشیده است که بتواند افزون بر ارتباط تکوینی و عقلانی با خدا، از ارتباط خاص وحی برخوردار شود. از این رو خداوند به این استعداد انسان برای دریافت وحی توجه می دهد و می فرماید که انسان افزون بر طرق طبیعی ارتباط با خدا و حقایق هستی، از طریق خاص هدایت وحیانی نیز برخوردار می باشد. (انعام، آیه 91؛ یونس، آیه 2 و یوسف، آیه 109 و آیات دیگر)
به هرحال، نقش وحی در زندگی دنیوی و اخروی و مادی و معنوی بشر بسیار روشن و حساس است؛ به گونه ای که اگر وحی نبود، انسان از بسیاری از حقایق آگاه نمی شد و نمی توانست به آسانی در مسیری کوتاه به کمالات دست یابد و خدایی شود و در مقام خلافت الهی قرار گیرد. این وحی است که بهترین فرصت را به بشر بخشیده است تا در مسیر کوتاه، راست و آسان به حقیقت دست یابد و ربانی شود. اگر وحی نبود اکثریت مردم همچنان از بسیاری از حقایقی که تنها فیلسوفان و نخبگان جامعه بشری به سختی از آن آگاه می شوند، بی خبر می ماندند و نمی توانستند مسیر کوتاه و راست را به آسانی فهم و درک کنند و در آن مسیر گام بردارند. وحی الهی در حقیقت، رحمت و فضل الهی به بشر است که این راه آسان و کوتاه و ساده و راست را به آدمی آموخته است.(اعراف، آیه 203، اسراء، آیات 86 و 87)
پس انسان باید از خداوند شاکر و سپاسگزار باشد که وحی را به عنوان راه ارتباطی و راهنمایی خود برگزید و برانسان منت نهاد تا او را پس از هبوط نیز در مسیر خلافت ربوبی، پرورش و ربوبیت نماید و به کمال شایسته و بایسته اش برساند.



نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 30ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

امیر مؤمنان علی(ع) پیشوای بزرگ اسلام و وصی و خلیفه
رسول الله(ص) الگوی بزرگ انسانیت است. بهره گیری از ایشان باید فراتر از شناخت شناسنامه ای باشد یا فراتر از این باشد که بخواهیم او را واسطه شفاعت قرار دهیم تا از روی محبت ما را به بهشت برد، بلکه می بایست کاری کنیم که شیعه ایشان شده و خود واسطه شفاعت محبان باشیم؛ چرا که اگر بتوانیم شیعه باشیم و بتوانیم امتیاز صددرصدی را کسب کنیم دیگر نیازی نیست که با نمره ضعیف در انتظار باشیم و چشمان ما در اعراف به ایشان و دیگران دوخته شود تا با تبصره ای ما را به بهشت برند.
از جمله اموری که باید آن حضرت را در آن به عنوان الگوی خود قرار دهیم و زندگی خود را براساس آن ساماندهی کنیم، چگونگی سخن گفتن و چه گفتن و چه نگفتن است؟ چرا که بسیاری از مشکلات بشر از همین زبان و سخن گفتن برمی آید و ساماندهی سخن براساس اصولی که آن حضرت بیان می کند، می تواند راهکاری مناسب برای برطرف کردن مشکلات و یا حتی عدم ورود به آن مشکلات باشد. نویسنده در این مطلب با مراجعه به فرهنگ و سنت و سیره آن حضرت(ع) بر آن است تا بخشی از شیوه های گفتاری مطلوب و مناسب از نظر آن حضرت را بیان کند.
جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت
از مهم ترین اصول اخلاقی عقلانی که همگان بر آن اتفاق دارند اصل صداقت و راستی است. صداقت هر چند که به معنای مطابقت قول و گفتار با واقع و حقیقت است، ولی گاه با قید دیگری چون مطابقت قول و گفتار با واقعیت یا حقیقت همراه با اعتقاد است؛ چرا که گاه کسی سخنی را می گوید و از چیزی خبر می دهد که واقعیت و حقیقت است، ولی خودش بدان اعتقاد و اذعان نداشته و تصدیق نمی کند و در حقیقت برخلاف باور و اعتقاد خویش سخنی را بر زبان می راند. چنین شخصی از نظر ناظری که از درون او خبری ندارد، انسان صادق و راستگو شناخته می شود، اما کسی که از باطن او خبر دارد و می داند که این سخن و خبری که می دهد برخلاف اعتقاد اوست، می داند که این شخص انسان دروغگوئی است؛ چرا که برخلاف اعتقاد خود سخنی می گوید که از نظر خودش باطل و دروغ است.
خداوند در سوره منافقون نقل می کند که منافقان در نزد پیامبر(ص) رفته و گفتند: ما شهادت می دهیم که شما رسول خدا هستی. این گزاره هر چند از نظر واقع و حقیقت درست است و خبری صادق می باشد ولی منافقان در این سخن دروغگو هستند و صداقت ندارند؛ چرا که اعتقاد قلبی و باطنی ایشان این است که پیامبر خدا(ص) پیامبر نیست. از نظر آنان این خبر دروغ است و نمی تواند آن حضرت پیامبر خدا باشد؛ اما با این حال خبر می دهند که پیامبر(ص) پیامبر خداست و بر آن شهادت می دهند.
پس نوعی دروغگویی آن است که انسان خبری را می دهد که برخلاف اعتقاد و باورش است. این نوع اخبار و سخن گفتن، زشت و قبیح است و عقل و اصول اخلاقی اجازه نمی دهد تا انسان چیزی را بگوید که خلاف اعتقاد اوست.
گاه انسان چیزی را یقین دارد که واقعیت است و آن واقعیت و حقیقت را خبر می دهد. چنین شخصی انسانی صادق و راستگو است. اما گاه دیگر، انسان چیزی را یقین ندارد یا درباره آن شک و تردید دارد، در اینجا اگر خبری ظنی و گمانی را بگوید این گونه سخن گفتن نیز نادرست و زشت است؛ چرا که خبری می دهد که خود بدان یقین و قطع ندارد و شنونده گمان می کند که خبری صادق و قطعی است. این نیز، فریب خود است و هم فریب دیگری که می بایست ترک شود.
اما گاه انسان چیزی را به قطع و یقین می داند و بر حقیقت و واقعیت بودن آن اعتقاد دارد و آن را می گوید. این خبر و سخن گفتن، هرچند که از باب قول سدید (نساء، آیه 9؛ احزاب، آیه 70) است و می بایست انسان این گونه سخن بگوید، ولی آیا انسان می تواند هر قول و سخن راست و درستی را بگوید یا این که در گفتن هم محدودیت ها و مرزها و خطوط قرمزی است؟
اصولا انسان باید همواره راست بگوید و دروغ گویی به هر شکل و قالبی، امری زشت و قبیح از نظر عقلی، و حرام و گناه از نظر شرعی است. (مجادله، آیه 2، آل عمران، آیه 61؛ اعراف، آیه 66؛ توبه، آیه 43)
اما با همه این دعوت به راست گویی و ملعون دانستن دروغ و دروغگویی، آیا هر راستی باید گفته شود؟
در ضرب المثل ایرانی آمده است که جز راست نباید گفت ولی هر راست نشاید گفت. به این معنا که هر وقت سخنی گفته می شود همواره بر محور صداقت و راستی باشد و سخن دروغ بر زبان جاری نشود، ولی این دلیل نمی شود که انسان هر راستی را بگوید، حتی اگر این راست از بهترین شکل و نوع سخن راست و خبر راست باشد؛ یعنی از مواردی باشد که شخص به قطع و یقین و حتی علم شهودی و حضوری می داند که این مطابق با حقیقت و واقعیت است و معتقد به آن باشد و این اعتقاد هم مطابق با واقع باشد.
ولی این چنین راستی را نیز نباید همیشه گفته شود؛ زیرا مصالحی است که باید در بیان راستی مورد توجه قرار گیرد؛ چرا که خداوند با علمی که دارد ستار است و به سبب مصالحی حقایق راستی را نمی گوید و افشا نمی کند و حتی درباره منافقاتی که به عنوان صحابه دور پیامبر(ص) گرد آمده بودند، آنان را در بیان رسوا نکرد بلکه تنها با بیان علایم خواست تا هوشیاری مومنان واقعی برانگیخته شود.
پس اگر جز راست نباید گفت ولی شایسته نیست که هر خبر راستی را گفت و به دیگران رساند؛ چرا که لازم است مصالح شخص یا جامعه یا نظام را درنظر گرفت. برخی در رسانه ها معتقدند و شعار می دهند که حقیقت را باید گفت و مردم رادر جریان حقایق و واقعیت ها گذاشت. این ها با این عنوان که دانستن حق مردم است، اخباری را مطرح می کنند که به شخص یا جامعه ضرر می رساند. اطلاع رسانی درباره اموری چون تجاوز و دزدی و فحشاء هرچند که بیان حقایق و واقعیت های اجتماعی است ولی از باب تشییع فاحشه و گسترش و ترویج آن است و نمی توان به صرف اینکه دانستن حق مردم است و ما نیز جز راست نمی گوییم، مسائل تجاوز و قتل و غارت در صفحات یک و دو روزنامه ها تیتر یک شود یا صفحات حوادث و ویژه نامه های خاص تولید کرد و با جزئیات، حقایق تلخ و زشت را نوشت و بیان کرد؛ چرا که این گونه بیان حقایق و راست گویی جز تشییع فاحشه و گسترش منکرات در جامعه ثمری ندارد و گناهی بزرگ و نابخشودنی است. (نور، آیه 19)
شنیده ها و دیده هایی که نباید شنیده و دیده شود
مشکل اساسی بسیاری از افراد در جامعه به ویژه رسانه ها این است که از ادبیات و فرهنگ رسانه اسلامی دور هستند؛ زیرا پیش از آنکه رسانه ای را در اختیار گیرند، فقه رسانه را نخوانده اند و مسایل فقه رسانه اسلامی را نشنیده و دوره ای را نگذرانده اند. همان گونه که امیرمؤمنان علی(ع) و معصومان(ع) به افراد بازاری می گفتند که اول فقه بیاموزید سپس به کار دادوستد مشغول شوید تا گرفتار حرام و گناه در معامله نشوید؛ در کار رسانه و روزنامه نگاری و خبرنگاری نیز می بایست نخست فقه رسانه را یاد گرفت تا براساس تکالیف الهی و وظایف آن کار کرد.
همان گونه که در فقه رسانه بر این نکته تأکید می شود که جز راست نباید گفت و هر راست نشاید گفت، هم چنین باید دانست که اصلا جایز نیست که براساس شنیده ها و دیده ها که در آن شک و تردید و ظن و گمان هست، اخبار را تهیه و گزارش کرد.
در بسیاری از صفحات روزنامه ها بخش اخبار ویژه و دیگه چه خبر یا دیده ها و شنیده ها وجود دارد که بخشی از آنها براساس فقه رسانه اسلامی نیست؛ چرا که اخبار بسیار مهمی در آن مطرح می شود که بیشتر تصور و خیال و گمانه زنی این شخص و آن شخص خبرنگار یا نویسنده است و براساس آن، جو جامعه ملتهب می شود و از شایعه بودن به شکل خبر تبدیل می شود؛ زیرا چیزی که رسانه ای شود حتی شایعه با اصل و ریشه دروغ به عنوان یک خبر صادق مطرح شده و مردم با آن به عنوان خبر، رفتار و نتیجه گیری می کنند.
خداوند از اینکه انسان سخنی را براساس ظن و گمان بگوید و از قول سدید به دور باشد و بی برهان و مدرک و دلیل و حجت سخن بگوید، ناخشنود است و حتی این روش را در زندگی، روشی نادرست می داند که انسان را از حقیقت دور کرده و به گمراهی می اندازد. انسان می بایست همواره با دلیل محکم سخن بگوید و خبرش راست و مبتنی بر قطع و علم باشد. پس چگونه ما به خود اجازه می دهیم که شنیده ها و دیده های ظنی و گمانی خود را به عنوان خبر قالب کرده و به خورد مردم بدهیم.
هر چیزی که می دانی مگو
این ضرب المثل ایرانی که می گوید: جز راست نباید گفت و هر راست نشاید گفت، ریشه در فرهنگ قرآنی و اسلامی دارد. به عنوان نمونه حضرت امیرمؤمنان علی(ع) در وصیت و سفارش خود به فرزندش می فرماید: یا بنی اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک فأحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لها و لا تظلم کما لا تحب أن تظلم و أحسن کما تحب أن یحسن الیک و استقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم و لا تقل ما لا تحب أن یقال لک؛ فرزندم! خود را میان خویش و دیگران میزانی بشمار پس آنچه برای خود دوست می داری برای جز خود دوست بدار و آنچه تو راخوش نیاید برای دیگری هم ناخوش شمار و ستم مکن چنان که دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن چنان که دوست می داری به تو نیکی کنند. آنچه را از جز خود زشت می داری برای خود زشت بدان و از مردم برای خود آن را بپسند که از خود در حق آنان می پسندی. هر آنچه را که می دانی نگو و اگر چه آن چیزی که می دانی کم و اندک باشد و هر آنچه را که دوست نداری درباره ات گفته شود درباره دیگران مگو. (نهج البلاغه، نامه 31)
آن حضرت همچنین فرمود: و لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل کل ما تعلم و لاتقل ما لا تحب ان یقال لک؛ آنچه نمی دانی مگو! بلکه هر آنچه می دانی، اظهار مکن! نیز حرفی را که دوست نداری به تو بگویند، مگو! (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 397، و نیز همان، قصار 374)
در همین راستا در آیات قرآنی نیز این معنا مورد تأکید قرار گرفته بطوری که در آیه 36 سوره اسرا می فرماید: ولا تقف ما لیس لک به علم، ان السمع و البصر والفواد کل اولئک کان عنه مسئولا از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن (بازگو نکن) چرا که گوش وچشم و دل، همه در برابر خدا مسئولند.
در روایتی آمده است که مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد: همه وظایف خود را به خوبی انجام می دهم ولی یک گناه را نمی توانم ترک کنم و آن رابطه نامشروع است. اصحاب از این سخن برآشفتند. حضرت فرمود: شما کاری نداشته باشید، من می دانم چگونه با او بحث کنم. آنگاه فرمود: شما مادر، خواهر و به طور کلی ناموس دارید؟ جوان عرض کرد: آری. رسول خدا(ص) فرمود: آیا می پسندی دیگران با ناموس و محارم تو چنین روابط نامشروع داشته باشند؟ عرض کرد: خیر. حضرت فرمود: پس چگونه حاضر می شوی دست به چنین کار نادرستی بزنی؟ جوان سر به زیر افکند و عرض کرد: دیگر تعهد می کنم دنبال چنین گناهی نروم. (زین العابدین قربانی، اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی، ص 274)
بسیاری از مشکلات مردم در جامعه امروز این است که سخن بسیار می گویند و کمتر عمل می کنند. هر کسی هر چیزی را می داند، می خواهد بگوید بلکه حتی چیزهایی را نمی دانند و شک و تردید دارند می گویند و این موجب شده که هم خودشان و هم دیگران به دردسر بیفتند.
مشکل اینجاست که در گذشته به سبب فقدان وسایل ارتباطی این سخن در یک محدوده کم انتشار می یافت و آثار زیانبار و مخرب کمتری داشت، ولی امروز به سبب وجود فن آوری های جدید و ابزارهای ارتباطی متنوع به سرعت از طریق پیامک و تلفن همراه و اینترنت و روزنامه ها و رسانه های گفتاری و شنیداری و نوشتاری پخش می شود و آثار آن بیشتر و گسترده تر است و گاه امنیت روانی جامعه را به خطر می اندازد و مشکلاتی را برای مردم ایجاد می کند در حالی که این سخن هیچ پایه و اساسی ندارد، بلکه حتی اگر داشته باشد مگر لازم است که انسان هر خبر راستی را بگوید که موجب تشویش اذهان و اضطراب در جامعه می شود؟
در آیات قرآنی آمده است که اگر خبر راست است و به جامعه و امنیت مردم صدمه می زند نباید گفته شود و اگر شخصی خبری را شنیده یا دیده که درباره محتوا و آثار اجتماعی و روانی آن شک و تردید دارد آن را به رهبران جامعه اطلاع دهد پیش از آنکه پخش و انتشار دهد چرا که ممکن است مسئولان درباره آن تدابیری بیندیشند. (نساء، آیه 83)
به هر حال، توجه به خطوط قرمز در گفتار و نوشتار می بایست مورد توجه قرار گیرد و حتی هر راستی شایسته گفتن نیست چه رسد که براساس دیده ها و شنیده ها اخبار ارائه و یا تحلیل شود که موجبات تشویش جامعه و اضطراب مردم و سلب اعتماد عمومی جامعه می شود. در این میان بر اصحاب رسانه، امر دشوارتر است؛ زیرا باید نخست فقه رسانه را بیاموزند بعد در میدان عمل وارد شوند.



نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 16ساعت ساعت 8:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

یکی از فرمان های امام زمان(عج) به امت اسلام که در شکل دعای توفیق الطاعه بیان شده، انصاف و نیک رفتاری امت است؛ چون اگر بر دولتمردان و کارگزاران و مسئولان نظام است تا عدالت و شفقت پیشه گیرند، برامت است تا نسبت به دولتمردان و نهادهای مسئولان و همکیشان خود، انصاف و حسن سیرت را مراعات کنند. این گونه است که نظام قرآنی در جامعه اسلامی نهادینه می شود و امت وسط و برتر و میانه ای شکل می گیرد و می تواند الگوی دیگر جوامع بشری باشد و سعادت را برای خود و دیگران در دنیا و آخرت به ارمغان آورد.
نویسنده در این مطلب کوشیده تا براساس آموزه های قرآنی به مسئله انصاف امت در جامعه نسبت به هم کیشان و به ویژه دولت اسلامی بپردازد و نقشه آن را در تحقق جامعه برتر و نمونه تبیین کنند.
¤¤¤
مسئولیت و حقوق متقابل امت و امام
جامعه اسلامی، ولایت مدار و مسئولیت محور است. این بدان معناست که هرکسی نسبت به دیگری از باب محبت انسانی، وظیفه سرپرستی و مسئولیت دارد و لازم است تا ضمن انجام نیکویی ها، دیگران را به نیکی بخواند و دستگیر او باشد تا این گونه همگان به کمال بایسته و شایسته خویش برسند.
خداوند نظامی را که برای جامعه اسلامی ترسیم کرده، نظامی مبتنی بر مسئولیت در برابر خدا و خلق است. البته از آن جایی که در این نظام میان خواسته های خدا و خلق جدایی نیست، انجام خواسته های الهی، همان خواسته های خلق خواهد بود، با این تفاوت که گاه خواسته های خلق به سبب اشتباه و خطا و بیماردلی و کوردلی، ممکن است که خواسته های خدا نباشد و خلق خواسته هایی داشته باشد که موجبات شقاوت و بدبختی اوست. پس اگر خواسته های خلق، واقعی و مبتنی بر عقل و فطرت باشد، همان خواسته های خدا خواهد بود؛ اما گاه می شود که انسان خواسته هایی دارد که بیرون از عقل و فطرت سالم است و لذا خداوند بدان توجهی نخواهد داشت؛ زیرا خداوند نمی خواهد که انسان در بدبختی قرار گیرد هرچند که در مقام مشیت نه اراده، چنین چیزی تحقق خواهد یافت و انسان با عصیان خویش، راه بدبختی و شقاوت را در پیش می گیرد.
به هرحال، هر انسانی موظف است تا پاسخ گوی افکار و رفتار خویش در برابر خدا و مردم باشد؛ زیرا هریک بر دیگری ولایت دارد. (توبه، آیه 71) در چنین نظامی، حتی رهبری جامعه نیز دارای ولایت است و رفتار وی در چارچوب محبت و سرپرستی و مسئولیت تعریف می شود؛ زیرا هرکسی که به صفات و اسمای الهی بیشتری متخلق شده و خدایی تر باشد، در مقام ربوبیت و پروردگاری، احساس مسئولیت بیشتر می کند. از این رو خداوند پیامبر گرامی(ص) را که متاله کامل و تمام است و در مقام «عبده» نشسته (نجم، آیه 10؛ اسراء، آیه 1)، به عنوان دارنده خلق عظیم الهی (قلم، آیه 4) رحمت برای جهانیان می داند (انبیاء، آیه 107) و برهمین اساس او را اولی در ولایت می شمارد. (احزاب، آیه 6)
بنابراین، انسان ها در برابر یکدیگر مسئول هستند، همچنان که در برابر خداوند مسئول می باشند. این مسئولیت پذیری در برابر خدا و خلق است که انسان را از خسران ابدی رهایی می بخشد (سوره عصر) از این رو گفته اند مسئولیت های انسان در برابر خدا تنها زمانی تمام و کمال می شود که در برابر خلق نیز پاسخگو باشد و به نیازهای عقلانی و مادی و معنوی دیگران پاسخ گو باشد وگرنه ایمان او کامل نیست و از مصادیق عمل صالح، نیکوکاری در حق دیگران و هدایت گری است. بنابراین خداوند در همه آیات قرآنی انفاق و زکات را در کنار نماز آورده است. این ایمان و عمل صالح است که انسان را از دوزخ رهایی می بخشد و او را به بهشت رضوان می برد. (فاطر، آیه10)
همان گونه که همگان در جامعه اسلامی در برابر یکدیگر مسئولیت ولایت دارند، امام و امت نیز در برابر یکدیگر از چنین ولایتی برخوردار بوده و باید پاسخ گوی یکدیگر باشند. با این تفاوت که دولتمردان را انسان های شریف و فرهیخته و شایسته ای تشکیل می دهند که به سبب تقوای الهی و شرایط عمومی رهبری چون صائن نفس، حافظ دین، مخالف هوا و هوس و نیز مطیع امر الهی بودن، دراین مقام نشسته اند و به همان میزان که به خدا نزدیک تر هستند مسئولیت ایشان سنگین تر خواهدبود.
همین مسئولیت ها، حقوقی را برای هریک موجب می شود که از آن به حقوق متقابل امام و امت یا دولت و ملت یاد می شود. از جمله این حقوق متقابل همان چیزی است که در دعای امام زمان(عج) توفیق الطاعه به عنوان «و علی الامراء بالعدل و الشفقه و علی الرعیه بالانصاف و حسن السیره» از آن یاد شده است. به این معنا که بر دولتمردان است تا با ملت خویش با عدالت و شفقت رفتار نمایند و بر ملت است تا رفتاری منصفانه و نیک در پیش گیرند.
انصاف، جلوه ای از عدالت
«انصاف» مصدر عربی، به معنی داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، نیمه چیزی گرفتن و میانه روی است. (حسن عمید، فرهنگ عمید، تهران، امیرکبیر، 1360، ج1، ص 249) «نصفت» نیز به معنای «انصاف»، «عدل» و «داد» است. (همان، ج2، ص1908)
اما باید توجه داشت که لغت شناسان دقیق و زیرک بین میان دو واژه و اصطلاح عدل و انصاف فرق گذاشته اند. ابی هلال عسکری در بیان فرق «انصاف» و «عدل» می نویسد: «ان الانصاف اعطاء النصف، و العدل یکون فی ذلک و غیره: تری ان السارق اذا قطع قیل: انه عدل علیه و لایقال انه انصف؛ «انصاف» عبارت است از «نصف» عطاکردن است و «عدل» دارای معنایی اعم می باشد. گاهی عدالت به معنای «نصف عطاکردن» است و گاهی با غیرنصف عطاکردن، عدالت رعایت می شود. موقعی که دست سارق قطع می گردد، گفته می شود که عدالت در حق او رعایت شد ولی گفته نمی شود که مورد انصاف قرار گرفت. (ابی الهلال العسکری و سیدنورالدین جزایری، معجم الفروق، اللغویه ، قم، مؤسسه نشر اسلامی 1412ق. ص08)
بنابر این، انصاف از زیر مجموعه عدالت است؛ چرا که دامنه عدالت وسیع تر از انصاف است و از نظر مفهومی نه تنها انصاف بلکه حتی قسط را شامل می شود، در حالی که انصاف و قسط نوعی عدالت است؛ چنان که مساوات و برابری نیز نوعی دیگر از عدالت می باشد.
به سخن دیگر، عدالت در مقام اجرا به اشکال گوناگون تحقق می یابد. گاه عدالت به شکل قسط و گاه دیگر به شکل انصاف خودنمایی می کند و این بستگی به شرایط و متعلق عدالت دارد. به عنوان نمونه، در جایی که عدالت محسوس و مشهود است، در قالب قسط خودنمایی می کند؛ چنان که اگر این عدالت بخواهد در ترازوی دو کفه قرار گیرد، انصاف تحقق می یابد.
انصاف به این معناست که شخص نوعی تعادل را میان دو چیز برقرار کند. به عنوان نمونه خوب و بد رفتار کسی را در ترازو می گذارد و به سنجش و داوری می پردازد، نه آنکه تنها خوبی ها یا بدی های کسی را ببیند و داوری کند. انسان منصف، انسان ناقدی است که همه رفتار کسی را در ترازو قرار می دهد و سره و ناسره را جدا می کند و آنگاه به داوری می نشیند.
در انصاف نوعی تسامح نیز وجود دارد، درحالی که در عدالت این تسامح و تساهل از میان می رود. کسی که در مقام عدالت قرار می گیرد مانند کسی است که از ترازوی دیجیتالی استفاده می کند و مو را از ماست بیرون می کشد. از این رو تیغه عدالت بسیار تیز و دقیق است و کسی نمی تواند با کوچک ترین ظلمی از آن بگذرد حتی اگر به سنگینی ذره ای باشد.
انصاف ملت در ارزیابی عملکرد دولت و دولتمردان
بر دولتمردان است تا نسبت به مردم از در عدالت و شفقت وارد شوند. این بدان معناست که در برابر حقوق مردم باید بسیار سخت گیر باشند و به خود و دولتمردانی که جان و مال و عرض مردم در اختیار آنان است سخت گیری نمایند و حقوق مردم را بستانند و اجازه ندهند تا کسی کوچک ترین ظلم و بیدادی را نسبت به دیگری روا دارد.
از سوی دیگر، هرگاه ملت در حق دولت و دولتمردان ستمی روا داشتند و حق دولت و دولتمردان را به خوبی ادا نکردند، نمی بایست براساس موازین عدالت با ایشان برخورد کنند، بلکه از در رحمت و شفقت وارد شده و با مهربانی از خطا و اشتباه ایشان بگذرند و همواره عفو و گذشت را نسبت به امت مراعات کنند.
پس یکی از مطالبات مردم از دولت اسلامی، رعایت دقیق و کامل عدالت در همه جنبه ها و عرصه های زندگی است و اگر دولتمردی خطای کرد به شدت او را مواخذه و مجازات کنند و از کوچک ترین ستم او نگذرند؛ اما هرگاه ملت به خطا ظلم و ستمی را در حق دولت و دولتمردان روا داشت، با شدت عمل برخورد نکنند.
در مقابل، حق دولت اسلامی بر مردم این است که همواره در هنگام ارزیابی عملکرد دولت و دولتمردان رعایت انصاف را داشته باشند و تنها به عملکردهای نادرست ایشان توجه نکرده و آن را در بوق و کرنا نکنند، بلکه با مراعات انصاف آن را در دو کفه خیر و شر بگذارند و ببینند کدام یک از این دو کفه سنگین تر است و براساس آن قضاوت و ارزیابی نهایی کنند و رفتار خود را در این چارچوب نسبت به عملکرد دولت سامان دهند.
یکی از خصوصیات منصف در ارزیابی عملکردها این است که میان وقایع و رویه ها تفاوت می گذارد. به این معنا که خطایی هرچند بزرگ را اگر یک یا چند بار اتفاق افتاده به عنوان یک رویه در عملکرد ارزیابی نمی کند و دولت و دولتمردان را افرادی ظالم و ستمگر معرفی نمی کند و تنها زمانی این عنوان را بر دولت و دولتمردان می گذارد که به شکل یک رویه همیشگی درآمده باشد.
اما متأسفانه گاه ملت از دایره انصاف بیرون می روند و واقعه یا وقایعی را به عنوان رویه قلمداد می کنند و عملکرد دولت و دولتمردان را در این تراز منفی جلوه می دهند و به مقابله با آن برمی خیزند، در حالی که انصاف مقتضی آن است که عملکرد دولت در قالب ارزیابی رویه ها سنجیده شود.
البته گاهی خروج امت از نیک رفتاری و هنجارشکنی موجب می شود تا دولتمردان رویه سخت گیرانه عدالت را در پیش گیرند و عدالت را در حق ایشان اجرا کنند و از در شفقت با متخلفان وارد نشوند. این تغییر رویه از سوی دولت در اجرای هنجارهای اجتماعی و تاکید بر امر به معروف و نهی از منکر هر چند که از نظر امت نادرست ارزیابی می شود، ولی باید دانست که براساس آموزه های قرآنی، مسامحه و تساهل در اجرای قوانین نسبت به هنجارشکنان جایز نیست و قانون الهی امر به معروف و نهی از منکر مقتضی سخت گیری است.
به سخن دیگر، همان گونه که رفتارهای استثنایی و وقایع اتفاقی در عملکرد منفی و نادرست دولت و دولتمردان مجوزی برای قیام و اعتراض نیست مگر آنکه رویه دولت شده باشد، همچنین رفتارهای استثنایی مردم و یا برخی از آنان، موجب نمی شود تا دولت از دایره شفقت بیرون رود؛ اما باید توجه داشت که هر گاه این رفتارهای منفی و هنجارشکنی نسبت به قانون و مقررات جامعه به عنوان یک رویه از سوی برخی افراد ملت درآید، آنجا بر دولت است تا عدالت را به سختی مراعات کند و هنجارشکنی را از میان بردارد.
اصولا ایجاد سازمان رسمی امر به معروف و نهی از منکر (آل عمران، آیه 104) در کنار تشکل های مردم نهاد یا همگانی (توبه، آیه 17) از آن روست که نیک رفتاری در جامعه نهادینه شود و جامعه هنجارشکنی را کنار گذاشته و رفتار هنجاری را در پیش گیرد. بنابراین، اگر گروهی از افراد ملت برخلاف قوانین و مقررات رفتار کند و هنجارشکنی پیشه نمایند، دولت موظف است سخت گیری کرده و با عدالت با آنان مواجه شود؛ چرا که هنجارشکنی به عنوان یک رویه می تواند جامعه و دولت را به نابودی بکشاند. در حقیقت ظلم و ستم چه از ناحیه دولت یا ملت جایز نیست و اگر دولت یا ملتی رویه ظالمانه را در پیش گیرد می بایست با شمشیر تیز و بران عدالت به راه آید؛ چرا که نظام انسان و جهان بر مدار عدالت است و اگر عدالت از میان برود انسان و جامعه و جهان تخریب و نابود می شود.
بنابراین، اگر دولت اسلامی برای اجرای عدالت و تحقق رفتارهای نیک و هنجار، سخت گیری کند، ملت نمی بایست آن را به عنوان یک عملکرد منفی ارزیابی کند، بلکه باید خود را اصلاح کند و رویه نادرست و نابهنجار خود را اصلاح نماید و از فساد و بی عدالتی و ظلم بیرون آید.
به هر حال، نظام اسلامی، نظامی الهی و مردم نهاد مبتنی بر عدالت و انصاف است، ولی از آن جایی که محور این عدالت و انصاف و قسط، ولایت محبت و سرپرستی و پروردگاری است، در چارچوب و محوریت شفقت و نیک رفتاری از سوی دولت و ملت سامان می یابد. این گونه است که هر تنبیه آن، به عشق و محبت اصلاح و خیر و خوبی است و هر سختی و سخت گیری، برای آسان های بیشتر و پایدارتر صورت می گیرد. از این رو حکومت اسلامی را حکومت عدالت و انصاف و نیک رفتاری و شفقت و مودت و ولایت دانسته اند؛ چرا که کمال انسان در همراهی عقل و قلب، عقل و عاطفه است.



نوشته شده در سه شنبه 91 اردیبهشت 26ساعت ساعت 10:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

بخشش یکی از خصلت ها و فضایل خوب و زیبای انسانی است. کسی که اهل بخشش است نه تنها به دیگری کمک می کند تا از نظر اقتصادی و آسایشی، وضعیت بهتری پیدا کند، بلکه به خودش کمک می کند تا از نظر روانی در آرامش قرار گیرد که بازتاب آن سرور و شادابی است. بنابراین، بخشش و سخاوت پیش از آن که آثارش به دیگری برسد به خود فرد می رسد. البته این بدان معنا نیست که شخص بخشنده با این قصد و نیت این کار را انجام می دهد بلکه از آن روست که بخشندگی و سخاوت یک عمل انسانی و نشانه رنگ خدایی گرفتن انسان است.
نویسنده با این نگاه بر آن است تا در مقاله حاضر جایگاه فضیلت اخلاقی سخاوت و بخشندگی را براساس آموزه های قرآنی تبیین کند.
بخشندگی ، یک فرهنگ
برخی از فضایل انسانی در جامعه تأثیرات شگرفی به جا می گذارد؛ زیرا ارتباط مستقیم با نوع زندگی اجتماعی و سبک آن دارد. جامعه انسانی هر چند که در چارچوب نیازهای روحی و روانی شکل می گیرد و محبت و مودت پایه زندگی اجتماعی انسان را تشکیل می دهد، ولی باید توجه داشت که انسان ها در ارتباطات اجتماعی خود، افزون بر پاسخ گویی به این نیاز روانی و روحی خود، در اندیشه پاسخ گویی به مسایل و موضوعات دیگری نیز برمی آیند. به عنوان نمونه اجتماعات انسانی با توجه به مقتضیات زندگی دنیوی و مادی، برای پاسخ گویی به امنیت غذایی، امنیت جانی و تأمین نیازهای مادی و آسایشی نیز شکل می گیرد؛ به این معنا که انسان افزون بر اینکه می خواهد به نیازهای عاطفی و احساسی خود از طریق اجتماع پاسخ دهد، همچنین بر آن است تا به نیازهای مادی و جسمی خود از این طریق پاسخ دهد.
از این رو در نحلیل های علوم اجتماعی، وقتی از علت گرایش انسانی به جامعه سخن به میان می آید به این نکته توجه می دهند که انسان ها از این طریق می خواهند تا به امنیت و آسایش برسند. این تعلیل براساس رویکردهای علوم اجتماعی است؛ چنان که در تعلیل های علوم انسانی مانند روان شناسی، علت گرایش اجتماعی انسان را پاسخ به نیازهای عاطفی و احساسی برشمرده اند.
در یک تعلیل جامع می توان گفت که همه اینها به نوعی سببیت دارد ولی هرگز علت تامه آن نیست، بلکه علت تامه این گرایش در اسباب متعددی از جمله موارد پیش گفته نهفته است.
به هر حال، انسان ها گرایش های طبیعی و فطری به اجتماع و جامعه دارند و هرگز دوست ندارند در تنهایی زندگی کنند؛ زیرا تنهایی برای انسان امری بسیار شکنجه آور، دردناک و سخت و دشوار است، به گونه ای که همواره از آن می گریزد؛ چرا که همه موجودات هستی از جمله انسان، زوج آفریده شده اند. زوج گرایی انسان، به طور طبیعی به معنای گرایش به اجتماع و فرار از تنهایی است. (طه، آیه 53؛ نحل، آیه 72؛ روم، آیه 21؛ یس، آیه 36)
انسان ها به سبب همین طبیعت اجتماع گرایانه خود، برخی از صفات و خصوصیات مرتبط و مربوط به آن را دارا هستند. این صفات اخلاقی اجتماعی در زندگی فردی و گروهی او نقش بسیار اساسی را بازی می کند و به همین سبب است که مورد توجه و ترغیب همه خردمندان و نیز پیامبران قرار گرفته است؛ زیرا هدف دین و پیامبران، سازه ای به نام انسان اخلاقی است که در اخلاق اجتماعی، بیشترین ظهور و بروز را دارد.
در آموزه های عقلانی و وحیانی، فضایل اخلاق اجتماعی از جایگاه بلندی برخوردار است و در جامعه پذیری کودکان و تربیت آنان تاکید می شود. از جمله این صفات اخلاق انسانی می توان به صفت بخشندگی و سخاوت اشاره کرد. این صفت اخلاقی انسان موجب می شود تا ارتباط انسانی از استحکام و استواری بیشتر و بهتری برخوردار شود. در آموزه های قرآنی مسئله بخشندگی در اشکال گوناگونی چون احسان و ایثار و عفو و بخشش و گذشت و انفاق و اطعام و مانند آن مورد توجه است؛ چرا که انسان از منظر اسلام که رنگ رستگای را به خود می بیند انسان اخلاقی اجتماعی است؛ زیرا مقام انسان از منظر قرآن، مقام خلافت الهی است. این مقام باتخلق به صفات حسنای الهی و رنگ خدایی گرفتن انسان به دست می آید و با رحمت و مودت و بخشش و سخاوت به دیگران معنا می یابد.
سخاوت و بخشش، نیاز دوسویه
برخی از رفتارهای آدمی کارکردهای چندگانه ای دارد. به این معنا که می تواند برای شخص و دیگران مفید و سازنده باشد. از جمله رفتارهایی که کارکردهای دوسویه ای برای انسان دارد، سخاوت است. انسان با سخاوت، هم به خود کمک می کند و هم به دیگری
کمک رسانی می کند. سخاوت پاسخی به نیاز روانی شخص در مقام انسانیت و پاسخی به نیاز جسمی دیگری می باشد؛ البته این گونه نیست که انسان تنها با این کارش به نیاز جسمی دیگری کمک می کند، بلکه غیرمستقیم به نیازهای روانی نیز پاسخ می دهد؛ چرا که میان تن و روان آدمی ارتباط مستقیمی است.
انسان با کمک به دیگری گام بلندی در راه تخلق به اخلاق خدایی و پاسخ گویی به نیاز طبیعی و فطری خود برمی دارد؛ زیرا هر انسانی به طور طبیعی دوست دارد تا رحمت و محبت خویش را به دیگری نشان دهد تااین گونه خوی خدایی بودن خویش را نشان دهد؛ عدم پاسخ گویی به این روحیه می تواند انسان را در بحران قرار دهد و تعادل شخصیتی او را درهم ریزد. پس هر انسانی پیش از آنکه به نیاز دیگری پاسخ گفته باشد به نیاز طبیعی و فطری خود پاسخ می دهد.
سخاوت و بخشندگی، از جمله فضایل اخلاقی انسانی است که دوسویه به بخشنده و بخشیده شده کمک می کند و نیازهای روانی و عاطفی هر دو را این گونه پاسخ می دهد. البته احساسی که بخشنده در هنگام بخشش می کند بسیار بیشتر و قوی تر از احساسی است که بخشیده شده دارد. بخشنده، احساس می کند که جلوه ای از مهر و محبت الهی است؛ چنان که احساس نوعی کمال در خود دارد؛ چرا که کمال به او اجازه داده است تا بخشندگی کند. در حالی که بخشیده شده احساس نوعی نقص در خود می کند. از این رو از بخشنده خواسته شده بی منت بخشش کند، زیرا احساس نقص و کمبودی که بخشیده شده در خود می یابد به اندازه کافی بر او فشار می آورد و منت گذاری می تواند او را تا سقوط پایین بکشد و زمینه را برای طغیان فراهم آورد؛ چرا که فشار مضاعف کمبود و منت می تواند او را به طغیان و پرخاش و دلخوری بکشاند و دیگر به خود اجازه ندهد تا بخشش دیگری را بپذیرد.
خداوند از مؤمنان می خواهد هنگامی که بخششی چون صدقه کردند، با منت و اذیت، این کار خویش را تباه نکنند. (بقره آیه 264) چرا که منت گذاری موجب می شود تا ارزش کاری که کرده اند از میان برود. این رفتار همانند ریاکاری است که اعمال عبادی را از میان می برد و آن را بی ارزش و پوچ می کند.
به هرحال، سخاوت و بخشندگی یک نیاز دوسویه است. اگر بخشیده شده با سخاوت بخشنده به مال و یا آسایشی می رسد، بخشنده به کمال و آرامشی دست می یابد پس نباید بخشندگی را تنها نیاز بخشیده شده دانست بلکه به یک معنا، نیاز عاطفی و آرامشی بخشنده است.
بخشش نسبت به دشمنان
دامنه بخشش بسیار گسترده است. این گستردگی هم در مصادیق بخشش و هم در مورد آن است. به این معنا که بخشش در امور بسیاری می تواند رخ دهد چنان که می تواند افزون بر دوستان حتی دشمنان بلکه غیر انسان ها و دیگر موجودات را نیز شامل شود.
از آنجایی که بخشش و بخشندگی از مقام خدایی و خلافت انسانی است، می تواند همه موجودات را دربرگیرد. انسان سخی و بخشنده می کوشد تا از آن کمالی که در اختیار دارد دیگران بهره مند گردند و اینگونه خود را مجرای فیض الهی و خلیفه خداوندی قرار دهد.
انسان ها هرچه به کمال نزدیک تر باشند، دامنه مصادیق و موارد بخشندگی آنان نیز بیشتر می شود. انسان مسلمان نسبت به گیاهان و جانوران بخشندگی دارد؛ چنانکه نسبت به مسلمانان سخاوت می ورزد. این سخاوت نسبت به دشمنان نیز با کارکردهای چندگانه ای انجام می گیرد که از آن جمله تألیف قلوب است. (توبه، آیه 60)
با سخاوت و بخشندگی به دشمنان این دشمنی کاهش می یابد؛ زیرا دشمنان مسلمانان، کسانی هستند که برای دنیای خویش به مخالفت می پردازند. وقتی این اشخاص از اموال مسلمانان بهره ای می برند خود را در موقعیت نامناسبی می یابند و نمی توانند رفتار خصمانه خود را توجیه کنند.
مؤمنان حتی نسبت به دشمنان حربی که به جنگ مسلمانان آمده اند سخاوت می ورزند. (انسان، آیه 5تا9) از این رو از غذای خویش که بدان نیاز شدید دارند می گذرند و آن را به دشمن می بخشند، زیرا این عمل را وجه الهی می بینند و آن را جلوه ای از جلوه های خداوند می دانند. (همان)
انسان هایی که رنگ خدایی گرفته اند، با رغبت تمام و طیب خاطر به بخشندگی اقدام می کنند. (همان و نیز بقره آیه 177) چرا که آن را نه تنها وظیفه خود بلکه یک رفتار در چارچوب خلافت الهی می دانند؛ زیرا خداوند نه تنها در دنیا به دوستان خویش بخشندگی می کند، بلکه حتی برای دشمنان خویش نیز از مقام رحمانیت بخشش می کند. انسان متأله و رنگ خدایی گرفته نیز اینگونه است.
بخشندگان، درمقام صادقین
انسان هایی که بخشندگی را به تمام معنا دارا هستند؛ از مصادیق صادقین هستند؛ چرا که صداقت به معنای مطابقت دو چیز مانند خبر و فعل است. کسی که بخشندگی می کند مانند کسی است که حقیقت خلافت را تحقق بخشیده و این گونه صداقت را معنا کرده است.
صداقت واقعی را کسانی دارند که صفات الهی را در خود تحقق بخشیده اند. کسی که اهل بخشش و سخاوت خالصانه است و تنها برای خدا و وجه الله کارها و اعمال خویش را انجام می دهد، چنین شخصی از صادقان است؛ چرا که حقیقت الهی را اینگونه نشان می دهد. خداوند کسانی را که اموال مورد علاقه خود را در راه خدا می بخشند، اهل صداقت برمی شمارد. (بقره، آیه 177)
اهل صداقت و صدیقین با دستیابی به این مقام، مسیر کمالی خویش را به درستی طی می کنند و نه تنها در امنیت از دوزخ هستند بلکه در اوج تعالی بهشت رضوان جا می گیرند. (انسان، آیات 8 تا11)
به هرحال، سخاوت و بخشندگی از فضایل اخلاقی انسان است که در دنیا و آخرت موجب شادی و سرور آدمی می شود. انسان همان گونه که دیگران را با کمک خویش به آسایش می رساند، با این کار سرور و شادی را برای خود به ارمغان می آورد و آرامش روحی و روانی را برای خود و آسایش را برای دیگران تحقق می بخشد.



نوشته شده در سه شنبه 91 فروردین 29ساعت ساعت 11:0 صبح توسط علیرضا شعاعی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin